گفتگو با نسلی که نمی‌شناسم!

دکتر لفته منصوری : دو هفته پیش پیامی از سوی فردی که نمی‌شناسم در واتساپ دریافت کردم؛ با این مضمون که من محمد مجدم معلم کلاس چهارم ابتدایی در ملاثانی هستم و از افراد موفق شهر، برای صحبت کردن با دانش‌آموزانم دعوت می‌کنم. از من نیز دعوت کرد در باره‌ی «مطالعه» با بچه‌ها صحبت کنم. […]

دکتر لفته منصوری : دو هفته پیش پیامی از سوی فردی که نمی‌شناسم در واتساپ دریافت کردم؛ با این مضمون که من محمد مجدم معلم کلاس چهارم ابتدایی در ملاثانی هستم و از افراد موفق شهر، برای صحبت کردن با دانش‌آموزانم دعوت می‌کنم. از من نیز دعوت کرد در باره‌ی «مطالعه» با بچه‌ها صحبت کنم. این دعوت‌نامه شور و شعف خاصی در من برانگیخت. برای این رویداد لحظه‌شماری کردم. شب‌هایی را با فکر به این دعوت مهم، به صبح رساندم. گویی خود و جامعه‌ام را در برابر پرسشی شگرف و سهمگین یافتم. اینکه دوباره به کلاس درس بروم و با بچه‌هایی که در آخرین دهه‌ی قرن چهاردهم به‌دنیا آمدند و در اولین سال قرن پانزدهم از مرز کودکی عبور کرده و در آستانه‌ی نوجوانی قرار گرفتند؛ گفتگو کنم. نسلی که سال‌به‌سال برای آن‌ها جشن تولد گرفتیم و شمع برافروختیم و آرزوها کردیم! نسلی که خواستیم کامیابی‌ها و ناکامی‌های خودمان را سرمشق زندگی‌شان سازیم! یا که بر آن‌ها تحمیل کنیم! انگار نه انگار که برای زمانی غیر از زمان ما آفریده شده‌اند!

دو سال و اندی ما و کرونا دست ‌در دست هم دادیم تا آن‌ها را در آکواریم دنیای مجازی قرار دهیم. از مدرسه، کتابخانه و جامعه و هر آنچه که پیوندی اجتماعی ایجاد می‌کرد، دور ساختیم. آن‌ها را به‌خاطر همه حرف‌ها و حرکت‌های عجیب و غریبشان، گودزیلا نامیدیم. آری! گمان نکنید من می‌خواهم کار سهل و ساده‌ای انجام دهم!

من ۴۷ سال پیش، در سال تحصیلی ۵۴-۱۳۵۳ درست در نیمه‌ی قرن چهاردهم و در زمانی که هنوز پدر و مادر این بچه‌ها به‌دنیا نیامده بودند؛ کلاس چهارم ابتدایی را تجربه کردم. در روستای جلیعه که نه جاده‌ای، نه آب و برقی و نه گاز و تلفنی و نه سواد خواندن و نوشتنی و گویی که ما اولین پیامبران دانایی بودیم که در این روستا مبعوث شدیم! نامه‌ی پس از سلام و عرض سلامتی به سربازان روستای‌مان می‌نوشتیم و حساب و کتاب محصول زراعی پدران‌مان را جمع و تفریق و ضرب و تقسیم می‌کردیم و مترجم مأمور بهداشت، ژندارمری، سم‌پاش و آمپول‌زن و از این قبیل کارهای پیامبرگونه که نه از جنس اولی‌العزمی بودند و نه سودای هدایت روستائیان به آیینی و مدنیتی داشتند! بلکه بعثتی روستایی در حد جلیعه‌ی خودمان با همین مأموریت‌ها! و حال که فکر می‌کنم این رسالت چقدر بزرگ بود برای ما آدم‌های کوچک!

