با چهرهی آبی اهوازی!
امروزه اهواز را دیگر نمیتوان در عِداد فضاهای رویایی و کودکانه پرنقشونگار قرار داد. کارون خروشان و آبی آسمان و نخلهای ایستاده قامت و زغالهای قرمزگون و منقلهای صبحـگاهان معطر به عطر قهوهی اهوازی شاید تنها تصویری ایستا در خاطر گذشتگان بر جای بماند.امروزه این خاکستان در خیال کودکی ناباوه راه خواهد رفت، برخواهد ایستاد […]
امروزه اهواز را دیگر نمیتوان در عِداد فضاهای رویایی و کودکانه پرنقشونگار قرار داد. کارون خروشان و آبی آسمان و نخلهای ایستاده قامت و زغالهای قرمزگون و منقلهای صبحـگاهان معطر به عطر قهوهی اهوازی شاید تنها تصویری ایستا در خاطر گذشتگان بر جای بماند.امروزه این خاکستان در خیال کودکی ناباوه راه خواهد رفت، برخواهد ایستاد و بر صدر تمامی تصاویر ذهنیش به یادگار نقش برخواهند بست. و خاطرهگویی مادرانه و روایت چهرهی آبی این خطه از سرزمین مادریش، صرفا نشان از کلیشهای بودن واژههایی خواهند بود که با طعم هویت در هم تنیده شده باشند.
خاک اما غباری بر طراوت و شادی کودکی مان پراکنده است، و چشم حسرتی به تاریخی نه چندان دور و دستی ناجوانمردانه که امروز این سرزمین را چنان نمود که به قبرستانی گروهی و جمعی بدل شده است.و همیشه باید گفت که آی عشق چرا دیگر چهره آبیات پیدا نیست؟تو را چه پیش آمده است که چنین خوار و خراب ابهت زمانه خود را از دست دادهای؟ مگر نه آن است که عشق را بر کینهتوزیها سروری بوده و ناکامی را حاصل جز شکست نبوده است.آی عشق همان به که چهره آبیات را بازپس گیری، تا امید کودکیها را بازگردانی،تا چهره آبیات همیشه ماندگار و رویاهای ما همچنان برقرار بمانند.
هادی حزباوی
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