دخمه های زندگی روزمره ی ما (محاکات جامعه شناختی پیرامون رمان دخمه ژوزه ساراماگو ) / لفته منصوری

کتاب شناسی :نام کتاب: دخمه (The cave) 2000 میلادی؛ نویسنده: ژوزه ساراماگو (1922-2010)؛ مترجم: کیومرث پارسای؛ ناشر: نشر روزگار؛ نوبت چاپ: هفتم- 1390؛ نوع کتاب: داستان پرتغالی؛ تعداد صفحات: 359 صفحه. شخصیت های اصلی رمان 1- سیپریانو آلگور – کوزه گری 64 ساله ،2- مارتا – دختر کوزه گر،3- مارسیال گاچو – داماد کوزه گر،4- […]

کتاب شناسی :نام کتاب: دخمه (The cave) 2000 میلادی؛ نویسنده: ژوزه ساراماگو (1922-2010)؛ مترجم: کیومرث پارسای؛ ناشر: نشر روزگار؛ نوبت چاپ: هفتم- 1390؛ نوع کتاب: داستان پرتغالی؛ تعداد صفحات: 359 صفحه.
شخصیت های اصلی رمان
1- سیپریانو آلگور – کوزه گری 64 ساله ،2- مارتا – دختر کوزه گر،3- مارسیال گاچو – داماد کوزه گر،4- ایسارا استودیوسا – زن بیوه که در همسایگی خانواده آلگور در روستا زندگی می کند،5- انکونترادو – سگ ولگردی که کوزه گر او را در روستا پیدا می کند

خلاصه رمان دخمه : داستان دخمه، روایت مرد کوزه گر شصت و چهار ساله ای به نام سیپریانو آلگور است که مدتی پیش همسرش را از دست داده و در حال حاضر با دخترش مارتا و دامادش مارسیال در خانه ای قدیمی زندگی می کند. کوزه گر ظرف های سفالین می سازد و آن ها را برای فروش با وانت به مجتمع مرکزی می برد. دامادش نگهبان مجتمع مرکزی است و هر ده روز یک بار، دو روز استراحت دارد و به خانه می آید تا در کنار زن و پدر زنش باشد. مارتا دختر پیرمرد به تازگی باردار شده است، با این وصف به پدر در سفال سازی کمک می کند.بین خانه آنها و مجتمع مرکزی، شهر صنعتی قرار دارد. پیرمرد هر ده روز یک بار از شهر صنعتی می گذرد تا مارسیال را به خانه آورده، بعد از دو روز او را به سر کارش برساند و خود نیز سفال های ساخته شده را تحویل مجتمع مرکزی بدهد. یک بار موقع تحویل بار به او اطلاع می دهند که دیگر به محصولات او نیازی ندارند. در واقع نه تنها دیگر از او جنس قبول نمی کنند، بلکه باید محصولات مانده در انبار را نیز تخلیه کند. دلیل این تصمیم، به بازار آمدن قطعات پلاستیکی است، چون آن چه با پلاستیک ساخته می شود، سبک، ارزان و بادوام است. این قضیه پیرمرد و دخترش را غمگین می کند. پیرمرد تصمیم می گیرد اجناس سفالی برگشتی را در دخمه ای قرار دهد تا شاید بعد از سال ها عتیقه شوند.

کوزه گر ارتباطی بسیار نزدیک با دختر و دامادش دارد. آن ها بارها و بارها با هم بحث می کنند ولی از هم دلگیر نمی شوند. مارسیال با پدر و مادرش ارتباط نزدیکی ندارد، انگار نه انگار که با آن ها هم خون است. قرار است به مارسیال ترفیع بدهند و به دنبال آن، او می خواهد به اتفاق همسرش به مجتمع مرکزی نقل مکان کند. آن ها مایلند پیرمرد را نیز با خود ببرند ولی او راضی به این کار نیست. او عاشق سفالگری است و ترک دیار را به این راحتی بر نمی تابد. در یکی از روزها سیپریانو به گورستان می رود تا سری به مزار همسرش بزند. در آن جا ایسارا، زن سوگوار همسایه را می بیند. او به تازگی شوهرش را از دست داده است. ایسارا ادعا می کند دسته ی کوزه ای که پیرمرد به او فروخته شکسته است.

