باسکول؛ سایه درخت بی عار -۱

محمد کیانوش راد (کربلایی) :خون اش به جوش آمد ، دست اش را مشت کرده ، رگهای گردنش متورم شده است . با عصبانیت گفت : تو غلط کردی عاطفه را دیدی و غلط می کنی که این حرف ها را می زنی . امیر خشکش زد . گفت چی ؟ خسروگفت ، بله همین […]

محمد کیانوش راد (کربلایی) :خون اش به جوش آمد ، دست اش را مشت کرده ، رگهای گردنش متورم شده است . با عصبانیت گفت : تو غلط کردی عاطفه را دیدی و غلط می کنی که این حرف ها را می زنی . امیر خشکش زد . گفت چی ؟ خسروگفت ، بله همین که گفتم غلط کردی . کی به تواجازه داد عاطفه رو ببینی ؟

می دونی با چند …
اگر در این مورد حرفی بزنی ، دیگر با من حرف نزن
عاطفه ساکن محله باسکول بود .

عاطفه به امیر گفته بود که در اینجا نمی توانم صحبت کنم ، سینما کارون بیا ، تا آنجا صحبت کنیم .

خسرو ، میانه ای با خدا و دین ندارد ، اما چیزی در عاطفه می بیند که او را از نزدیک شدن به عاطفه منع می کرد .
خسرو گفت ، اما اگر خدا هم نباشد ، هر کاری مجاز نیست .
به هرکس و هر چیز که دل می بیندیم
آن چیز و آن کس جزیی از ساحت ِوجودی ما می شود .

مهم نیست آن چیز یا آن کس ، بداند یا نداند ، بخواهد یا نخواهد ، در کنارتو‌باشد یا نباشد ، مهم آن است که تکه ای از وجود تو شده و همراهت خواهد ماند .

زن برگشت و خسرو تنها ماند ، زیر سایه درختِ بی عار . خسرو گفت : « تنها نبودم ، تنها شدم ، وقتی که تو آمدی ! » این شعر راخسرو از مهری ، شاعری جوان ، از رادیو نفت آبادان شنیده بود . خسرو گفت : به او نزدیک نمی شوم ، در او‌محو می شوم . این حس و حال را تا کنون تجربه نکرده ام .

بعدها عاطفه گفت : افسوس ، خسرو وقتی آمد ، که رفته بود. وقتی دنبال سایه ات می روی ، از تو دور می شود .

امیال و خواسته هایت تو را ، به کجا می کشد ؟ به سوی چیزی یا کسی که می خواهی و‌ یا می خواندت ؟ سیر نخواهی شد . تشنه ترت می کند. عجب مخمصه ای است میل ِخواستن .

اگر می دانست و یا می توانست ، شاید راهی برای رهایی می یافت . سراسیمگی و سراب ِ رسیدن ، واقعیت ِبودن و شدن ، شتاب در جستن و پیوستن ، رسیدن یا نرسیدن ، خواستن و نخواستن . معنا یا بی معنایی . بازی همیشه ی زندگی و‌ . دور تکرار های مدام ِ آدمی در تاریکی است.

مردم به خیابان ها آمده اند ، از مهر ۵۷ شعله های انقلاب زبانه کشیده است . مردم شعار می دهند . سینماها ، مشروب فروشی ها ، مراکز فساد و فحشا و هرچه را مظهر ی از رژیم شاه می بینند به آتش و تخریب می سپارند ، حتی بانک ها که نشانه ای از اقتصاد دوران مدرنیته است ، به دلیل در خدمت ِنظامِ سرمایه محور و شاه آتش می زنند .

مردم در مستی و بی قراری برای انقلاب ، از هم پیشی می گیرند ، حتی گاهی از رهبران شان پیش می افتند .

امیر احساسی و دنبال جامعه ای بی طبقه است . با مبارزین سیاسی هم رابطه ای ندارد . بیشتر اهل حرف است تا عمل . برای او ، خانه ای در فلکه سوم کیانپارس خیابان نهم ، نماد سرمایه داری است . خزعلی که به اهواز می آید در این خانه بیتوته می کند . طرفدار طبقه کارگر است .

