زندگی کوچنده ؛ اختیار، اجبار یا عادت؟ – ۳

دکتر لفته منصوری : چادر کتابخانه عمومی رویش از نظر شکل و شمایل متفاوت از چادرهای عشایر، بر تپه‌ای که به نظر می‌رسد مرکزی باشد؛ برافراشته شده است. مستراحِ [در شهر دستشویی] صحراییْ فرنگیْ سیارْ با لوله‌ی پولیکا که به چاه نیم‌متری می‌ریزد و درودیوار آن با بنرهای تاریخ گذشته‌ی تبلیغاتی پوشانده شده، در هنگام ورود هیئت […]

دکتر لفته منصوری : چادر کتابخانه عمومی رویش از نظر شکل و شمایل متفاوت از چادرهای عشایر، بر تپه‌ای که به نظر می‌رسد مرکزی باشد؛ برافراشته شده است. مستراحِ [در شهر دستشویی] صحراییْ فرنگیْ سیارْ با لوله‌ی پولیکا که به چاه نیم‌متری می‌ریزد و درودیوار آن با بنرهای تاریخ گذشته‌ی تبلیغاتی پوشانده شده، در هنگام ورود هیئت پُرجلال ما، کمی پایین‌تر از چادر فرهنگ، افتتاح گردید.
نورمن فرکلاف[۱] به دو بُعد از رابطه‌ی قدرت و زبان اشاره می‌کند. «قدرت در زبان»[۲] و «قدرت پشت زبان»[۳]. قدرت پشت زبان بیانگر موقعیتی است که زبان به کردارها، فضای کالبدی، پوشاک، اطوار و حرکات افراد صاحبِ قدرت ارجاع می‌شود. بدین ترتیب ما با این چادر و حتی مستراح آن، متمایز می‌شویم! ما نه حتی دولتی که خودِ خودِ دولتیم!
بعد از بازی فوتبال و داستان‌خوانی برای بچه‌های عشایر؛ شب شد و همه بچه‌ها رفتند و ما دورِ دود و آتشِ کُنده‌های چوب، به ارزیابی نقش کتابخانه‌ی عمومی عشایری در این محیط سرد پرداختیم. نماز خواندیم، شام خوردیم، امحیبس بازی کردیم[۴] و خوابیدیم. ۱:۳۰ بامداد با صدای رگبار باران بر پلاستیک چادر، از خواب بیدار شدم. صدای طربناکی که سال‌های طولانی بود که در صحرا آن‌هم در زیر چادر نشنیده بودم.
سوخت ما در جلسه‌ی هم‌اندیشی بیرون چادر تمام شد و ته‌مانده‌ی آن را در منقل گذاشته به داخل چادر آوردیم. اداره امور عشایر قول پنل خورشیدی به چادر فرهنگ داده بود؛ اما به ما نرسید! خودم را در پتو ساندویچ‌ پیچ کردم، کلاه پشمی بر سر، جوراب به پا و لباس گرم به تن، اما انگار افاقه نمی‌کند. کفش‌های دوستان را از بیرون به داخل چادر آوردم که خیس نشوند. همراهان در خوابی عمیق فرورفته بودند. خُروپُف آن‌ها در زیر چادر فرهنگ و ادب؛ ملودی نه‌چندان هارمونیکی با صدای زیروبم می‌نواخت و من برای اثبات این کنسرت ناهمگون؛ خُرناس هرکدام از عزیزان را ضبط کردم، مباد که فردا منکر شوند! در جامعه‌ای که کسی مسئولیت حرف‌ها و نوشته‌هایش را نمی‌پذیرد، چه کسی مسئولیت خُرناسش را بپذیرد!
صدای عَرعَر خر از دور و پارس سگ‌ها که گاه از دور و گاه از نزدیک با همدیگر گلاویز می‌شوند و زوزه‌ی گرگ یا نمی‌دانم چی؟ محاط بر چادر فرهنگ شده بود و در آستانه‌ی صبح بانک خروس:

هنگام سپیده‌دم خروس سحری / دانی که چرا همی کند نوحه‌گری

یعنی که نمودند در آیینه‌ی صبح / کز عمر شبی گذشت و تو بی‌خبری[۵]

