تبریکی نه برای همه!

دوستان رسانه‌ای، این روز مبارکتان اما یادتان نرود که هر تبریکی را جدی نگیرید، چند سالی است شاهدیم که سازمانها و شرکتها در اتفاقی نانوشته و با دادن بیانیه های خوش آب و رنگ؛ روز خبرنگار را تبریک می گویند و بر عکس آن، شاهدیم که تبریکهای مردمی روز به روز کمتر می شود، اما […]

دوستان رسانه‌ای، این روز مبارکتان اما یادتان نرود که هر تبریکی را جدی نگیرید، چند سالی است شاهدیم که سازمانها و شرکتها در اتفاقی نانوشته و با دادن بیانیه های خوش آب و رنگ؛ روز خبرنگار را تبریک می گویند و بر عکس آن، شاهدیم که تبریکهای مردمی روز به روز کمتر می شود، اما چرا؟ چرا مردم از تبریک روز خبرنگار به هزاری شکل، طفره میروند و در عوض شاهد برپا شدن مراسم و آیین های بزرگداشت از سوی برخی سازمانها و … برای برخی از به اصطلاح خبرنگاران هستیم، و مردم شاهدانی خاموش که نگاه می کنند و در عمق نگاهشان لبخندی است همراه با اندکی سخره و سرشار از درد دانایی که یعنی بله! ما می دانیم.

روز خبرنگار اما چه روزی است و چه کسانی را شامل می شود؟ فی المثل همه بانوان به طور بالقوه مادرند، یعنی به شکلی پیوسته با تن و جانشان امکان مادر شدن را دارند اما در روز مادر، به همه بانوان نمی توان به دلیل این توان هنوز بالقوه، روز مادر را تبریک گفت، و بانویی که طعم دشوار نه ماه بار سنگین حمل جنینی به تن ندارد؛ بانویی که با خونش جان تازه ای را نگاهبانی نکرده، بانویی که نه ماه تمام حتی خواب ساده نداشته و هر لحظه اش همراه با فاجعه ای از درد نبوده، بانویی که تا سر حد مرگ نرفته و البته گاهی نیز جانش فدای جان تازه ای نشده، چنین بانویی به تبریک روز مادر نمی رسد و اگر کسی بدو تبریک بگوید؛ خود میداند که سهمی از این مبارک بادها ندارد، حالا روز خبرنگار چگونه است؟

روز خبرنگار یادبود خون ریخته بر کاغذ دانایی است، روزی که احدی از خبرنگاران این ملک و بوم، جانش را پل دانستن مردم کرد و از لحظه لحظه ورود وحشیان طالبانی کلمه ارسال کرد، با صدایی لابد پریشان، لابد نگران، لابد به یاد فرزندان منتظر بابا، لابد نگران بانوی خانه اش، لابد به یاد کوچه های شهرش، لابد … و لابد در فکر انتشار آگاهی از هبوط فاجعه در خیابانهای کابل و پایان قصه اش، خون ریخته بر کاغذ بود، که جانیان طالبانی همنوا با جهل کریه، از نور همراه با کلام منزجرند و لابد از آنکه نور کلمه را به جان مردم می تابد نیز، و این چنین شد که خون خبرنگاری ایرانی. خیابانهای کابل را سرخ از سر بریده کرد، همان سر بریده ای که اگر می ترسید؛ در مجلس عاشقان نمی رقصید.

و حالا هفده مرداد هر سال به نام نامی نور، به نام رسانای دانایی، به نام کسی است که خبرنگارش می خوانند، اما کدام یک از اینانی که در سالن انتظار ورود مکرر هفده مرداد نشسته و به نام خبرنگار تبریک میگیرند، خون خود را نه، حداقل اندکی از غیرت حرفه ایش را به یاد دارد؟ کدام یک برای رسیدن کلمه ای که منبع آگاهی است نه قصه ای برای فراموشی؛ قلم برداشته و بی هراس بر قلب تیره کوری؛ تازیانه زده؟ کدام یک صندلی اش را در کنار صندلی فلان مدیر نامی نگذارده؟مدیری که بهره اش برای مردم صفر است و برای آقازاده ها و زاده های گروهها و رفقای کوه و کمر صد! و کدام یک در لحظه ای که دروغی را تیتر یک نوشته های خود میکند، اندکی درد در وجدانش باقی است تا رحمتی بفرستد برای آنکه در کابل و هزار جای دیگر جهان، کلمه را با خون طاق زد؟

اگر می توان به هر بانویی به صرف بانویت، تبریک روز مادر را گفت ولو اینکه هیچ کدام از دردهای مادر را تجربه نکرده باشد؛ می توان به هر که خودکاری( به جای قلم) در دست گرفت، این روز غریب را تبریک گفت و از نگاه مردم نهراسید و حتی به طعم تلخ سخرگی در نگاهشان بها نداد، می توان سالنی کرایه کرد و کرور کرور آدم برای ((بزرگداشت)) کسانی آورد که مهمترین هنرشان اشاعه نادانی و فراموشی است، تاریخ اما به یاد می آورد، تاریخ خون ریخته را فراموش نمی کند، تاریخ از یاد نمی‌برد که قلم های به مزد؛ در هنگامه خفگی مردم، در هجوم ریزگردها و تشنگیها و آتش سوزی نیزارها و …  مزدوری تاریکی را انتخاب کردند، همانطوری که قلم های مبارک را از یاد نخواهد برد، قلم هایی که در هر کلمه، انبوهی از خون و دانایی بر خیابانها جاری ساختند، همانانی که این روز و همه روزهای آدمی، مبارکشان خواهد بود، همچنانکه صرامی از یاد نمی رود، این گونه تبریکی را جدی بگیرید.

غلامرضا جعفری