سایه های تئاتر بر بکگراند زندگی – ۷
سید کاظم قریشی: حق با سید کاظم بود. وقتی وارد خانهی اعیانی و مجلل آقای اسپانسر شدند؛ سیدکاظم گفته بود طرف یک ریال هم نخواهد داد. : چرا هیچ دکور و موسیقی و نوری ندارید؟! عبدالله نیسی از سید کاظم پرسید : متاسفانه هیچ امکاناتی نیست. سید کاظم این را با ناراحتی گفت : اسپانسر […]
سید کاظم قریشی: حق با سید کاظم بود. وقتی وارد خانهی اعیانی و مجلل آقای اسپانسر شدند؛ سیدکاظم گفته بود طرف یک ریال هم نخواهد داد.
: چرا هیچ دکور و موسیقی و نوری ندارید؟!
عبدالله نیسی از سید کاظم پرسید
: متاسفانه هیچ امکاناتی نیست.
سید کاظم این را با ناراحتی گفت
: اسپانسر پیدا کنید
: اسپانسر دیگه چه کوفت و زهرماریه؟!!
: کسی که از شما حمایت مالی بکنه
: در قبال چی؟
: در قبال اینکه لوگوی شرکتش توی بک گراند کارتون باشه
: این که کاری نداره
: خر پولی میشناسم عاشق تئاتر
: خب چیکارش کنم؟!
: اصلاً تمام کارها با من.. من فردا سر جلسهی تمرین شما اونو میارم..
روز بعد آقای اسپانسر آمد. جوانی در حدود بیست و خوردهای سال. کاپشن چرمی و شلوار لی پوشیده بود. کفشهای ورنیاش چنان واکسی خورده بودند که آدم میتونست موهایش را در آنها شانه کند. سیدکاظم به استقبال آنها آمد
: گرم نیست؟!!!
: این از پوست تمساح تایلندی درست شده.. توی دنیا دو نفر از این کاپشنها دارند و دومی مایکل جکسون فقیده
: اولی کیه؟!!
: عبدالله نیسی بیا
عبدالله نیسی جلو آمد. نگاهی به سید کاظم کرد
: توی دنیا بیشتر از دوتا نیست؟ یکی مایکل جکسون و دیگری کیه؟
: من چی میدانم
: سید کاظم دوتا فقط ساختند؛ مایکل جکسون و دیگری…
عبدالله نیسی با ابرو اسپانسر را نشان داد
: اهان فهمیدم ولی ظاهراً تمساحها گرمشون نمیشه، درسته؟! چون الآن دمای هوا ۵۰ درجه بیشتره
: سید کاظم! .. اسپانسره
: این شلوار من made in usa.. میگن شرکت ترامپ این شلوار رو زد.. ترامپ هم که داره محاکمه میشه به همین خاطر این شلوار تکه
: کفشات هم که معلومه از پوست گاوهای مغولستانه
: درسته ولی بگو ببینم لنگهشو داری؟
: بابا من ی گیوه دارم که از جد هفتمم به من به ارث رسیده
: دو تا گاو مغولی رو به سفارشم سلاخی کردن تا پوستشون رو کفش کنند
: پخش زندهاش رو از نشنال جئوگرافی دیدم. ما هم
به مناسبت لباسهای مبارکت یک نمایش برات ترتیب دادیم
: عالیه ولی قهوه میخوام، من عاشق قهوهام
: شما نمایش رو تماشا کنید تا ما قهوه رو آماده کنیم
: مواظب باشید شیرینی تلخ هم همراهش باشه
: هادی شروع کنید تا از ما محظورات نخواسته
سید کاظم نگاهی به عبدالله نیسی کرد. عبدالله دهانش را به گوش سید کاظم چسباند
: اسپانسرا همه این طورند!!
نمایش شروع شد و بازیگران اجرایشان را رفتند. عبدالله دوباره خودش را به سید کاظم چسباند
: سید بهش بگو کار شما رو نقد و تحلیل کنه
:مگر ناقد تئاتره؟
: نیست ولی اسپانسرا عاشق وراجی کردن هستند
سید کاظم خودش نزد آقای اسپانسر رفت
: قربان لطفا کار ما رو نقد و بررسی کنید
: خب نمیخوام نا امیدت کنم ی هفته پیش که فرانسه بودم اونجا نمایشی دیونهام کرد. توی ایطالیا هم بازیگرا ایطالیایی حرف میزدن، باورت میشه؟.. توی انگلیس تئاتری دیدم که توصیه میکنم شما هم برید و آن را ببنید
: قربان لطفا نظرتون رو بفرمائید تا ما با استفاده از تجارب حضرت عالی کار درخوری عرضه کنیم.
: این بازیگر نباید باشه..
انگشت اشاره خود را به سمت عدنان ناصری دراز کرد
: این بچه منو خیلی خندوند من دوست ندارم بخندم
: قربان شما دوست ندارید بخندید ولی خیلیا دوست دارن بخندن
: عبدالله نیسی!!.. سید کاظم چی میگه؟!!
: سید این آقا اسپانسره
: کارم ابتر میشه
: سید! با نور و موسیقی و رقص و دکور این ضعف رو بپوشون
: دیگه چه نقد دیگری هست تا ما استفاده کنیم
: این یکی هم نباید باشه..
انگشت اشاره خود را به سمت محمود چلداوی دراز کرد
: این اشک منو درآورد.. دوست ندارم گریه کنم
: قربان میشه بفرمایید چی دوست دارید؟
: دوست دارم نه بخندم و نه گریه کنم.. دوست دارم دیالوگ نباشه ولی حرفاشون رو بفهمم.. دوست دارم بازی نکنند ولی از بازیشون لذت ببرم.
