به بهانه روز جهانی فلسفه

کورش سروش پور : علی معلم ، خاقانی رو به یادم می آورد ،”شاعری مفلق” که خود را خوانسالار شعر فارسی می شمرد، و استادان بزرگ این فن شریف را”ریزه خور ِخوان”خود. شاعری ستیزه جو که همگنان را به “تحدی” برخاسته بود؛ با چهره ای دُژَم با زبانی پرصلابت و نستوه با واژگانی کوه پیکر […]

کورش سروش پور : علی معلم ، خاقانی رو به یادم می آورد ،”شاعری مفلق” که خود را خوانسالار شعر فارسی می شمرد، و استادان بزرگ این فن شریف را”ریزه خور ِخوان”خود. شاعری ستیزه جو که همگنان را به “تحدی” برخاسته بود؛ با چهره ای دُژَم با زبانی پرصلابت و نستوه با واژگانی کوه پیکر و تعابیری هوش ربا. او “حکیم” بود و آن روزگاران کسی را حکیم می گفتند که بر جمیع علوم دوره اش چیرگی داشته باشد آن چنان که خاقانی داشت(و در بروزش می کوشید) شعرش جلوه گاه دانش بی کران اوست ، دانشی چنان گسترده که وقتی با زبان ِغامض و پیچیده اش همسویی می گرفت مغلق ترین شعر فارسی را به نام او رقم می زد. خاقانی حکیم و خردگرا بود ، اما به “شریعت” اهتمام و اعتمادی خاص داشت ، شعرش را حتی به سنت شاعران خطه اَرّان، با آن تراز می بست. در باور او شریعت مبنای هر حکمتی بود که آدمی را از حکمت های زمینی ، به ویژه فلسفه ، بی نیاز می کرد. او فلسفه را مُهر ننگی می شمرد که نباید “مرکب دین” را به آن ، داغ زد ، در نگاهش حکمت مجسطی و ارسطویی، “لوح ادبار”ی بود که کودکان را باید از آن دور کرد. شاعر شروانی، دین-مردان را از تخمه سام ِنریمان می دید اما فلسفیان را “حیز” و “ملوط” ، فلسفه را “قفل فرسوده فلاطون” می شمرد که مردانش می کوشند آن را به دروازه “احسن الملل”(بهترین دین) بزنند از این رو اهل فلسفه را دین برانداز و گمراه می نامید ، و در قصاید متعدد و باشکوهش از ایشان حذر می داد و تبری می جُست .
دشمنی خاقانی با فلسفه و اهل آن از سنتی می آمد که امام محمد غزالی پایه گذارد و با آن اخباریگری را رونق داد. سنتی چنان پردامنه که به فقه و کلام منحصر نماند و شعر و ادب فارسی را نیز کم و بیش به خود مشغول داشت در شعر فارسی ستیز با فلسفه را چون خط سیری ممتد از روزگار خاقانی تا دوره ی کنونی ، می توان پی گرفت.
علی معلم از شاعرانی است که به راه خاقانی رفته ، چه در لفظ چه در محتوا . او با زبانی خراسانی ، واژگانی سترگ و سَهم ، تعابیری دیرآشنا ، تلمیحاتی پردامنه ، تصاویری چشم افسا ، در حالی که از سنت ِ قصیده سرایی پیروی می کند ، با زبان و زمانه ی خود فاصله ها درانداخته است در شعر او ، طنین کلام و طنطنه ی واژگان به حدی مهم است که گاه از مراد و معنای ِمطلوبش باز مانده آن چنان که می گوید هنوز نتوانسته به آرزویی که دارد(مدح پیامبر اسلام) زبان بگشاید ، مانع این آرزو فخامتی است که او برای کلامش می جوید و اصراری که در ترصیع سخن دارد ، حال آن که مقتدایش افضل الدین خاقانی ، با چنان زبانی ، شعرهای بسیاری در ستایش پیامبر اسلام و مناسک مسلمانی سروده است. شاعر دامغانی ، اگر در مدح بزرگان دین ، به پای خاقانی نرسیده اما در سنت ِیادگارش ، فلسفه ستیزی ، جد و جهدی نشان داده است . با این تفاوت که فلسفه ستیزی او بیش از آن که مبنایی معرفتی داشته باشد از نگرشی سیاسی پشتوانه می گیرد . او در سروده هایش کوشیده مبانی فکری ، فرهنگی ، عقیدتی ، ذاتی و اعتباری انقلابی را که به آن پایبندی دارد ، بتاباند و در صورت نیاز از آن ها دفاع کند .
معلم دامغانی که در جمع شاعران انقلاب ، حتی از روزگار جوانی اش ، پیرانگی و شیخوخیتی داشته ، اگر که می دید دیده وری زبان به نقد و نظری گشوده که با مبانی عقیدتی و انقلابی اش همسویی ندارد ، خاموش نمی ماند و به مقابله اش می شتافت .
اُشتُلُم گویی و ارجوزه خوانی اش با “عبدالکریم سروش” ، که بر “اسلام فقاهتی” خرده می گرفت و “تکثرگرایی دینی” و “قبض و بسط تئوریک شریعت” را‌ فریاد می کرد سخت در یاد است .