IMG-20150710-WA0438

کوزه گر به او قول می دهد کوزه ی دیگری به او بدهد و پولی دریافت نکند. از همین گفتگوی کوتاه، بذر محبتی در قلب سیپریانو شروع به رشد می کند و او به ایسارا علاقمند می شود. همان روز سیپریانو سگی را در حوالی خانه اش پیدا می کند و تصمیم می گیرد او را نگه دارد. مارتا اسم انکونترادو را برای او انتخاب می کند. چند روز بعد کوزه گر کوزه ای برای زن همسایه می برد و به او می گوید که این کوزه را به جای کوزه شکسته قبول کند، چون کوزه ها هم مثل آدم ها می توانند جایگزین شوند. همان طور که اگر شخصی دارفانی را وداع گفت، شخص دیگری می تواند جایگزین او شود. ایسارا قبول می کند و کوزه را به سینه می فشارد. از همان لحظه علاقه ای خاص و دو طرفه بین آن ها برقرار می شود. مارتا سعی می کند این رابطه را عمیق تر کند.

در ضمن دلش برای پیرمرد می سوزد و می خواهد به نحوی به او کمک کند تا کوزه گری را رها کند. برای همین به پدر پیشنهاد می کند که به جای سفالگری، عروسک گلی بسازند و آنها را رنگ کنند و به مجتمع مرکزی بفروشند. پدر از این پیشنهاد استقبال می کند. آنها به سراغ کتابهایی که دارند می روند، اطلاعاتی به دست می آورند و با استفاده از این اطلاعات شروع به عروسک سازی می کنند. آن ها شش عروسک گلی را به عنوان نمونه به مجتمع مرکزی می برند. در آن جا به آن ها پیشنهاد می دهند که هزار و دویست عدد از آن ها بسازند تا به صورت نمونه بفروشند و اگر استقبال شد، سفارشات بعدی را بدهند. اما در عمل با تمام زحماتی که می کشند، مجتمع مرکزی اعلام می کند مشتری برای این نوع کالا ندارد. پیرمرد، خالق این عروسکها، از این که عروسکهای گلی مورد استقبال مردم قرار نگرفته اند غمگین است. انکونترادو [سگ پیدا شده] رابطه عمیق عاطفی با مارتا، مارسیال و سیپریانو دارد. اصلا انگار بیشتر انسان است تا سگ. رفتار همه با او شبیه رفتار با یک انسان است تا یک حیوان.

عاقبت پیرمرد تسلیم می شود و اعلام می کند اگر مارتا و مارسیال به مجتمع مرکزی بروند، او هم همراه آن ها خواهد رفت و سگ را به زن همسایه خواهد داد. زن همسایه به خاطر تنگدستی، شغلی جدید برای خود دست و پا کرده است. او گاهی به مارتا سر می زند و یک بار کیکی که خود پخته است به عنوان هدیه برای آن ها می آورد. مارتا، مارسیال و سیپریانو به آپارتمانی شیک و زیبا در طبقه سی و چهارم مجتمع مرکزی نقل مکان می کنند. پیرمرد به سختی از زن همسایه دل می کند و به مجتمع مرکزی می رود. او در مجتمع مرکزی هر روز صبح بعد از صرف صبحانه به گردش می رود. به سالن ها، مغازه ها و ویترین ها سر می زند. در آنجا یک پلاژ مصنوعی، یک منطقه باران مصنوعی، آفتاب مصنوعی و … وجود دارد و پیرمرد مشغول آنهاست. بعد از مدتی به مارسیال خبر می دهند که در جریان حفاری در طبقه پنجم زیرزمین به دخمه ای دست یافته اند و نیاز به همه نگهبانان دارند. مارتا و پیرمرد هم از جریان باخبر می شوند. پیرمرد شب هنگام بصورت مخفیانه وارد آن دخمه شده و با صحنه تکان دهنده ای روبرو می شود، سه زن و سه مرد بر روی سکویی نشسته اند و مرده اند. پیرمرد نتیجه می گیرد که این اجساد، خود واقعی انسان ها هستند که برای همیشه مرده اند. انگار همه انسانهای درون مجتمع مرکزی به نحوی، دیگر خودشان نیستند و مرده اند.

