داستان کوتاه “دو قلوهای به هم چسبیده” / روزنوشت های (2) عبدالله سلامی

داستان کوتاه می تواند تپش های جامعه را واگویه کند .در تعریف داستان کوتاه گفته اند “برشی از زندگی” سلامی در داستان کوتاه “دو قلوهای به هم چسبیده” توانست اندیشه خود را پیرامون معضل بیکاری را در ظرفی کوچک عرضه کند بدون اینکه در دام خاص نویسی و حس نویسی و به اصطلاح برای دل […]

داستان کوتاه می تواند تپش های جامعه را واگویه کند .در تعریف داستان کوتاه گفته اند “برشی از زندگی” سلامی در داستان کوتاه “دو قلوهای به هم چسبیده” توانست اندیشه خود را پیرامون معضل بیکاری را در ظرفی کوچک عرضه کند بدون اینکه در دام خاص نویسی و حس نویسی و به اصطلاح برای دل خود نوشتن بیافتد.عبدالله سلامی بسیار زیبا و دلنشین با مایه ای تلخ ! دوستی تلخ این دو قلوهای به هم چسبیده و توصیفی که از فضای غمناک شهر و نیشگون های پی در پی بسیار از فضای اجتماعی (مدیریت جامعه) تاثیرگذار و تأثر انگیز است.(مقدمه از حاج لفته منصوری)

دو قلوهای به هم چسبیده 1

هوای ، سرد و نمناک ساحل کارون ، به صورت مه غلیظ هویت آشکار تمام اشیای طبیعت جاندار و بی جان محیط را پشت لایه ی تار خود پنهان کرده بود . در فاصله ی چند قدمی همه چیز مانند شبح جلوه ی کمرنگ داشت ، و در فاصله ی دور شبح آویزان قوسهای بزرگ و هلالی شکل پل معلق سفید ، با نور پردازی چراغهای جدید که توسط یک مهندس پروازی اهل تهران طراحی شده بود . به استحکام و ایستادگی دیرینه ی این پل زیبا و منحصر بفرد ، در نگاه بیننده ، جلوه ی مضاعف بخشیده بود . بارندگیهای شدید دو روز پیش سطح آب کم رودخانه را بالا آورده و آنرا متورم ساخته بود ، آب آلوده به گل ، همه چیز را شسته و پاک کرده و دیگر اثری از بوی تعفن همیشگی و رنگ سبز لجن در بستر رودخانه اثری باقی نمانده بود . پارک تازه تاسیس و ناتمام ساحلی ، کاملا” زیر آب رفته بود . برادر همزاد و جفت دوقلوی چسبیده به من این بار برای دیدن رودخانه مرا به طرف پارک ساحلی با خود کشانده بود ، قبل از تاریک شدن هوا سر و گردن سنگینش را روی شانه ی مشترکمان تکیه داده و به خواب رفته بود و به سختی نفس می کشید . “ادامه دارد”

 دو قلوهای چسبیده 2

من و بیکاری بیست و پنج سال پیش چسبیده بهم به دنیا آمده بودیم ، شانه ی سمت راستش با شانه ی سمت چپم تا انتهای نیم تنه ی بالا از پهلو کاملا”بهم جوش خورده بود . یادم نمی رود در سن هیجده سالگی پزشکان و جرحان محافظه کار بمناسبت برنامه ی پنجساله ی اول در یکی از بیمارستانهای دولتی و بار دیگر در سن بیست و سه سالگی در آستانه ی برنامه ی پنجساله ی دوم بمنظور جدا سازی دو قلوهای چسبیده ، من و بیکاری را در یکی از بیمارستانهای خصوصی بستری کردند . پزشکان و جراحان خبره ی محافظه کار ده سال با تکیه بر نظریه ها و روشهای مختلف آنهم با استراتژیها و تاکتیکهای سنتی و با استفاده از تجهیزات و تمهیدات کهنه و پیچیده ی صنعت نظام پزشکی ، همراه با تجویز داروهای جورواجور و تزریق انواع سرمها و تکرار بیهوشی های طولانی در اتاق عمل ، موفق به انجام عملیات جداسازی من و بیکاری ، نشدند .

