استاد کمال، موش گرزه و لحیمکاری!
دکتر لفته منصوری : صدای قررر و ژه ژژژ از زیر ماشین، یعنی که دردی هست؛ و فرق ماشین با ما این است که اگر جاییاش خراب شود، غرولند میکند! و ما عادت میکنیم! عادت، اسباب تطبیق است! عامل سکوت است! چه میدانم آنهایی که میخواهند ما را رام کنند؛ میگویند: «موجب استقامت است»! مثل […]
دکتر لفته منصوری : صدای قررر و ژه ژژژ از زیر ماشین، یعنی که دردی هست؛ و فرق ماشین با ما این است که اگر جاییاش خراب شود، غرولند میکند! و ما عادت میکنیم! عادت، اسباب تطبیق است! عامل سکوت است! چه میدانم آنهایی که میخواهند ما را رام کنند؛ میگویند: «موجب استقامت است»! مثل عادت به بیکاری، گرانی، رشوه، پارتیبازی، اعتیاد، طلاق و … مثل این جملهی نیچه که داریوش آشوری در کتاب غروب بتها ترجمهاش کرده: «آنچه مرا از پای درنیندازد، قویترم میسازد» و از این خزعبلات!
و ماشین من از زیر گلویش – انبار اگزوزش – مختصر پارهگی پیداکرده است. دائماً غُر میزند، با هر گازی گویی فحش میدهد! لابد که این صدا باید خفه شود! و استاد کمال اینکاره است. او بهراستی «لحیمکار» قابلی است. او فرزند کارگر نفتی و پنج برادر و یک خواهر و هیچکدامشان نه دکتر و نه مهندس شدند! و این پیشبینی دقیق پدر بود. خواهر را در سال ۱۳۸۳، ماشینی زیر میگیرد و مرگ او، پدر و مادر را از زندگی بدرقه میکند.
و او از سال ۱۳۶۵ کارگرِ حمل آجر بود و پدرْ او را به یزدانیِ اصفهانی سپرد که حرفهای یادش بدهد و استاد اصفهانی سختگیر و بداخلاق و ماهر بود و آنچنانکه کمال از کارگری به لحیمکاری ارتقاء رتبه یافت! و حالا او دعاگوی استادکارش هست که شش ماه پیش مُرد.
او با ۲۴ میلیون تومان خانهای با دو اتاق تودرتو رهن کرده و موش گرزهای که نمیداند از کجا به کجا میرود؟ زیر کنتور آب، برق یا گاز و او از نیشهای برآمدهاش میترسد و خوابش نمیبرد که مباد، دختر کوچکش را گاز بگیرد! و برق از چشمانش برباید! و آب از دیدگانش فروبریزد!
و موبایل ندارد چون زنش دائماً خردهفرمایش دارد و یک گاریدستی و چند کپسول اکسیژن و دو سکوی فلزی و آچار و چند دبه و پارچهی تنظیف و زیرانداز و خرتوپرتهای دیگر!.و این تمامت زندگی سیار کمال است که چند برابر وزنش را هُل میدهد تا در سایهی دیواری به انتظار نشیند تا «لحیمکاری» کند و صدای اگزوزی را خفه کند!
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