بعد از دیدار از دخمه و کشف اجساد، سیپریانو تصمیم می گیرد به خانه خود بازگردد. وقتی دخترش از او می پرسد با رفتن به خانه قدیمی چگونه زندگی خواهد کرد، می گوید که با نگاه کردن به شقایق ها زنده خواهم ماند.وقتی سیپریانو به خانه اش می رود، می بیند ایسارا و انکونترادو در آن زندگی می کنند. پیرمرد در خانه اش می ماند و با ایسارا و انکونترادو زندگی می کند. بعدها مارسیال استعفا می دهد و با مارتا به خانه قدیمی برمی گردند. آنها همگی تصمیم می گیرند آنجا را ترک کنند و سفری ناشناخته را شروع کنند. در این سفر سگ نیز همراه آنهاست. قبل از رفتن، پیرمرد و بقیه، همه عروسکهای درون تنور را دور تا دور خانه می چینند تا اگر باران آمد به گل تبدیل شوند. سرنوشتی که سرنوشت همه انسان ها است. در انتهای داستان مارسیال می گوید که مجتمع مرکزی بعد از کشف اجساد تصمیم گرفته از این اجساد به عنوان یک جاذبه توریستی استفاده کند.

محاکات جامعه شناختی

زندگي روزمره (everyday life) موضوعي فراگير و چندساحتي است و تعريف و تحديد مفهومي آن كاري دشوار است. شايد يكي از دلايل گريز جامعه شناسان از ورود به حوزه زندگي روزمره تا چندي پيش، همين ماهيت سيال و ناپايدار آن است كه به آساني از زير بار هرگونه تعريفي شانه خالي مي كند. زندگي روزمرّه پيدا و پنهان و مبهم و آشكار است. پيداست؛ زيرا همه افراد تا حدي جنبه هاي آن را درك مي كنند. تقريباً همه مي دانند كه چگونه با ديگران تعامل كنند، راه بروند، بخندند و يا عشق و نفرتشان را به ديگران ابراز كنند. پنهان است؛ زيرا زندگي روزمرّه در عميق ترين لايه هاي روان انسان ريشه دارد. واقعيت هاي زندگي روزمرّه مربوط به همه است؛ يعني همه كنشگران اجتماعي و تمامي گروه ها و اقشار آن را پديد مي آورند. رفتارهاي روزمرّه، معمولا و نوعاً آگاهانه، از روي تأمّل و مبتني بر محاسبات عقلاني نيست، بلكه ناشي از عادت واره ها و تقلیدها است.

ساراماگو در رمان دخمه متن زندگی عادی اما تحت استیلای هژمونی تبلیغات مصرف گرایی را به نقد می کشد. این داستان توسط دانای کل نا محدود روایت می شود و فاقد گره افکنی های و گره گشایی برای ایجاد شور و هیجان است. آنچه که خواننده را پای تعقیب حوادث معمول و عادی این رمان، محکم می نشاند؛ یکی جملات فلسفی برآمده از زندگی روزمره است. که انگار تاکنون حواسمان نبوده که زندگی روزمره ما منبع و معدن عظیمی برای فلسفه زندگی است! نظیر این جملات که درجای جای کتاب از زبان شخصیت های داستان گفته می شود:

* « خوشبختانه کتاب ها همیشه وجود دارند. ما می توانیم آن ها را در قفسه ها و صندوق ها بگذاریم و فراموششان کنیم، آن ها را به دست بید و گرد و غبار بسپاریم و یا در زیرزمین ها مخفی سازیم و حتی سال به سال دستی هم رویشان نکشیم، ولی کتابها هیچ اهمیتی به این کارها نمی دهند، به آرامی صبر می کنند و بسته می مانند تا مطالبی را که در خود دارند، از دست ندهند. (ص ۱۸۴)»
* « با خودمان می گوییم، عادت می کنیم و با صراحت زیادی، این جمله را تکرار می کنیم. آن چیزی که هیچ کس نمی پرسد، این است که: “به چه قیمتی عادت می کنیم؟” (ص ۲۴۱)»
*« زمانی در زندگی فرا می رسد که فقط باید به حمل بدن خودمان کفایت کنیم. (ص ۳۵۱)»

