تاوان رسیدن به والایی را باید داد

حبیب باوی ساجد: بچه که بودم،یک روزشهرداری به خانه مان هجوم آورد، و فقط اجازه داد ما بچه ها با مادرم بیرون بیاییم (پدرم رفته بودسرکار). بیرون که آمدیم، بولدوزر هجوم برد سمت دیوارحیات مان، بعداتاق های مان و بعد در یک چشم برهم زدن، خانه مان را دیدم که با خاک یکسان شد. ماموران […]

حبیب باوی ساجد: بچه که بودم،یک روزشهرداری به خانه مان هجوم آورد، و فقط اجازه داد ما بچه ها با مادرم بیرون بیاییم (پدرم رفته بودسرکار). بیرون که آمدیم، بولدوزر هجوم برد سمت دیوارحیات مان، بعداتاق های مان و بعد در یک چشم برهم زدن، خانه مان را دیدم که با خاک یکسان شد. ماموران شهرداری انگارکه ازیک جنگ فاتحانه برگشته بودند،با غرور سوار بر ارابه های شان رفتند.

ما بچه ها مانده بودیم در پناه «بدریه» که زیرعبایش آرام گرفته بودیم. پدر وقتی برگشت، یک چشمش به خانه ی آوارشده اش افتاد و چشم دیگرش به مادرکه ما را در پناهش جاداده بود. غرور مردانه ی زایرحاوی اجازه ندادبغض کند. همان وقت،کمی آن سوترازخانه ی ویران مان، باحصیر و چندل و پلاستیک وگل،الونکی درست کرد.شب بودکه درپناه هم درکلبه آرام گرفته بودیم وباران شلاقی می بارید.یک کابل برق، بایک لامپ صد،سهم ما ازروشنایی اهواز بود.خوب به یاد دارم پدر و مادر که نمی دانم چرا همه اش در سکوت بودند،به جایی خیره بودندو باران برسقف پلاستیکی کلبه مان یکصدا از نفس نمی افتاد.

همان وقت من چشمم به تلویزیون سیاه وسفیدبودکه روی کمدفرش مان بود.داشت فیلم نشان می داد؛خارجی به گمانم.من غرق رویای تصویربودم.حالابه پشت سرکه نگاه می کنم می بینم بیست و پنج سال است دارم افتان و خیزان فیلم می سازم واز نخستین فیلمی که در پانزده سالگی ساختم تا آخرینش که«سامی»ست، پرسش هایی همیشه درپس ذهن من است.اگرپدرم آن شب اززمین وخانه اش بیرون می رفت،ماالان تبعیدی شهری دیگرنبودیم!؟من اگرفیلم سازنمی شدم، چگونه حدیث نفس خودراجان به تصویر می دادم تادیگران بدانندبرماچه گذشت؟

درمیان آواره گان بی خانمان امروزاهوازی،روزی فرا می رسدکه فیلم سازی زاده شود، شاعری چون«محموددرویش»شاید.وطن اماچیزی نیست که بی بها وتاوان به دستش بیاوری. رنج ما،بهای ناچیز وطن است.نخل را تنها پدرم می داندچگونه بال وپربهش بدهد.مردگان مارا تنهامادرم می دانددرکدام سودرخاک وباخاک شده اند.این ها ارزش شان والاست. پس چه باک که ما تاوان رسیدن به والایی را می دهیم. این چیزی ست که تشنه گان قدرت، حاشا که به آن ایمان داشته باشند.