مادرش عاشق قران و مسجد و نذر و نیاز است . خسرو فرزند کشاورزی است و‌بی طرف در دعواهای طبقانی و سیاسی ، بقول خودش ، مساله او زندگی است ودیگر هیچ .

نزدیکای ظهر خسرو به سراغ امیر رفت . زایر ملوح و خضیّر و پدر امیر بساط چایی شان برپاست و گرم سخن اند . پدر امیر هم عربی حرف می زند . خانه یکی هستند . در مورد خاطرات و گذشته ها حرف می زنند . . خسرو کنارشان می نشیند . با خنده می گوید جوری حرف بزنید تا ما هم بفهمم .

همه می خندند ، پدر امیر برایش چای می ریزد. خسرو کنجکاو است ، پدرش از اصفهان به اهواز آمده است . می پرسد زایر از قدیم ها برامون تعریف کن . از اهواز قدم .

امیر نان به دست ، از نانوایی حریری شوشتری سر می رسد . مادرش در حال خواندن قران است و با بادبزن حصیری خود راخنک می کند .نان ها را روی چادر نماز مادر می گذارد و به جمع می پیوندد.

زایر ملوح می گوید : اگر بخوام بگم خیلی داستان زیاده ، قبلا این ور شط همش بیابون بود . اهواز قدیم اون ور شط بود . اصلا اینحا همش زمین کشاورزی بود . رضا شاه که بجای شوشتر ، اهواز رو مرکز استان کرد ، اهواز شلوغ شد بعد که ارتش اومد و بعدها کاخ محمدرضا شاه رو که ساختند ، یواش یواش اینجا ها خونه ساختند.

خضیّر : گمرگ این ور شط بود ولی بازار و همه کاروانسراها و حجره ها اون ور اب . الان هم هنوز هست . مثل کاروانسرای شیخ خزعل ، معین التجار .
پدر امیر : باخنده ، برا همین ما الان هم ، به اون ور شط می گیم شهر .
مادر جلیل ، زن خضیر ، در یک سینی بادمجان کباب شده را آورده است . تنور پس از پخت نان ، آماده پخت بادمجان است . و غذایی خوشمزه با نارنج . پیش مادر امیر می رود و گپ و گفت می کنند .

ملوح خنده رو و مهربان است می گوید ، الان رو نبین ، شاید حدود صد ، صدو پنجاه سال قبل اهواز تبدیل به یه روستا شده بود . قبلا آباد بوده، اما ازرونق افتاده بود . پدرم می گفت ، خیلی که باشه ، شاید به زور صد خانوار در اهواز زندگی می کردند‌ . بعدها جمعیت زیاد شد.

خرمشهر یا محمره دست شیخ مزعل بود و اهواز دست شیخ نبهان بود . اون وقت شیخ خزعلی نبود ،
— یعنی واقعا اهواز به اندازه یک روستا بود ؟

— بله همینطوره . اهواز قدیم همه ی اهواز بود . علی ابن مهزیار هم اونجاست .
پدر امیر گفت : نگاه کن ، حصیرآباد حاشیه اهواز قدیمه و اخرآسفالت ، آخر سی متری ، بعدش همه زمین کشاورزی بود . شیلنگ آباد و لشکرآباد بعد از کمپلو و پادگان ِارتش ساخته شد . یواش یواش مردم از اطراف امدند و اونجا آباد شد . از اسم محله های اهواز می شه فهمید ، بیشتر اسما جدیده.

—- پس اهواز جدید خیلی سال نیست که ساخته شده ؟
خضیّر گفت : آره اهواز جدید خیلی وقت نیست که ساخته شده . کمپلو ، لشکرآباد پادادشهر و اریا شهر ، گلستان ، زیتون کارگری ، زیتون کارمندی ، باغ معین ، باغ شیخ ، کیان پارس و کیان اباد ، ملی راه و نیوساید و … نگاه کن همه جدیدن .

