بارِ واژگون!
امروز دوست عزیزم جناب آقای دکتر رضاپور از گچساران عکس واژگون شدن وانت نیسان با بار پرتقال را برای من فرستاد. چهبسا شما هم این عکس را در شبکههای مجازی دیده باشید. مجدداً این عکس را برای شما میفرستم؛ خواهش میکنم در آن نه، برای آن فکر کنید. مردانی که درصحنهای مملو از حرص و […]
امروز دوست عزیزم جناب آقای دکتر رضاپور از گچساران عکس واژگون شدن وانت نیسان با بار پرتقال را برای من فرستاد. چهبسا شما هم این عکس را در شبکههای مجازی دیده باشید. مجدداً این عکس را برای شما میفرستم؛ خواهش میکنم در آن نه، برای آن فکر کنید. مردانی که درصحنهای مملو از حرص و ولع، آزمندانه با هر وسیلهی ممکن به تاراج این «بارِ واژگون» کمر همت بستهاند و یکراست زُل زدند به دوربینهای موبایلهایشان!
اینان چه پیامی برای «فرهنگ و تمدن ایرانی» دارند؟! بعدازاین به کجا خواهند رفت؟! به خانه که نقش پدر را ایفا کنند و نسلی را تربیت کنند؟! یا پشت میزی در یک سازمان اداری دولتی که جامعهای را مدیریت کنند؟! یا که یک صندلی تحصیلات تکمیلی در دانشگاهی اشغال کنند تا آیندهی درخشانی برای کشور رقم زنند؟! و هنگامیکه در هیئت محله سینه بزنند! یا در مسجدی نماز بخوانند! یا در جشن تولدی کادویی هدیه دهند! یا در مجلس عزا و عروسی بر صدر بنشینند! بهراستی چه بلایی سر دین و تاریخ و فرهنگمان آوردیم؟!
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب «ایران چه حرفی برای گفتن دارد» مینویسد: علامتهایی نشان میدهد که مهار نوجوان و جوان از دست خانواده به در میرود آنکه در ده است میخواهد به شهر برود، آنکه در شهر است میخواهد به پایتخت بیاید، آنکه در پایتخت است میخواهد برود خارج. بیقراری روحی حکمفرماست. این احساس هست که عدهای در کشور خود، گویی در خانهی اجارهای یا زیر چادر زندگی میکنند.
اعتماد و اعتقاد که در طول تاریخ روابط اجتماعی ایرانی را تنظیم میکرد، اکنون بههمریخته است. چک بیمحل زندانها را انباشته، دادگستری پر از غُلغُله است. در ازدواج حرف آخر با طلاست. در عصری که بیش از همیشه، سخن شخصیت انسانی و برابری زن و مرد، بر سر زبانهاست، اعتماد به سکه، بیشتر از اعتماد به انسان شده است. البته از جهتی هم حق با پدر و مادرهاست، زیرا از همان آغاز فکر میشود که ازدواج حکم بلیت بختآزمایی دارد، یا پوچ درمیآید یا برنده، درحالیکه تا همین پنجاه سال پیش میگفتند: «دختر با چادر سفید خانهی شوهر میرود و با کفن بیرون میآید». بااینهمه من نمیتوانم قبول کنم که ایرانی بیاخلاق است. یک ته نجابت، ته اصالت که ریشههای کهن دارد، در وجود او هست. مشکل او تناقض است. کشمکش درونی و تناقض از قرنها پیش در درون ایرانی بوده ولی اکنون در برخورد با تمدن جدید، به اوج رسیده.