نور نباشه.. موسیقی نباشه.. دکور نباشه
: منظورت صحنه خالیه، درسته؟
: احسنت دنبال همینم
: ولی این که شما می فرمائید هیچی نیس
: عبدالله نیسی!.. سید کاظم چی میگه؟!
: سید کاظم!.. صحبت پول هنگفته
: بله درسته اسپانسر حق داره هر چی بگه انجام بدیم ولی مردم میان که چیزی رو ببینند نه اینکه هیچ چیزی رو نبینن
: سید کاظم صحبت نک..
: عبدالله ! فکر کن صحنه خالی، چراغها خاموش.. یک ساعت بعد روشن. به نظرت این کار منطقیه؟!
: منطق چیه؟ پول! سید پول!
: مردم چی میشن ؟
: مردم برای دیدن ندیدنی آمدهاند..
: دیدن ندیدنی.. چه اسم با شکوهی اسپانسر با خوشحالی چند بار این نام را تکرار کرد
: مگه تمرین یوگا وذنه که میان یک ساعت ساکت مینشینن توی یک سالن تاریک و بعد میرن خونههاشان؟
: سید..
: بله فهمیدم اسپانسره پول داره… فهمیدم.
سید کاظم به سمت جوان رفت و با او دست داد جوان خندید
: امشب خونهام بیا و اجرای دیگری اونجا انجام بده.. بچهام چندتا ایدهی تئاتری بهت بده
: بچهات کارگردانه؟!
: نه فقط سه چهار ماهشه
: عبدالله نیسی کجایی که سیدتو کشتن!
: سید کاظم جلو جلو رو ببین
: ولی بازیگرا خسته شدن
: عبدالله نیسی!.. سیدکاظم چی میگه؟
: سید کاظم گه میخوره چیزی بگه.. امشب خانهی شما اجرا میکنیم
: عبدالله نیسی!.. برنامه بعدیم چیه؟
: سری به گروه تئاتری آفتاب شب بزنیم
: عبد الله مگه این آقا اسپانسر ما نیست؟
: چرا هست؟
: پس چرا جای دیگه میره؟!
: اگر آن گروه کارش از کار شما بهتر باشه اون گروه رو ساپورت میکنه
: توی برنامهات قراره به چند تا گروه سر بزنید؟
: نود و نه گروه
: همه هم امشب میرن خونهاش برنامه اجرا میکنن؟!!
:نمیدونم فقط میدونم که گروهت امشب خونهاش میره و اجرا میکنه خیلی بهتون خوش میگذره.. الان روی پلتفرم واتساب لوکیشن خونه رو برات میفرستم
: شام بچهها با اسپانسره
: نگران هیچی نباش این قدر پول داره که بیا و ببین
: مطمئنی؟
: از چی؟
: عبدالله نیسی وقت طلاست این شعار منه، درسته؟
: بله قربان
: الان هفده ثانیه هیجده نوزده بیست بیست و یک..
: ببرش عبدالله.. ببرش تا هنوز زیر ی دقیقه است..
شب سید کاظم التماس حجی اسباهی کرد تا با مینیبوسش آنها را به کیانپارس، محل زندگی اسپانسر ببرد.
: حجی اسباهی باید ما رو ببری کیانپارس
: من شب کورم سید کاظم
: حجی اسباهی شب کور یا کور مادرزاد ما رو برسون
: سید کاظم اگه تصادف کردیم چی..
: ماشینت بیمه سید کاظمه
: دنبال ی ماشین دیگه باش
: حجی اسباهی توی کوت عبدالله فقط تو رو میشناسم که عاشق تئاتره
: منظورت از عاشق اینه که مفتی شما رو میرساند
: حجی اسباهی من به نظرت احترام میذارم
توی مسیر گروه اشراق مانده بودند که چه چیزی را اجرا کنند.
وقتی وارد خانه آقای اسپانسر شدند جمعیت موج میزد تمام هنرمندان و بی هنران جمع شده بودند
: عبدالله نیسی
: وقت ندارم سید کاظم
: چه چیزی رو اجرا کنم؟ نمایش قبل از تعدیلات یا بعد از تعدیلات؟
: نمیدونم ولی میدونم جناب اسپانسر همه چیز رو یادش رفته
عبدالله نیسی به سرعت از آنجا دور شد. وقت به کندی میگذشت همه بلا تکلیف مانده که چه کنند؟
: سید کاظم! گروه پلنگ صورتی به من پیشنهاد کرد که مبلغی به ما میده تا این جا رو ترک کنیم
این را هادی ناصری توی گوش سید کاظم گفت
: چقدر؟
: ده میلیون
: سید گروه خرچنگهای آبی به ما پیشنهاد داد که اگر از ضیافت کنار بکشیم به ما سه چهار میلیون میدن
بسنه ناصری این را به سید کاظم گفت
:خوبه هر چند کمه
: بزغالههای بی چوپان پیشنهاد پنج شش میلیون کردن
: عقابهای اخته پیشنهاد هفت میلیون..
عبدالعظیم عساکره دست روی شانهی سید کاظم گذاشت
: پیشنهادها رو قبول نکن و کنار هم نکش
: برعکس کنار میکشم
: آبروی تو جلوی اسپانسر میره
: استاد عساکره این آدمها برای این جور کارها پول بده نیستن
: خر پوله سیدکاظم
: استاد عساکره بریم، این آدمها فقط حرفهای قشنگ، قشنگ میزنند ولی وقت پول دادن ی چیز دیگه میشن.
*
طبق چیزی که از سید کاظم و شایعات بگوش رسید تنها گروهی که ضرر نکرد، اشراق بود. چون اسپانسر نداشت.
*یازدهم خردادماه ١۴٠٣*
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