— زایر ملوح عرب ها با عجمها چطور بودند ؟
پدر امیر وسط حرف امد و‌ گفت : والله همیشه خوب بودند . اصلا هیچوقت من یادم نمیاد که جنگ و دعوایی داشته باشیم . مثل الان ، با هم می نشستیم و خوش و بش می کنیم .

— ها ولک این حرفا چیه ؟ ما همه برادریم ، مسلمونیم و ایرانی هستیم . .
پدر امیر گفت: خزعلیه و اهواز قدیم مرکز شهر بود . کانالی بزرگ از وسط خیابان سی متری ، از خزعلیه تا باغ شیخ و اخرآسفالت و باغ شکاره ادامه داشت .

بعدها یواش یواش ، مرکزیت شهر به محل خونه و‌کاروانسرای شیخ خزعل منتقل شد ، الان تقریبا سر خیابون نادری ، درست روبروی گمرگ و سیلو که اون ور شطه . بازار عبدالحمیدو بازار کاوه هم همین جاست.

امروز از منزل شیخ خزعل و حجرهای وسیع تجاری قدیمی در بازار عبدالحمید اثری نیست .
در اهواز قدیم بتدریج بوشهری ها ، دزفولی ها ، شوشتری ها، بعدها در دوره رضاشاه ملایری ها ، بروجردی ها ، اصفهانی ها، یزدی ها ، کردها ، لرها همه به اهواز امدند . بختیاری ها و لرا با صنعت نفت حضورشان در اهواز زیاد شد و صنعت نفت بر دوش و به همت انها رونق گرفت .

تفریح امیر و خسرو شنا در شط است . کنار کارخانه یخ ، البته اکنون با آمدن یخچال در همه خانه ها دیگر از قالب های بزرگ یخ و کارخانه یخ خبری نیست . محل شنا کردن معروف به تاف بود . امروز زیر پل کیانپارس – عامری است و‌کسی اینجا شنا نمی کند .

از کنار قدمگاه عباس گذشتند . جایی میان فلکه دوم و سوم ، بر تپه ای مزار و ضریحی است که « سید عباس » نام داشت ، برخی می گفتند مزار سیدی عرب بوده است ، اما واقعیت آنکه هیچکس درآنجا دفن نیست .

بنای سید عباس احتمالا در اوایل دهه ۳۰ ساخته شد . براساس خوابی از زنی پارسا بنام علویه ،که دخترش علویه کلثوم نقل کرده بود و مورد توجه مردم قرار گرفت و توسط برخی از مردم اهواز قدیم ساخته شد .

علویه کلثوم می گوید مادرش خواب دیدکه وقتی در حیاط را باز کردم ، حضرت عباس را بر اسب سفیدی بر فراز تپه آن سوی آب دید . از عباس تا رودخانه هیچ خانه ای نبود .

خانه علویه درست آن طرف رودخانه ، در اهواز قدیم و مشرف به کارون بود . قدمگاه حضرت عباس ساخته شد و محل راز و نیاز مردم در پنجشنبه شد . بعدها و تا پیش از انقلاب دسته های عزاداری مسجد فاطمیه کیان پارس ظهر تاسوعا و عاشورا دسته عزاداریشان به عباس ختم می شد .

امیر و خسرو در شط شنا می کنند ، دم دمای غروب هندوانه ای را که از کنار زمین کشاورزی لب شط از باغبان آنجا خریدند ، قاج می کنند . بعد از آب تنی و خوردن هندوانه ای که در آب خنک شده ، در گرمای اهواز چه کیفی دارد . طبق معمول ، در موردهمه چیز بحث می کنند . بحث و کل کل آنها با هم گل می اندازد . از سینما و فوتبال ، به کتاب و بحث های روز می رسند . گوید این زن را ببرید و سوار اتوبوس کنید .