ربنا…..

توفیق بنی جمیل : پدرم از من می نالید: نمی دانم چرا نمازش را رها کرده؟ مسجد که نمی رود هیچ، قرآنش را هم نمی خواند.مادرم با همان مهربانی همیشگی اش پی حرفش را گرفت:جوان است بهتر است با دقت با او رفتار کنیم. راستش تحت تاثیر دوستم قرار گرفته بودم: دین، افیون ملت هاست؛ […]

توفیق بنی جمیل : پدرم از من می نالید: نمی دانم چرا نمازش را رها کرده؟ مسجد که نمی رود هیچ، قرآنش را هم نمی خواند.مادرم با همان مهربانی همیشگی اش پی حرفش را گرفت:جوان است بهتر است با دقت با او رفتار کنیم.

راستش تحت تاثیر دوستم قرار گرفته بودم: دین، افیون ملت هاست؛ در این جهان پیشرفته، نماز و یاد خدا به چه درد آدم میخورد..و آنقدر در گوشم خواند و من را به محافل افراد مثل خودش برد تا از دین زده ام کرد و من را از نماز و قرآن خواندن انداخت.

آن روز، اول ماه مبارک رمضان بود. تازه به داخل خانه آمده بودم. پدرم دست نماز می گرفت و مادرم مثل همیشه سفره ی افطاری را پهن کرده و مقدمات آن را چیده بود تا پس از نماز همراه پدرم و سابقا خودم پای سفره بنشینیم و افطار کنیم. در حال نیایش بود. می شنیدم که با گریه من را از خدا می خواهد. می گویند دعای مادر اجابت می شود. حال من نیز آن گونه شد. به خصوص آن که صدای ” ربنای” استاد محمد رضا شجریان نیز بر دگرگونی من اضافه شد، از خود بی خودم کرد. اشک هایم را بر گونه هایم جاری ساخت و من را دوباره به نماز خواندن واداشت.