تجربه متفاوت، بی‌نظیر، آموزنده و گران‌قدری برای ما رقم زد.امین اسلامی اصل رئیس کتابخانه‌های عمومی شهرستان شوش و حبیب حیاری همکارش که در این دیدار زحمات زیادی کشیدند؛ هم از خواب بیدار شدند. به آن‌ها گفتم الآن عشایر در حال تسبیح خدای باران هستند.[۶] آری اُفقِ نماز عشایر با اُفقِ نماز ما متفاوت است. افق آن‌ها بلندتر است. آن‌ها به اذان باران بیدار شدند و ما به اذان موبایل‌هایمان نماز صبح خواندیم!
پس از صرف صبحانه در بیرون چادر فرهنگ، راهی چادر مدرسه عشایر شدیم. دو معلم جوان، خانم و آقا با لباس تروتمیز و خوش‌برخورد، کفش‌های واکس‌خورده، لباس‌های اتوکشیده و بُوی اُدکلنی که چادر آموزش را معطر کرده بود و ما یک‌مُشت دکتر و مدیر پرافاده فقط یک‌شب زیر چادر، آن‌هم چادر فرهنگ خوابیده بودیم، پر از بوی دود کُنده‌ی چوب، در برابر این نمایندگان بلافصل مدرنیته ظاهر شدیم! آن‌ها صبح از اندیمشک می‌آیند و قبل از ظهر برمی‌گردند، بدون آنکه حتی نیازی به مستراح صحرایی داشته باشند! چه نوعِ فرنگی‌اش که خطِ اُتوی لباس را می‌شکند و نوع سنتی‌اش که حال‌ به‌ هم‌ زن است!
مدرسه عشایری عرصه رویارویی گفتمان رسمی آموزش‌وپرورش و سنت‌های از جا کنده‌ی عشایری را تصویرسازی می‌کند. تصویری از ناهم‌خوانی و عدم تجانس بین مدرسه و رویدادهای جاری در آن و بستر اجتماعی فرهنگی داخل و بیرون آن است. ساماندهی دلبخواهانه‌ی رفتار فردی عاملان اجتماعی؛ معلمان، دانش آموزان و والدینشان را در زیر سایه بروز نشانگان تصنعی و نچسبی از نوگرایی‌های مطلوب دنیای مدرن ارائه می‌کند. پوشش‌ها و خودآرایی‌هایی که گاه رقت‌انگیز و گاه متظاهرانه اما درهرحال مضحک جلوه می‌کند.

از آن روز که محمد بهمن بیگی، آموزش نوین عشایر را بنیاد نهاد تا به امروز؛ همچنان پاندول‌وار بین سنت و مدرنیته تیک‌تاک می‌زنیم! به قول دکتر محمد فاضلی: «ما به جای سفت توسعه رسیده‌ایم؛ مرحله‌ای که باید کار نرمِ سخت کرد. کلنگ‌اندیشی، بتن‌محوری و ساخت‌وساز جواب نمی‌دهد، سازوکار جواب می‌دهد.» و کمرِ جامعه‌ی ایرانی از این دوران طولانی گذار، شکست! و من در وضعیتی تناقض‌آلود از یک‌سو، روزمرگی و تداوم فعالیت‌هایی گسسته از معنا در محیط مدرسه و کتابخانه و از سوی دیگر، اصرار در جهت تعریف مدرسه و کتابخانه به‌عنوان ابزار تحول و نوشدگی، همچنان ذهنم درگیر این تعارض‌ها و پارادوکس‌ها است.

 

پانوشت:

[۱] – زبان‌شناس و پژوهشگر بریتانیایی است. او استاد بازنشسته‌ی دانشگاه لنکستر است. فرکلاف از بنیان‌گذاران تحلیل گفتمان انتقادی به شمار می‌رود. نظریه تحلیل گفتمان انتقادی نورمن فرکلاف یکی از مشهورترین نظریات حوزه گفتمان‌کاوی به شمار می‌آید که در تلاش است ضمن بیان رابطه میان ملاک‌های درونی و برونی متن، قدرت مسلط جامعه‌ای را که اثر ادبی در آن شکل‌گرفته از طریق سه محور توصیف، تبیین و تفسیر مورد واکاوی قرار دهد.
[۲] – Power in langvage.
[۳] – Power behind langvage.
[۴] – مِحِیبس کلمه مصغر شده‌ی «محبس» به معنای انگشتر، نام یکی از بازی‌های رایج شب‌های رمضانی است. این بازی بیشتر میان عرب‌های ایران، عراق و کویت رواج دارد. در بازی محیبس، یک انگشتر در میان دستان یک گروه دست‌به‌دست می‌چرخد. آن‌قدر دست‌به‌دست می‌شود تا حریف گمراه شود. این چرخش انگشتر در زیر پارچه یا چفیه انجام می‌شود. یک گروه که در کنار یکدیگر نشسته‌اند بر روی دستانشان رواندازی پهن می‌کنند تا مبادا حریف بداند که انگشتر در کدام دست نهفته شده است. از طرفی یکی از اعضای گروه مقابل از روی چهره خوانی که تیزبین و زرنگ است به نمایندگی از گروهش وارد میدان بازی می‌شود. او باید انگشتر را از میان دستان گروه رقیب پیدا کند. [منبع: ویکی‌پدیا، دانشنامه‌ی آزاد]
[۵] – ابوسعید ابوالخیر «رباعیات نقل‌شده از ابوسعید و دیگر شاعران» رباعی شماره‌ی ۶۵۰.
[۶] – یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا (سوره نوح، آیه ۱۱)؛ آسمان را بر شما ریزش کنان مى‌فرستد. «مدرار» از «در» به معناى ریزش فراوان باران است. ترجمه از محسن قرائتی.