زیر پوست شهر چه خبر است؟

چگونه می توان در روز روشن،در ملاءعام،درورزشگاه،میان خیلی از انسانها به بیش از چند میلیون عرب ایرانی و چند صد میلیون غیر ایرانی فحش داد و …، راستش هیچ وقت به فوتبال علاقه نداشتم به جز در ایام طفولت و نوجوانی که پای پتی بر آسفالت داغ اهواز پایی به توپی میزدم، با این همه […]

چگونه می توان در روز روشن،در ملاءعام،درورزشگاه،میان خیلی از انسانها به بیش از چند میلیون عرب ایرانی و چند صد میلیون غیر ایرانی فحش داد و …، راستش هیچ وقت به فوتبال علاقه نداشتم به جز در ایام طفولت و نوجوانی که پای پتی بر آسفالت داغ اهواز پایی به توپی میزدم، با این همه هرگز تصور نمی کردم کار این ورزش به ظاهر فرهنگی به جایی چنین برسد و تماشاچیها عین قاطر عرعر کنند و قاطرچی در خانه خفته باشد، لطفا نگویید که انتساب اینان به حیوانی توهین است که البته اگر باشد به حیوان مظلومی چون قاطر توهین شده و من در پیشگاه همه خردمندان ناگزیرم که از این موجود بیگناه پوزش بطلبم،که آدمی چون از مرتبت آدمیت سقوط کرد در پلکان حیوانیت مستقر نمی شود که سر از قعر جهنم نادانی درخواهد آورد، اما در این میان نقش باشگاه های خوش آب و رنگ چیست؟ باشگاه‌هایی که هزینه هر رگ عظله عمله های میدانشان، از هزینه بسیاری خون جهنده در مغز نخبه ها بیشتر است! اینان و این میلیاردها دلار مفت نفتی چه نقشی در این افول آدمیت دارند؟! و چه افولی تلخ تر از این که چندین میلیون مادر را با زبانی آلوده خطاب کرد؟

کسی توپ میزند،کسی توپ را می گیرد و نمی گیرد، عددی این طرف میدان و آن طرف میدان نوشته می شود و جماعتی جاهل هیاهو می کنند، جماعتی که حیف است بگوییم لمپن که لمپنها هم اصولی داشتند و خطوط قرمزی، اما اینان که کلمه مادر را و بدتر،کلمه ای پر از عاطفه جنوبی چون ننه، را با زبانی سراپا نادانی آلوده میکنند ساخته و پرداخته کدام تاکتیک و استراتژی فرهنگی هستند؟ اینان در کدام مدرسه و دبستان آموزش دیده اند که قدرت درکشان از قدرت درک قورباغه ای هم کمتر است، موجودی جهنده که برای لذتی آنی حشره نمی گیرد و نمی خورد و به اندازه نیازش از طبیعت استفاده میکند و با زبانش، زبانی که بدین سو و آن سو پرت می شود،به هبچ طبیعتی لطمه نمی زند!

اما این تماشاچی های غافل، زبانی دارند که به جز آسیب به اتمسفر محیط و انداختن قی فکریشان به روی مردم و جهان، هنر دیگری ندارد، هر چند همه گناه مرتبط با زبانشان نیست که احتمالا اصل گناه متعلق به مخی است بیکار و علاف، مخی که در ایام کودکی و نوجوانی و …در مدرسه تربیت نشد و رها شد، سپس به خیابان آمد و در خیابان تماشاخانه ای نبود تا تئاتر بببند، سالنی نبود تا موسیقی خوب بشنود، کتابخانه ای با جانمایی مناسب نیز، تا با کتاب آشنایش کند و بفهمد همه کتابهای عالم کتاب فارسی کلاس پنجم ابتدایی نیست! و برخیشان حتی به دانشگاه رفتند و شدند آقای مهندس و دکتر ولی همان تماشاچی باقی ماندند و در لحظه های نکبتشان، فقط می توانند زبانی قورباغه ای بگشایند و ته مانده‌ای از ذهنی علیل را به سوی مردم پرتاب کنند! و در غیاب موسسه ها و سازمانهای فرهنگی، خرده فرهنگ دوران دبستان را فراموش کنند و در زیر پوست شهر، مشغول با عفونتهای ذهن و زبانشان باشند،البته در جایی که سازمانهای فرهنگی ورشکسته به تقصیرند، محصولی به جز تماشاچی های بدتر از قورباغه نخواهد دید.

غلامرضاجعفری