آب و نان!

چنانچه مرا همچون میوه ای خوش طعم بپنداری و از درخت تنومند و سربه فلک کشیده در ذهن خود می انگاری و ریشه دوانیده شده در ژرفای زمین جهت اقتباس گرفتن رطوبت شتابزده می جنبد .این میوه را آرام و آهسته در آغوش بگیر و برای خود نانی بپندار در آفتاب سوزان قرار بده در […]

چنانچه مرا همچون میوه ای خوش طعم بپنداری و از درخت تنومند و سربه فلک کشیده در ذهن خود می انگاری و ریشه دوانیده شده در ژرفای زمین جهت اقتباس گرفتن رطوبت شتابزده می جنبد .این میوه را آرام و آهسته در آغوش بگیر و برای خود نانی بپندار در آفتاب سوزان قرار بده در تاریکی شب های خاکستری بپوشان زیرا می دانم بدنبال آب و نان هستی!

زخم های ناامیدی من در حال گسترش میباشد.مرگ همچنان به انتظار نان خود از گوشت و پوست نیمه خشکیده نشسته است.زمین از در آغوش گرفتنم هراسان است.زیرا از کبودی آفتاب می ترسد.که مبادا عفریته از اب و نان باز ماند.