حصار فرهنگ و فرهنگ حصار!

“وسط حیاط یک حوض بزرگ بود و کم عمق. تنها قسمت ساختمان بود که رعایت حال بچه های قد و نیم قد در آن شده بود. قسمت بالای حیاط تور والیبال بود که دو سه جایش در رفته بود و با سیم بسته بودند و دور حیاط، دیواری بلند. به بلندای دیوار چین…”جلال آل احمد […]

“وسط حیاط یک حوض بزرگ بود و کم عمق. تنها قسمت ساختمان بود که رعایت حال بچه های قد و نیم قد در آن شده بود. قسمت بالای حیاط تور والیبال بود که دو سه جایش در رفته بود و با سیم بسته بودند و دور حیاط، دیواری بلند. به بلندای دیوار چین…”جلال آل احمد در “مدیر مدرسه” از دیوار بلند و ممتدی سخن می گوید که حصاری است بر فرهنگ و سد مرتفعی است در مقابل فرار احتمالی فرهنگ.دی ماه سال۸۳ وقتی حادثه تلخ اتش سوزی دبستان سفیلان اتفاق افتاد شب، به هر زحمتی بود خودم را در سرمای ۲۶درجه زیر صفر به سفیلان رساندم.

مدرسه ای دوکلاسه با راهرویی کوچک و یک درب خروجی و البته پنجره هایی ستبر و با میله های عمودی و موازی نزدیک بهم.فردا که با خانواده ها صحبت کردم از استحکام پنجره ها سخن گفتند که با پتک و تبر هم حریف شان نشدند تا بچه ها را نجات بدهند. ۱۳ گل نوشکفته جان دادند.بعد از چاپ گزارشم دوستی از مقنی زحمتکشِ “مدیر مدرسه” ی جلال گفت که روزی بر روی دیوار مدرسه از ظلمی که بر او رفته بود فریاد می زد و سوالی هم پرسید که براستی چرا بخشی از بهترین خاطرات ما را لحظات فرار از مدرسه تشکیل می دهد؟ فرار از حصار فرهنگ!. در دبستان همه عشق مان زنگ تفریح و حیاط مدرسه بود بجای کلاس درس. در راهنمایی منتظر زنگ ورزش بودیم و در دبیرستان همه مردانگی مان خلاصه می شد به ایستادن دم در مدرسه، یک یا دومتری آنسوی حصار فرهنگ. و شاید نگاههای دزدکی عاشقانه.او سوال کرده بود براستی مگر با ما در درون این حصار فرهنگ چه می کنند که بدنبال لحظه ای فرار از آن هستیم؟

بگذریم.حادثه تلخی که در یکی از پارک های تهران روی داد و احساسات عمومی را جریحه دار کرد بار دیگر آن سوال را در ذهنم تداعی کرد که مگر در درون حصار فرهنگ با ما چه می کنند که بدنبال لختی فرار هستیم؟ نه آن مامور و نه آن دختر مقصر نیستند. این دیگر حصار فرهنگ و میله های ستبر و آهنین پنجره های کلاس درس دبستان سفیلان نیست. این فرهنگ حصار است.میله های ستبر و آهنین پنجره های کلاس درس و حفاظ آهنین در مدرسه ای که حتی یک کپسول آتش نشانی برای دزدیده شدن نداشت، دیگر حصار فرهنگ نیست. فرهنگ حصار است.وقتی آن میله های ستبر و پنجره های آهنین و با توم می خواهند ما را در حصار فرهنگ نگه دارند، خوشترین لحظه های مان می شود فرار از حصار فرهنگ، …نه…. فرهنگ حصار.

وقتی در مشهد درب سالن ها را بر روی کنسرت ها می بندیم یک جشن در پاساژی می شود محل بزن بکوب و فرار از حصارِ فرهنگ حصار.وقتی رسانه های رسمی ما فقط پژواک یک صدا باشند نتیجه اش می شود بازار پررونق رسانه های آنسوی آبی. وقتی فیسبوک و شبکه های مجازی فیلتر می شود فیلترشکن ها استقبال می شوند.ما فکر می کنیم با حصارکشیدن، مسایل اجتماعی را می توانیم حل کنیم و افراد جامعه را با ارزش های رسمیِ اعلام شده همنوا کنیم. تصور می کنیم می توانیم با میله های ستبر و آهنین حصار فرهنگ، می توانیم تبیین کننده ی موفقِ خوبی ها و بدی ها شویم.

ما با انسان روبرویی و جامعه که موجودی زنده است.اختیار دارد. حق انتخاب می خواهد. غرور دارد. مخالفت می کند. جواب می دهد. منزوی می شود. واکنش نشان می دهد…هیچ فکر کرده ایم اگر در همه این سالها گشت هایمان در ارشاد کردن موفق بودند پس امروز از چه ناراضی هستیم؟آیا سهم فرهنگ حصار را در آسیب های اجتماعی جامعه مان و فرار از حصار فرهنگ، براورد کرده ایم؟جامعه پذیری و همنوایی با ارزش های رسمی، کاهش آسیب های اجتماعی و… راهش این نیست که ما می رویم. ما داریم پیوندهای اجتماعی را از هم می گسلیم. سرمایه اجتماعی را زوال می دهیم. و اینها نتیجه ای جز فرار از فرهنگ حصار ندارد. فرار نه به دومتر آنسوی مدرسه ای، بلکه فرار به ناکجاآباد آنومیک جامعه مان…

مهدی مکارمی