دو قلوهای چسبیده 3

بیکاری هنوز سر و گردن سنگینش را روی شانه ی مشترکمان نهاده و در خواب عمیق ، فرو رفته بود ، در فاصله ی چند قدمی ، شبح نشسته ی یک ماهیگیر به چشم میخورد ، از انحنای قوس کمرش ، به سن شصت سالگیش می توان به سادگی ، پی برد . او ساکت و بی حرکت مثل یک سنگ آدم نما به ریسمان قلاب فرو رفته در عمق آب خیره شده و ساعتها در حسرت تکان امید بخش بند قلابش در انتظار نشسته بود . در پناه صحنه ی امن و مه گرفته ساحل رودخانه ی کارون ، شبح دو جوان لاغر اندام به چشم می خورد که با تزریق مواد ، به ساخت خود مشغول بودند . نگاه خسته ی خود را به هیکل برادر چسبیده ام انداختم ، ده سال بستری طولانی در بیمارستانهای دولتی و خصوصی ، آنهم با استراحت مطلق ، و صرف داروهای انحصاری پزشکان و داروسازان محافظه کار دوران سازندگی ، جثه و تن برادرم ، بیکاری را حسابی چاق و فربه کرده بود ، و نفسش ، به راحتی در نمی آمد . من هم با چهره ای رنگ پریده و با جسمی رنجور و نحیف با آرزوی جدا شدن از بیکاری ، این قلوی چسبیده به من ، روز و شبم را با حسرت سپری می کردم .

دوقلوهای چسبیده 4

سکوت آزار دهنده ی پارک ساحلی مرا دلگیر و کسل کرده بود ، از خوروبوف و نفس کشیدن بیکاری نیز ، حسابی به تنگ آمده بودم ، برای مشغول و سرگرم کردن خود ، دوباره کاغذ ویزیت پزشکان و جراحان اصلاح طلب را از جیب بغل پیراهن مشترکمان بیرون آوردم و در روشنایی کم ، محیط پارک ساحلی به سختی به نوشته ی تاریخ نوبت معاینه نگاهی انداختم . یادم آمد که تاریخ ویزیت مربوط به روز دوم خرداد ماه سال 76 بود ، در آن روز تاریخی و امید بخش پزشکان و جراحان اصلاح طلب از چسبندگی من و بیکاری به شدت خشمگین شده بودند ، جثه ی چاق و فربه بیکاری از یک سو و جسم نحیف و لاغرم از سوی دیگر آنها را به شدت متاثر ساخته بود و با انتقاد از پزشکان محافظه کار که موفق به جداسازی من و برادرم آقای بیکاری ، نشده بودند . مرا دلداری داده و با یک معاینه ی موقت و سرپایی قول عملیات جداسازی مرا از بیکاری را در اولین فرصت با شرط مرگ بیکاری و تضمین بقای حیات من در آغاز برنامه ی پنجساله سوم ، داده بودند

دو قلوی چسبیده 5

با دقت کاغذ ویزیت پزشکان اصلاح طلب را دوباره تا کردم و در جیب بغلی پیراهن مشترک من و بیکاری ، گذاشتم . هوا کاملا رو به تاریکی رفته و لایه ی مه آلود به هوای سرد ، ساحل رودخانه ، غلظت بیشتری بخشیده بود . برای ترک ساحل و رفتن به طرف خانه بیکاری را از خواب گرانش ، بیدار کردم . ماهیگیر شصت ساله هم از جایش بلند شده بود و آرام آرام به جمع کردن بند قلاب بدون صیدش مشغول شده بود . آن دو جوان معتاد نیز که کمی سرحال شده بودند به قصد دله دزدیهای خود ساحل را زودتر از ما ، ترک کرده بودند . در حالیکه آرام و قدم زنان من و بیکاری ساحل را به طرف خانه ترک می کردیم ، ناگهان یک جوان با شتاب یک تراکت تبلیغاتی مربوط به ریس جمهور آینده را ، در کف دستم گذاشت و با سرعت در فضای مه آلود ناپدید شد . بیکاری با چشمان خواب آلودش به تراکت تبلیغاتی نگاهی انداخت و با سرعت آنرا از دستم کشید و دور انداخت و با صدای گرفته گفت ، برادر از این نسخه نیز کاری ساخته نیست ، امید به جدا شدن یک دیگر از هم را ، برای همیشه فراموش کن . پایان