اشکها و لبخندها! / لفته منصوری
امروز عصر بهاتفاق دوستم امین سالم زاده برای شرکت در آیین رونمایی از کتاب «بهشت همین نزدیکی است» رهسپار تالار آفتاب شدیم. پیشازاین درباره سعید نویسنده و راوی کتاب، از حاج عبدالرزاق دشت بزرگی دوست و همکارم قصهها و غصههایی شنیده بودم. من با دشت بزرگیها از زمان جنگ آشنا شدم و بعد در گروه […]
امروز عصر بهاتفاق دوستم امین سالم زاده برای شرکت در آیین رونمایی از کتاب «بهشت همین نزدیکی است» رهسپار تالار آفتاب شدیم. پیشازاین درباره سعید نویسنده و راوی کتاب، از حاج عبدالرزاق دشت بزرگی دوست و همکارم قصهها و غصههایی شنیده بودم. من با دشت بزرگیها از زمان جنگ آشنا شدم و بعد در گروه ملی صنعتی فولاد ایران همکار شدیم؛ و در مراحل بعد دوستیهای عمیقی که برخاسته از شخصیت فرهنگی و اجتماعی این طایفه بزرگ است بهرهمند شدم.
اما این یادداشت نه برای کتاب سعید دشت بزرگی است که امشب فرصت خواندن آن را نیافتم و انشالله در آینده به این کتاب خواهم پرداخت؛ اما امروز عصر تالار آفتاب مملو از عاطفه و محبت بود. بوی طراوتِ زندگی میداد. برخلاف علفهای هرز و زبالههای که در محیط اطراف تالار رهاشده و چهرهی شایستهای از این مهمترین تالار تئاتر اهواز نشان نمیدهد. هوای داخل تالار بهاری و طربانگیز بود.
برنامههای متنوعی که تعدادی از هنرمندان خوب و ارزشمند شهر من اجرا کردند و لبخندها و اشکهایی که بر سیمای حاضران نشاندند. هنگام ورود دختران و پسرانی که با کاورهای آبیرنگ با عنوان گروه «همیاران بینام» زیرمجموعه موسسه خیریه پنجمین فصل قشنگ، توجه هر میهمانی را جلب میکردند. خیرمقدم میگفتند، اینطرف و آنطرف میدویدند، پذیرایی میکردند، کتاب میفروختند، فیلم و عکس میگرفتند، عشق میورزیدند، میخندیدند، اشک میریختند؛ و چه شایسته بود اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان و مدیرکل و معاونانش در خدمت این آیین و این جوانان قرار گرفتند که بسی شکوهمند و لذتبخش بود و البته نشاندهنده حکمت نهفته در قدرت است.
وقتی سعید دشت بزرگی را با ویلچرش روی صحنه سالن آوردند تا نوشته خود درباره اینکه چگونه از سرطان جان گرفت را بخواند؛ مردم بیاختیار قیام کردند و این انسان متوکل بر خدا را با تشویقهای ممتد ستودند. «در تمامی شبهایی که در آلاچیق بیمارستان فیروزگر تنها بودم، در میان ضربآهنگ بارانهایی که دلم را از غم و اندوه، شکوه و گلایه میشست، چون حس ناب نفس عمیقی که پس از گریهای طولانی دل را دوباره احیا میکند، در فضایی که طنین آهنگ –حکومتنظامی شاهکار میکیس تئودور اکیس – پخش میشد، هوس نوشتن در دلم برانگیخته میشد؛ اما گاه با خود میاندیشیدم این سّری است میان من و خدا که میبایست در دلم محفوظ بماند؛ به همین سبب، هیچگاه حتی بهقدر نوشتن یک خط دستبهقلم نبردم…» بخشی از کتاب بهشت همین نزدیکی است اثر سعید دشت بزرگی. انتشارات خالدین اهواز 09373597929 من در مقابل اینهمه انسانیت و مهربانی سر تعظیم فرود میآورم و صمیمانه به همهکسانی که امروز اندیشه و رفتار محبتآمیز را در فضای شهر من پراکندهاند، درود میفرستم.
اهواز – لفته منصوری
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