تردد در جبهه ها چندان برای افراد مشکل نبود!

در دوران جنگ تحمیلی تردد در جبهه ها چندان برای افراد مشکل نبود و بدلیل این که در شهر نیروهای ضدجاسوسی قوی وجود نداشت این موضوع مهم در معادلات جنگی زیاد جدی گرفته نشد و به همین جهت ورود و خروج افراد به شهر زیاد کنترل نمی گردید و جدی گرفته نمی شد و با […]

در دوران جنگ تحمیلی تردد در جبهه ها چندان برای افراد مشکل نبود و بدلیل این که در شهر نیروهای ضدجاسوسی قوی وجود نداشت این موضوع مهم در معادلات جنگی زیاد جدی گرفته نشد و به همین جهت ورود و خروج افراد به شهر زیاد کنترل نمی گردید و جدی گرفته نمی شد و با پوشیدن یک لباس ساده بسیجی هرکس هر کجای جبهه و منطقه،می توانست تردد کند و هنوز برگه تردد(نوعی مجوز که به افراد خاص داده می شد و در این مجوز که بصورت یک برگ آ چهار بود مشخصات فردی افراد نوشته می شد،ماهیانه و یا حداکثر سه ماه یک بار و هر بار عکس روی آنها تغییر می کرد،البته تکثیر از آن ها چندان سخت نبود)باب نشده بود و برگه تردد همان لباس ساده بسیجی بود که به تن افراد مشاهده می شد.

همچنین مقرها و ایستگاههای بازرسی هم به افراد خیلی توجه نمی کردند و کافی بود با همین لباس ساده در مسیر های به سمت جبهه قرار می گرفتی و هر وسیله نقلیه که به سمت خط می رفت شما را سوار می کرد و به همراه خود می برد و ایست های بازرسی نیز با نگاه به قیافه ظاهری افراد و اعتماد به ماشین نظامی کاری به کار کسی نداشتند،یعنی حتی می شد چند صد نفر را هم به همین طریق از نقطه ایی به نقطه دیگر در خط بدون اینکه کسی جلوی شما را بگیرد جابجا کنید و در زمان عملیات که اصلا کسی با کسی کار نداشت و حالت جبهه که غیر عادی می شد جاده های موصلاتی به خط مقدم و جبهه نیز اصلا کنترل نمی شد و این موضوع در آن زمان یکی از نقاط ضعف در جبهه ما بود و این روال تا آخرهای جنگ نیز ادامه داشت و هیچ وقت میزان تلفات ما بدلیل باز بودن خط ها و نفوذ دشمن در جبهه ها مورد بررسی قرار نمی گرفت.

بعد از عملیات کربلای چهار، در دی ماه سال ۱۳۶۵و قبل از شروع عملیات کربلای پنج مطلع شدم برادرم محمدنظر که یکسال و نیم از من کوچکتر بود مفقودالاثر گردیده.آن موقع در حال تحصیل در دانشگاه بوده و به همین جهت در هیچکدام از گردان های بسیج که در جبهه فعالیت می کردند،عضویت نداشتم.برای پیدا کردن ایشان تصمیم گرفتم به خط مقدم بروم،به همین منظور به سمت آبادان حرکت کردم،رفتن به خط به نظر سخت می رسید ولی باید می رفتم،چون شایعات زیادی وجود داشت که افرادی که مفقودالاثر هستند بعضی از آنها هنوز در خط حضور دارند و یا ممکن است افرادی هستند که از آنها خبرهایی داشته باشند.یک دست لباس بسیجی پوشیدم و یک برگ تردد که متعلق به یکی از عمو زاده هایم که عضو رسمی بود را گرفتم و از چهار راه آبادان به سمت آبادان حرکت کرده، در طول مسیر تنها یک ایست بازرسی وجود داشت که آن هم فکر کنم نزدیک سه راهی دارخوین بود و تا آبادان دیگر ایست بازرسی فعالیت نمی کرد.

جلوی بیمارستان آیت طالقانی فعلی آبادان(به دلیل اینکه مسیرم از ماشینی که سوارش بودم جدا می شد)پیاده شدم،ظاهرا هیچ کس در شهر نبود،چند دقیقه منتظر ماشین هایی که به سمت جزیره مینو (گفته می شد بچه های اهواز در قالب لشکر ۷ ولیعصر گردان های کربلا،جعفر طیار و ….از آنجا عملیات انجام داده بودند و به جزایر ام قصر و ام الرساس حمله نمودند)می رفتند ماندم،که صدای چند انفجار در نزدیکی ام آمد،شهر مورد حمله شیمیایی قرار گرفته بود و من هم برای نجات خود،داخل کانال هایی که روبروی بیمارستان بود رفتم(البته این کارم اشتباه بود بدلیل اینکه غلظت بعضی از این گازها از هوا بیشتر بود و قرار گرفتن در سطح پایین می توانست آسیب بیشتری به من برساند)بعد از مدتی سوار اتومبیلی شدم و به جزیره مینو رفتم.در آن منطقه از بچه هایی که عملیات کرده بودند اثری نبود و جزیره در دست نیروهای ارتشی قرار داشت و افراد مستقر در جزیره از نحوه عملیات و علت شکست آن چیزی نمی دانستند و فقط می گفتند عملیات کربلای چهار لو رفته ولی در طول مسیر مقدمات عملیات جدید هم قابل مشاهده بود و چند روز بعد هم عملیات کربلای پنچ صورت گرفت و من بدون هیچ نشانه ای از نزدیکی خط به اهواز برگشتم.

زمان بابادی شوراب