دختری از هور – قسمت اول

توفیق بنی جمیل :گرمای طاقت فرسا با بالا آمدن آفتاب؛ قدرت حرکت را از خیلی ها می گرفت اما برای اهالی” ابو اگطیله ” این گونه نبود. آن ها به گرما و شرجی عادت داشته و با وجود آن هم سخت کار می کردند. به همین خاطر از صدای حرکت نیزارهای سرسبز و برافراشته هور […]

توفیق بنی جمیل :گرمای طاقت فرسا با بالا آمدن آفتاب؛ قدرت حرکت را از خیلی ها می گرفت اما برای اهالی” ابو اگطیله ” این گونه نبود. آن ها به گرما و شرجی عادت داشته و با وجود آن هم سخت کار می کردند. به همین خاطر از صدای حرکت نیزارهای سرسبز و برافراشته هور که به آرامی و با وزیدن بادی به این طرف و آن طرف به رقص در می آمدند تا آواز پرندگانی که در آسمان بال می زدند یا در لابلای نیزارها برای شکار ماهی “بِنّی”پناه گرفته و کم و بیش هم صدای آن ها در می آمد و یا گاومیش هایی که با رنگ سیاه شان همانند خال های زیبایی چهره ی هور را زیباتر کرده و ساعت ها در آب های آن آرام می گرفتند تا خنک شوند نوعی از سازگاری را با طبیعت زیبای هور به نمایش می گذاشتند.

جمیله کیسه ی گندمی در دست داشت و با گفتن:- تعا..تعا..تعا…برای مرغ ها و خروس دانه می انداخت. دختری هشت ساله با پیراهنی گلدار که تا پایین زانوهایش می رسید. دستمالی قرمز رنگ به سر داشت. قیافه اش سبزه، صورتش گرد با چشمانی زغالی و درشت بود. تمامی معانی صورتش منظم و خوش ترکیب کنار یکدیگر قرار گرفته بودند.جمیله با صدای گریه ی منصور، برادر دو ساله اش که تازه از خواب بیدار شده بود بلافاصله کیسه ی گندم را روی تنور گِلی که کنارش قرار داشت گذاشت و دوان دوان به سمت اتاق دوید. اتاقی گلی و ساده که در دو سویش دو طاقچه قرار داشتند. در گوشه ی اتاق نیز کمدی زرد رنگ که کمی کهنه نیز به نظر می رسید قرار داشت که تشک ها و پتوها روی آن قرار داده شده بود. بجز حصیر و قالی دست بافت سه در دو متری قرمز رنگ چیزی در کف اتاق نبود. البته به غیر از این اتاق، اتاق دیگری هم بود که مخصوص میهمانان بود و مضیف نام داشت. حیاط خانه، بزرگ و در وسط آن نیز طویله ی کوچکی قرار داشت که محل نگهداری گاومیش ها بود. جمیله در حالیکه دستی بر سر برادرش می کشید و او را نوازش می کرد گفت:- (۱) لا خویه لا تبچی عزیزی…اترید امی؟

ته چهره ی منصور به جمیله می ماند. جمیله به سختی منصور را بغل کرد و انگار که اجازه ی این کار را داشت گاومیش هایی که تعدادشان به پنج راس می رسید و بی حال زیر سایه ی طارمه ای که با حصیر مسقف شده بود دراز کشیده بودند را با در آوردن صداهای بخصوصی به جنب و جوش در آورد. زبان بسته ها هم که گویی از گرما حوصله یشان در آمده و خسته شده بودند بلافاصله و با تک فرمان جمیله برخواستند جمیله مرتب به آن ها گفت:- (۲)گومن.. ما تردن اتگیلن بلمای؟

جمیله درب دو لنگه ای حیاط را برای آن ها گشود. گاومیش ها به آرامی و در حالیکه نشان می دادند به سختی در حال حرکت دادن بدن های سنگین خود هستند از حیاط خانه خارج شدند و همانند این که مسیر هور را بلد باشند بدون فرمان جمیله راه آن را در پیش گرفتند. جمیله هم عقب شان بود و منصور را که گریه می کرد و بهانه ی مادر را می گرفت را در بغل داشت. در میانه راه، سعد پسر دایی اش را دید که یک سالی از او بزرگتر بود. سعد هم در حال بردن گاومیش هایشان به هور بود سعد به جمیله گفت:(۳)ها جمیله چا عمتی وین؟

جمیله منصور را از این دست به آن دست جابجا کرد و گفت:-(۴)الیوم طلعت النخلنه .سعد نگاهی به جمیله و سپس منصور که مرتب بهانه ی مادر را می گرفت کرد و همانند این که دلش به حال آن ها سوخته باشد حالتی مردانه به خود گرفت و با صدایی که معلوم بود دارد عمداً ضخیم اش می کند تا بزرگتر و مردانه تر جلوه دهد گفت:-(۵) انه آخذ دوابکم للهور اویه دوابنه او تالی هم اییبهن.. انتی اذا تردین ترحین روحی صوب عمتی.. اخوچ گاعد یبچی..

جمیله، گاومیش ها را به سعد سپرد و به سمت مادر به راه افتاد. کم کم فضای روستا نشاط بیشتری به خود می گرفت. روستایی سرسبز که در کنار نیزارهای بلند هور قرار داشت. آن طرف تر در قسمت غربی روستا نیز زمین های حاصلخیزی بودند که محل زراعت مردم بود و اغلب هم در آن ها شلتوک می کاشتند. نخل ها هم فراوان بودند و کم و بیش در خانه ها و یا اطراف هور قرار داشتند و به سربازانی می ماندند که از هور محافظت می کردند. کار اصلی مردم آن جا هم علاوه بر صید ماهی، شکار پرنده و گاومیش داری، نخلداری و گاها هم زراعت بود.

مادر جمیله از وقتی که همسرش(پدر جمیله) که سال پیش کشته شده بود را از دست داده بود همانند مردی قدرتمند بیشتر آن کارها را انجام می داد. ماهی می گرفت، گاومیش ها را به هور می برد و زراعت و گاهی هم با” فروند” از نخل ها بالا می رفت رطب می چید. امروز هم رفته بود تا برگ بلند نخل بِبُرد تا با آن ها زنبیل و سبد و جارو بسازد. مادر همچانکه در حال کار بود نیم نگاهی به پایین انداخت. جمیله و منصور را دید که مظلومانه به او خیره شده اند. عرق از سر و روی جمیله و منصور می بارید. لبخند کودکانه ی آن ها دل مادر را بدرد می آورد…

ادامه دارد…

 

(۱)گریه نکن برادر… مامان رو می خوای؟
(۲)بلند شید نمی خواهید آب تنی کنید؟
(۳)ها جمیله پس عمه م کو؟
(۴)امروز رو رفت نخلستان پدربزرگ.
-(۵)من گاومیش هاتون رو با گاومیش هایمان به هور می برم و بر می گردونم… تو هم اگر می خوای سمت مادرت بری برو برادرت دارد گریه می کنه.

هور: تالاب
بِنّی: ماهی بومی هور.
فروند: حلقه ای از طناب که با آن از نخل بالا می روند.
ابو گطیله: روستایی در مرز.