دیگر ویژگی که در رمان دخمه و دیگر آثار ساراماگو به وضوح دیده می شود و مخاطب عدالت خواه را جذب می کند، انتقاد از سرکوب سیاسی و فقر جامعه و نیز طعنه به قدرت است. در یک کلام عصاره آثار ساراماگو بیانیه اعتراض اجتماعی بر علیه قدرت است. قدرتی که گاه چنان مخفی هژمونی می کند که حتی به قول سعدی در حیرت دست و دشنه ی زیبایش می مانی:

دیدار می نمائی و پرهیز می کنی *** بازار خویش و آتش ما تیز می کنی
گر خون دل خوری فرح افزای می‌خوری *** ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت *** شاید که خنده شکرآمیز می‌کنی
حیران دست و دشنه زیبات مانده‌ام *** کآهنگ خون من چه دلاویز می‌کنی

در پایان داستان وقتی که خانواده ی کوزه گر پیر در یکی از آپارتمان های مجتمع مرکزی ساکن می شوند و مطلع می شوند که در زیر زمین مجتمع، دخمه ای کشف شده است، که در این دخمه، شش جسد، سه مرد و سه زن، پیدا شده که با طناب به نیمکت های سنگی بسته شده اند و از آنها فقط پوستی بر استخوان باقی مانده است.ساراماگو نیش خود را به دست و دشنه ی زیبای قدرت که خود را زیر تبلیغات قشنگ و فریبنده مخفی کرده است می زند. آنجا که جمله ی پایانی کتاب همان جمله ای که مدیران مجتمع از آن شعار زیبای تبلیغاتی ساخته و بر سر در مجتمع نصب کرده اند:« مراسم افتتاح دخمه ی افلاطون! جاذبه ای بی نظیر در جهان، هر چه سریعتر بلیت تهیه فرمایید!»

ساراماگو در این رمان به زندگی امروزی بشر در جوامع توسعه یافته و یا در حال توسعه اعتراض می کند. زندگی روزمره ای که در آن انسان از خود اراده ای ندارد و سلیقه و تفکر و عقیده اش هم از طرف بالادستی ها که هیچ هدفی جز سود بیشتر و منفعت بالاتر برای خود ندارند، تعیین و تکلیف می شود. آن ها هستند که در ازای یک زندگی لوکس و کوچک و حقیر، به تفکر و احساس انسان جهت می دهند و حتی با نمایش باد و باران و برف و حتی آفتاب مصنوعی، او را دلخوش می کنند و آب و باد و آفتاب حقیقی را از او می گیرند.

لفور مشخصه های زندگی روزمره در عصر جدید، را مصرف گرایی و از خود بیگانگی می داند. وی این چنین جامعه ای را در تمامیت خود جامعه ای تروریست می نامد. زیرا که بر آن است؛ این جامعه با توسل به ابزارهای متنوع تبلیغاتی به همه زوایای زندگی روزمره رسوخ کرده و تمامی توان های بالقوه ی انسانی را از درون سرکوب کرده است. طعنه های ساراماگو به قدرت را ملاحظه کنید:

*« قانون زندگی این است که هر گاه احساس می کنیم همه چیز ما را گرفته اند، باز در می یابیم که هنوز چیزی برایمان باقی مانده. (ص ۱۶)»

* « از قدیم گفته اند که با رییس خود گلابی بازی نکن. زیرا او رسیده ها را خود می خورد و کال ها را به تو می دهد. (ص ۹۳)»

* « همه مثل همه چیز زندگی، آنچه را که کاربرد ندارد، به دوری می اندازند، حتی آدم ها را …. دقیقاً حتی آدم ها را ….. مرا هم همین طور …. وقتی که دیگر به درد نخورم، مرا به دور می اندازند. زندگی همین است. (صفحه 123)»

* «وقتی که قدرت تصمیم گیری در دست دیگران است، وقتی که ما نمی توانیم در تصمیم گیری شان دخالت کنیم، تنها کاری که می توان انجام داد، تحمل کردن است. (ص ۱۲۶)»

* « اگر قرار است چاقویی در شکمت فرو کنند، لااقل کار را با همان قیافه قاتلانه و نفرت انگیز انجام دهند، نه اینکه همزمان به تو لبخند بزنند و امیدواری بیهوده بدهند و مثلاً بگویند: ” نگران نباش چیزی نیست . شش تا ضربه هم بخوری، مثل قبل سالم خواهی بود” . (صفحه 245)»

