کاش مداد رنگی ها دستی را بگیرند…

محمد حمودی : زباله کنار انسان یا انسان کنار زباله؟! به راستی از کدامین انسان حرف میزنم؟! حرف یا روضه؟!چه همزیستی عجیبی،بشر در کنار زباله در کنار فضولات حیوانی و سوالی که مطرح میشود آیا این ها همان اشرف مخلوقات هستند یا ازجر(زجر کشیده ترین) مخلوقات؟ چه رازی در این نهفته است که در تقسیم […]

محمد حمودی : زباله کنار انسان یا انسان کنار زباله؟! به راستی از کدامین انسان حرف میزنم؟! حرف یا روضه؟!چه همزیستی عجیبی،بشر در کنار زباله در کنار فضولات حیوانی و سوالی که مطرح میشود آیا این ها همان اشرف مخلوقات هستند یا ازجر(زجر کشیده ترین) مخلوقات؟ چه رازی در این نهفته است که در تقسیم بندی شهروندان به چند درجه در قیاس عدد طبیعی نباشند و صفرمطلق! را به خود بگیرند.در طبقه بندی جوامع؛ در طبقه ی له شدگان باشند! و در صنف درد کشیدگان چند بار نوشتم و چند برابر پاک کردم اینجا فرقی نمیکند دکارت اثبات کند که هست یا نیست.و یا حتی اگر بودن یا نبودن مساله اش حل شود.بازهم مساله ی مهم تر از آنها “نان” است.و بشر چه موجود چندش آوری میشود وقتی که نمیتواند بیش از این حس کند.همدرد باشد و گریه کند.و چقدر مغز خجالت زده است وقتی نمی تواند این درد را بفهمد.

اینجا مالکیه منطقه ای در سوسنگرد است.و کودکانی که سقف آرزوهایشان می چکد.به برهوتی نگاه میکنند که قسمتی از شهر است.و با دستانی خالی پاهای برهنه و کیفی که در ویترین ماند و فقط نگاه خورد به استقبال مهری میروند که خشمگین است و با مداد رنگی هایی که ندارند شکلش را سیاه و سفید کشیدند.نمیتوان و نمیشد و مهر و پاییز را عاشقانه سرود وقتی هوا تلخی بوزد.وقتی حال ناخوش است و طفلی از شدت حسرت می گرید‌.و فقط غمگین بودن است که حال را خوش میکند.فقط اگر مداد رنگی ها دستی را بگیرند میتوان امیدوار بود جهان رنگارنگ خواهد شد.