صفتهای خوب باصفتهای بد در او رودررو شدهاند. هرگاه منافع آنی او درخطر بیفتد بهحکم غریزه، بدها را وارد میدان میکند، زیرا چنین میپندارد که آنها کارگشا هستند. ولی در وضع سالمتر، صفتهای خوب میتوانند خود را نشان دهند. همهی حرفها بر سر اجتماع است که مانند باد به چه سویی بوزد. جهت به راه داشته باشد یا به بیراهه.این دوگانگی راست و ناراست، راه و بیراهه، واکنشهای هوشمندانه و بیخبرانه، شکیبایی و بیقراری، انعطاف و سرسختی، تعاون و تکروی، فداکاری و خونسردی، شور و رخوت، یا در کنار هم یا بهتناوب، در ایرانی دیدهشده است. هر دو زندهاند و در انتظار که کدام بهپیش فراخوانده شوند. ازآنجاکه هر اقدام و اصلاحی، فرع بر شناخت است، من گمان میکنم که در این آغاز قرن جدید، وقت آن رسیده که یک بازبینی دقیق از وضع روحی و معنوی و اخلاقی جامعه به عمل آید. ما نمیتوانیم جلو دمدمههای خارجی را بگیریم و نه مرزهای خود را به روی «تهاجم فرهنگی» ببندیم. تنها راهی که در برابر ماست آن است که خود را دریابیم.[۱]
اگر از ما بپرسند برای ایران چه چیز بیش از هر چیز لازم است، خواهیم گفت بیشتر از گران شدن نفت، بیشتر از تشویق صادرات غیرنفتی، حتی بیشتر از ساختن مدرسه، آنچه ضرورت دارد یکرنگی و تربیت اجتماعی است؛ زیرا فقدان این دو مانند موریانه، کُندهی تناور هر اجتماع را میخورد و حتی زیان اقتصادی ناشی از آن – چون حالت زیرزمینی دارد – از حد برآورد درمیگذرد.اگر احساس نگرانی راجع به این دو موضوع نشود، دلیل بر آن است که «آنتن» خبردهندهی جامعه دچار اختلال شده و کارها بهجای اصول، خود را به فروع سرگرم داشتهاند.دوران جدید اقتضاهایی داشته که بعضی امور که درگذشته جزو تجمّل و تشخّص فردی حساب میشدند، اکنون در حوزهی ضرورت آورده شوند. آن جمله است تربیت اجتماعی. این، باتربیت فردی تفاوت دارد، زیرا علاوه بر برخوردهای دوگانه و چندگانه در میان افراد، کل اجتماع را دربر میگیرد. ایرانی درگذشته برای خود ادب و آدابی داشته که جامعه را بر سر پا نگاه میداشته، ولی اینها در برخورد با تمدن صنعتی کمرنگ شدهاند. چیزی که باید جانشین آنها بشود تربیت همگانی است؛ یعنی رعایت نظم، ترتیب، حدود و حقوق دیگران.[۲]
در کنار کمبود تربیت اجتماعی دورنگی قرار دارد که این دو بهصورت توأمان حرکت میکنند. چگونه است که یک فرد در یکزمان، یکی را که میبیند نیشش تا بناگوش باز میشود و خضوع و خشوع میکند، درحالیکه همان لحظه با شخص دیگری بیادبی را از حد میگذراند؟ این فرد چهبسا که به هر دو اینها بیاعتقاد باشد، ولی یکی را در موضعی میبیند که باید هوایش را داشت و دیگری را نه. قائممقام فراهانی میگفت:
عاجز و مسکین هر چه ظالم و بدخواه * ظالم و بدخواه هر چه عاجز و مسکین.بار دیگر بگوییم: ایرانی ذاتاً انسان بدی نیست. سیر تاریخ و ضرورتها او را ریاورز کرده. ناگزیر بوده است که هر زمان در برابر ارباب یا حاکمی، بیگانه یا خودی، ادامهی حیات خود را به بهای ابراز اطاعت و خدمتگزاری بخرد. اگر این پوشش دورنگی را بر خود نمیکشید، تصور میکرد که کارش از پیش نخواهد رفت و چهبسا که جانش درخطر افتد. رنگارنگ شدن، خود را در موقعیت مساعد نهادن است.[۳]حال باید سّر این بارِ واژگون هویدا شده باشد. اینیک استراتژی حیات است، سّر زندگی است. موقعیتشناسی عنصر ایرانی در فراز و نشیب روزگار است. این نه بارِ واژگون پرتقال بلکه واژگونی بار فرهنگ است.
اهواز – لفته منصوری
پانویس:
[۱] – اسلامی ندوشن، محمدعلی (۱۳۹۴). ایران چه حرفی برای گفتن دارد، تهران: شرکت سهامی انتشار، صص ۲۸۱ – ۲۷۹٫
[۲] – همان صص ۲۸۴ – ۲۸۳٫
[۳] – همان صص ۲۸۸ – ۲۸۷٫
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