یادداشت دکتر عباس حیصمی در رثای رزمنده ۸ سال دفاع مقدس زنده یاد حاج اسکندر آرامی

حدود یکماه قبل بود که دکتر فاضل خمیسی از محل کافه کتابش با من تماس گرفت و گفت دوستی اینجاست که علاقمند است با شما صحبت کند و بدون معرفی و هیچ درنگی، گوشی را به ایشان سپرد.آن سوی امواج تلفن،مردی بود که اولین کلامش مثل همیشه این بود که؛ عباس آقا چطوری؟! این کلام […]

حدود یکماه قبل بود که دکتر فاضل خمیسی از محل کافه کتابش با من تماس گرفت و گفت دوستی اینجاست که علاقمند است با شما صحبت کند و بدون معرفی و هیچ درنگی، گوشی را به ایشان سپرد.آن سوی امواج تلفن،مردی بود که اولین کلامش مثل همیشه این بود که؛ عباس آقا چطوری؟!

این کلام او مرا به بیش از چهل وپنج سال قبل بر گردوند.به آن هنگامی که در سنین نوجوانی و انفوان جوانی همدیگه را در مسجد امام حسن مجتبی(ع) حصیرآباد پیدا کردیم.در آن زمان به هدایت اللهی، هر دوی ما تصمیم به فعالیت سیاسی و فرهنگی در مسجد داشتیم . همان مسجدی که در نهایت به یکی از پایگاه های اصلی سازماندهی تظاهرات ها و حرکت های انقلابی در جریان انقلاب، و یکی از مراکز عمده بسیج و اعزام نیروها به جبهه ها،در جریان جنگ تحمیلی، مبدل شد.

در آن زمان،در کنار زنده یاد اسکندر، که شور ورزش هم داشتند، به برگزاری کلاسهای آموزش فراگیری سریع قرائت قرآن و نیز کلاسهای اخلاق و درس هائی از نهج البلاغه در محل کتابخانه آن مسجد،که در واقع پایگاه جذب و سازماندهی نوجوانان و جوانان منطقه بود، پرداختیم.بتدریج به کلیه مساجد حصیرآباد و بعدها به آسیاباد و بیست متری شهرداری و حتی تا زیتون کارگری گسترش یافت.

این کلاسها در آن زمان و در شرایط حکومت طاغوتی،از حساسیت بالائی برخوردار بود و مورد رصد دقیق نیروهای امنیتی قرار داشت.لذا این فعالیت ها بسیار دشوار بود. و گاه توام با اخراج ما از برخی مساجد، توسط برخی ائمه جماعات و یا خدام آن مساجد بود.اما شور و شوق زنده یاداسکندر آرامی عزم ما را محکم می کرد و خداوند هم بر جمعیت کلاس های ما می افزود.اسکند تربیت شده یک خانواده ملتزم مذهبی بودند.پدری مذهبی و پهلوانی داشتند که بسیار خلوق، خنده رو و مودب و دوست داشتنی بودند.و از معتمدین و محترمین بازار و مردم محل بشمار می رفتند.مادری مومنه و اهل مجالس مذهبی داشتند، که حاصل توکل وی تربیت فرزندانی مومن و موثر بود،که منتج به شرف خانواده شهدا بودن شدند.

من سالها بود اسکندر را ندیده و صدای پر محبت وی را نشنیده بودم.وقتی که آن روز صدایش را بر فراز امواج تلفن و از محل کافه کتاب استاد فاضل شنیدم، بقدردنیائی خرسند شدم.ولی نمی دانستم که آن لحظات کوتاه،آخرین فرصتی بود که با او گفتگو می کردم.او از پشت تلفن از من قول گرفت که در صورتی که به اهواز بیایم حتما وی را خبر کنم و دیداری تازه کنیم.اما نمی دانستم که این دیدار به قیامت خواهد بود.البته من دورا دور خبر داشتم که ایشان در راس مجموعه ای از مومنین و رزمندگان پیش کسوت حصیرآباد،سالهاست که به خانواده شهدا و رزمندگان می رفتند و نشست های معنوی داشته اند.و در حق ایشان و آن مجمعه غبطه می خوردم.حقیقتا زنده یاد اسکندر آرامی ذخیره ای بود که تاریخی ارزشمند داشتند.اما حیف که این ویروس منحوس ایشان را از دست گرفتند و آسمانی شدند!!

امید که مورد رحمت خاصه پروردگار قرار گیرند و ما را شفیع باشند. بدینوسیله این ضایعه اسفبار را به خانواده و بازماندگان محترم آرامی و همه دوستان و آشنایان و علاقمندان به ایشان تسلیت عرض می کنم. و برای آنها صبر و شکیبائی مسئلت می کنم.