او در یکی دو مثنوی قصیده گونه و بلند ، نگرش فیلسوفانه سروش را درباره ی مباحثی چون فهم دینی ، وحی و نبوت ، فقه و سیاست طرد و تخطئه می کند . سروش در منظر او هرزه درایی است که چون سقراط ، جنس از سقر(جهنم) دارد ، شعله می خورد و پیروانی از نوع “ارسطو” ، می پرورد همان “معلم نخستین” که گاو مقدونیه(اسکندر گجستک) را برتراشید . نسب نامه ای که او برای فیلسوف هم عصرش ورق می زند ، به باغ افلاطون ختم نمی شود ، که به سدنه الاحبار یهود می رسد ؛ در واقع قبض و بسط تئوریک شریعت “عرض نشخوار یهود است …” .
علی معلم با تلمیحات ِپر دامنه به مفاهیم قرانی ، اسراییلی، اوستایی و یونانی می کوشد خط سیری برای بی راهه ی “فلسفه” که همیشه در عرض شاهراه “شریعت” بوده ترسیم کند ، او شُبانان(پیامبران) را ایمنی بخش نوع بشر می شمرد و در مقابل از شره شاخ تراشان(فیلسوفان) می گوید که همه را ریمن(ناپاک زاده ، پلید) می دارد . به باور او ، “میخ خرگاه فلاطون” شریعت عیسا ، و “پسر سایه سقراط”(ارسطو) کلیسا را کشته اند ، و تالی امروزشان ، عبدالکریم سروش ، به بهانه “قبض و بسط” در “نی انبان مشرک” می دمد.
علی معلم ، با توجه به مفاهیم اساطیری-اوستایی ِ”سروش” ، که پیشآهنگ سوشیانت(موعود زردشتیان است) هویت ِنگره پرداز قبض و بسط تئوریک شریعت را به ریشخند می گیرد ، او را نه طلایه دار سوشیانت ، که بوشاسپ می خواند ، دیو اعوج و احول و خواب آلودگی ، دیوی که دجال گونه مردم را می فریبد ؛

کوری در این سواد به خود ظن نور برد/
ظن غالباً‌خطاست خصوصاً‌ که کور برد

درکش جهالت است، جهولی که مُدرک است/
این قبض و بسط نیست ، نی انبان مشرک است

بانگ سروش نیست که او مرغ عرشی است /
از اختران بپرس که این نغمه فرشی است

این بانگ زیر و زار ، خروش شما نبود/
بوشسپ دیو چرت ، سروش شما نبود

بوشسپ دیو خفتن بی گاه دیو مرگ/
دیو سیاه تفرقه مرد و تیغ و ترگ …

این نگاه ، و این یکی دو سروده ی بلند ، با تمام پردامنگی ، در عبارتی کوتاه جمع شدنی است و آن تاکید بر خشم متراکمی است که شاعر ، به حکم غیرت دینی و انقلابی اش ، فلسفه و اهل آن را مکروه و منکوب می دارد آن هم پشتوانه ی سنتی دیرینه در پهنای فرهنگی این سرزمین !