آتش به نفس هات شبیه نیست! / سروده ای تازه از شیما زنگنه

آتش به نفس هات شبیه نیست به جان آفتاب که افتاده از مغرب ترین حادثه ی گیسوهام خواستنت جاده ای متروک که رسیدن هایش دست دارد در تمام درخت ها و من از تمام پرنده های این سرزمین آسمان تر بودم آسمان تر بودم آسمان تر… و لانه ام را نفس هات خاکستر… خاک های […]

آتش به نفس هات شبیه نیست

به جان آفتاب

که افتاده از مغرب ترین حادثه ی گیسوهام

خواستنت جاده ای متروک

که رسیدن هایش دست دارد در تمام درخت ها

و من از تمام پرنده های این سرزمین

آسمان تر بودم

آسمان تر بودم

آسمان تر…

و لانه ام را نفس هات خاکستر…

خاک های تر با سین کشیده ی یک سیگار

یک آه که بلند تر از گیسوهام
پرت می شود

و می شکند یادت را

بیزارم از آتش

که شبیه نفس هات نمی شود

وقتی کنارش می نشینم

و می رقصد در چشمهای متروکم

دست می کشد روی پوستم

دست کشیده ای از پوستم

آسمان تر من بودم!

که با خاک های تر سرزمینت

با سین کشیده ی یک سیگار

مات شدم

تار شدم

انتهای این جاده ی متروک

اهوازی ام که باید گاهی

پرده از اسرار تاریخم بکشی.

شیما زنگنه