بشارت فوز

اشاره: دکتر سید عبدالله موسوی روایتی از تحویل پیکرها‌ی سادات عزیز و ارجمند ندافیه ملاثانی که در جریان زیارت اربعین در خاک عراق، جان به جان‌آفرین تسلیم کردند برای ما گفت: «هنگامی‌که جسدها را تحویل گرفتیم، یکی از آن‌ها را نتوانستیم شناسایی کنیم؛ او، همان راننده تاکسی بود که جسدش را به ایران فرستاده بودند […]

اشاره: دکتر سید عبدالله موسوی روایتی از تحویل پیکرها‌ی سادات عزیز و ارجمند ندافیه ملاثانی که در جریان زیارت اربعین در خاک عراق، جان به جان‌آفرین تسلیم کردند برای ما گفت: «هنگامی‌که جسدها را تحویل گرفتیم، یکی از آن‌ها را نتوانستیم شناسایی کنیم؛ او، همان راننده تاکسی بود که جسدش را به ایران فرستاده بودند و جسد مرحوم پاسدار سید حاتم حسینی را به نجف برده و پس از طواف زیارت در بارگاه حضرت علی علیه‌السلام و در آستانه‌ی تدفین در دارالسلام؛ از طریق سپاه قدس و حشد الشعبی به آنان اطلاع داده شد که مراسم دفن انجام نشود و خواستار مبادله‌ی جسدها شدیم!» من این روایت را به آگاهی جانباز سرافراز، حاج عبدالامام حمیدی رساندم و همین موجب اهتزار روح این نویسنده نازک‌اندیش و نیک قلب شد و این چکامه‌ی زیبا را به ارمغان آورد: بر این چکامه آفرین کند کسی / که پارسی شناسد و بهای او (ملک‌الشعرا بهار)_
_اهواز – لفته منصوری_

داشتم برای سراییدن چکامه‌‌ی غم هجران «سادات ندافیه» مهیا می‌شدم؛ یکباره اما روایتی از راه رسید. واقعاً از شنیدن بشارتی که کرامت را فریاد می‌کرد، قلبم تکانی خورد و باور را باز آزمود.

آقای دکتر لفته منصوری در پیام صوتی با لحنی اندوه‌زده اما مبتهج به کرامتی که تردید در آن زیبنده نیست، مطلبی فرمودند. به خود گفتم این، دیگر طی الأرض نیست که عارف یا سالکی با ریاضت، تهجد و شب‌زنده‌داری لمحه‌ای از آن بیابد. کمی درنگ کردم از خود پرسیدم یا خدا؟ آقا «سید حاتم» با آن حال و روزش کجا؟ و آن سفر به منزل مُناها کجا؟ چه دستی بود که این بدن صد‌پاره را با خود بُرد به منتهای آرزوها؟ شاید کِلکِله‌ای از ملائک، میان «شیب» و «عماره» فرود آمدند، پیکر ارباً اربای «سید» را به زفاف قُرب بردند، طواف وِلا را در حرم مولا به جا آوردند.
کسی چه می‌داند؟ شاید دستان افتاده‌ای در کنار علقمه، اشارتی کردند سوی ایوان طلا. در نجف، مولا علی «شکور» زائر حسین خویش است آنجا. شاید دست‌های قدسی عباس، سر و تن «سید» را به فرشته‌ها سپردند؟
شاید با ردای مسلوب حسین یا عبای چاک خورد‌ه‌ی زهرا یا مِعصَب خاک آلود زینب یا در خیمه‌ی نیمه سوخته‌ای پیچیدند و بردند. هیچ نمی‌دانم ولی همه را گفتم از سَرِ تمنا.

مرگِ «مهاجر الی الله» را صد بار آرزو دارم. دوست داشتم، زائری بوده باشم، آهنگ کربلا کرده، عزم علقمه، خیمه‌گاه، تلّ زینبی یا ضریح مولا، خدمت عباس یا قصد کاظمین و سامراء ساخته باشم، تن چند پاره‌ام را در تابوتِ شرفِ زائری‌ بنهند و به دروازه‌ی نجف برسانند که این هم برایم بس است.

با این وصف و حال اما وقتی صدای بشارت‌ دهنده‌ی حاج لفته منصوری را شنیدم، احساس کردم، دیگر آن التهاب تند در ندافیه و ملاثانی نباید باشد. گرچه این خیمه‌ی ماتم، تکدر حال و خاطری بسیار دارد ولی این نشانه از زیارت آسمانی آقا «سید حاتم» می‌تواند زبانه‌‌های غم را فرو بنشاند. می‌توان گمان نیک به پروردگار داشت که سادات و علویه‌ی بزرگوار در سفر زیارتی و ابراز ارادت به أحبه الله و أولیای أخص او صلوات الله علیهم، در ملکوت اعلا به لقای معهود رسیده باشند.

سلام و صلوات خدا بر شهیدان و مومنانی باد که در راه رضای خدا تسلیم قضای الهی شدند.و اختصاصاً به آقا سید طاهر موسوی، آقا سید حاتم،‌ آقا سید محمد علی، آقا سید مرتضی حسینی و بانو علویه ام سید حاتم درود فرستاده، برای آنان علو درجات مسئلت نموده، سلامتی، طول عمر و اجر بی‌پایان مصیبت دیدگان را نیز خواهانم.

*عبدالامام حمیدی*
*۱۵ شهریور ۱۴۰۲*