امروزه چرخش زاويه¬ی تحليل¬هاي اجتماعي از فعاليت¬هاي توليد به فعاليت¬هاي مصرفي، به معني تعويض فرض بنيادي مربوط به شالوده تفاوت¬هاي اجتماعي و هويت اجتماعي است. اين تغيير رويكرد را مي¬توان از سه جهت يا در سه متن و زمينه، مورد بحث قرار داد. اول، رابطه كار و فراغت، دوم پيدايش طبقات متوسط، و سوم رشد و گسترش فرهنگ مصرف و مصرف گرايي. از سویی هویت¬های جدید در جوامع مدرن مبتنی بر دو رویکرد می-باشند: رویکرد اول و قدیمی¬تر، فعالیت مولد و جایگاه فرد در نظام تولید، شالوده هویت اجتماعی اوست و در رویکرد دوم و جدیدتر، رفتارهای مصرفی فرد مبنای شکل¬گیری هویت اجتماعی او محسوب می¬شوند. رویکرد اول در مفهوم «طبقه اجتماعی» و رویکرد دوم در مفهوم «سبک زندگی» فرمول¬بندی می¬شود. گرامشی عقیده دارد که گروه اجتماعی برتری خود را به دو شیوه بر سایر گروهها تضمین می کند. الف؛ از طریق سلطه. ب؛ از رهگذر «رهبری اخلاقی و فکری» شیوه ی اخیر موید هژمونی است.

گرامشی این اصطلاح را برای اطلاق به نوعی رهبری ایدئولوژکی به کار می برد که بر اساس آن طبقه ای به مدد کنترل باورهای عامه و جهان بینی آنها، یعنی کنترل فرهنگ، اقتدار خود را بر سایر طبقات اعمال می کند. با این روش، طبقه ی مسلط از خشونت یا اجبار برای حکومت استفاده نمی کند، بلکه فلسفه ای در باب زندگی می سازد که برای عموم پذیرفتنی باشد و با آن توده را قانع می سازد که تابعیت و فرودستی آنها امری طبیعی، جهان شمول و ازلی است. دخمه ساراماگو حکایت تلخ «کنترل جامعه» یا «مدیریت جامعه» توسط تفکر یا ایدئولوژی منفعت خواه و سودا طلب بی رحمی که منجر به نابودی محیط زیست «انسان» شده است. انسان خلاق، انسان مهربان، انسان آرمان گرا، انسانی که قادر است بلکه هنر دوست داشتن دیگران را دارد. این انسان با تمام قابلیت های وجودی خود در زیر مدیریت تبلیغات زیبا و فریبنده له و لورده می شود. از او فقط پوستی بر استخوان مانده و همین هم دستمایه تبلیغات برای منفعت و سود بیشتر می گردد.

لفته منصوری

کارشناس ارشد جامعه شناسی

منابع :

1) شخصیت یا قهرمان اصلی هر اثر ادبی، می تواند آدم معمولی و فاقد خصوصیات قراردادی (خصوصیاتی مثل اصیل زادگی، سلحشوری، آرمان گرایی و بی نیازی از مال و منال) باشد. این نوع شخصیت های داستانی را ضد قهرمان می خوانند، شخصیت هایی با خصوصیات و خلقیاتی خلاف عرف و عادت مرسوم زمانه. سیپریانو آلگور شخصیتی اینچنین در دخمه دارد.

2) اشخاص ساخته شده ای (مخلوقی) را که در داستان ظاهر می شوند، شخصیت می نامند. مخلوق ذهن نویسنده ممکن است همیشه انسان نباشد و حیوان و شیی یا چیز دیگری را نیز شامل شود

4) لاجوردی، هاله (1384). نظریه های زندگی روزمره. نامه علوم اجتماعی، شماره 26، ص 123 – 140.

5) اباذری، یوسف؛ چاوشان، حسن (1381). رویکردهای نظری خرید: از جامعه شناسی تا مطالعات فرهنگی، نامه علوم اجتماعی، شماره 25،ص 32-54.

6) محمد رضایی، محمد جواد؛ کاشی، غلامرضا (1384). چالش های بازتولید هژمونی دولت از طریق گفتمان مدرسه. مجله جامعه شناسی ایران، دوره ششم، شماره 4، ص 34-58