و من امروز در برابر ده ساله‌های قرن پانزدهمی قرار می‌گیرم و می‌خواهم در باره‌ی «مطالعه» با آن‌ها «گفتگو» کنم. یکی از دیگری سخت‌تر! می‌بینید چقدر کار سختی است؟ که ما نه «گفتگو» بلدیم و نه «مطالعه» می‌کنیم! و حقا که به این دو کیمیا چقدر نیازمندیم؟! و شاید به‌قول سعدی علیه‌الرحمه اساساً اکثیر اعظم چیز دیگری باشد و آن «موی سرِ جوانان» است که آن را سپید کردیم:

گر کیمیای صحبت جاویدت آرزوست / موی سر جوانان اکسیر اعظم است

و من در ادامه نمی‌دانم چه بگویم از مطالعه یا گفتگو یا نوجوانانِ این مرز و بوم که چه سرمایه‌های جاویدانی هستند؟ و ما برای آن‌ها چه کرده‌ایم یا چه خواهیم کرد؟

فکر کردم که کارنامه‌ی کلاس چهارم ابتدایی خود را چون حکم پیامبری در ۴۷ سال پیش، به هم‌کلاسی‌های امروز نشان دهم، با معدل ۱۵/۱۶ و همین‌قدر شاید با من همذات‌پنداری کنند! و طرح یک جلسه‌ی طوفان مغزی با این پرسش که محمد مجدم روی تخته‌ی سفید کلاس نوشت: «برای اینکه عادت به مطالعه پیدا کنیم، چه‌کار کنیم؟» و من و ۲۱ عنوان کتاب از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در مدت ۴ روز آن‌ها را مرور کرده و بر تک‌تک ۴۵ جلدشان، یادداشتی برای بچه‌ها نوشتم و حسن دهقانی روزنامه‌نگار، طنزنویس و عکاس و فیلم‌بردار که قرار است روایتی دیگرگون و از پنجره‌ی نگاهش از این رویداد بنویسد؛ همراه کرده و به کلاس چهارم ابتدایی دبستان طالقانی ملاثانی وارد شدیم.

جلسه را با حضور قاسم سعدی‌مجد رییس آموزش و پرورش شهرستان باوی و یوسف حمیدی رییس کتابخانه‌های عمومی شهرستان باوی و محمد حمیدی شهردار ملاثانی که هر سه از مدیران بومی و خوش‌نام ملاثانی هستند؛ که در این برنامه و کلاس، هیات داورانِ کارِ ما بودند، آغاز کردم.

بچه‌ها باید، پیشنهادها و نظرهای خود را در باره‌ی این پرسش روی برگه‌های یادداشت کوچکی که در اختیارشان گذاشتم، می‌نوشتند و بعد با صدای بلند می‌خواندند و چنانچه هیات داوران تایید کنند، محمد مجدم معلم‌شان، با نام آن‌ها روی تخته‌ی سفید بنویسد. و چه غوغایی در کلاس شکل گرفت؟! بچه‌ها یک چرخه از فکر کردن – نوشتن – خواندن (گفتن) را تجربه کردند؛ جلوی همه‌ی ما که تا الان ندیده بودن یا در ذهن آن‌ها، بزرگ می‌نمودیم! بچه‌ها با اعتماد به‌نفس دیدگاه‌های خود را مطرح می‌کردند و حتی نسل ما را به چالش می‌کشیدند! بدون هیچ لکنتی و بدون رودربایستی‌های معمول و مأمول ما آدم‌بزرگ‌ها! بدون هیچ ریا و تزویری حرف می‌زدند! خودشان بودند و خودشان! و من هیچ تصویر و موسیقی غیر از همین صفا و صمیمیت نمی‌دیدم و نمی‌شنیدم. بچه‌ها تمام ۴۵ جلد کتاب را به‌عنوان جایزه تلاش‌ فکری‌شان بردند. جلسه پر از هیجان، نشاط، شادابی، طراوت و رقابت شد.

محمد حمیدی شهردار ملاثانی آن‌قدر به‌وجد آمد و قول داد که یک میدان خوب در شهر ملاثانی را به نام و زیور کتاب بیاراید. گفت که اگر بچه‌ها خلاصه‌ی این کتاب‌ها را بنویسند در آیینی دیگر از آنان تجلیل خواهد کرد و جایزه‌های خوبی از طرف شهرداری ملاثانی به آن‌ها خواهد داد. قاسم سعدی‌مجد رییس آموزش و پرورش باوی این رویداد را ستود و آن را قدمی رو به‌ جلو در جهت بیانیه «گام دوم انقلاب» مقام معظم رهبری و سیاست‌های مهارت‌آموزی آموزش و پرورش قلمداد کرد و برای گسترش آن اعلام آمادگی کرد. من پیشنهاد دادم بچه‌ها به نویسندگان کتاب‌ها نامه بنویسند و با همآهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پاسخ نویسندگان را بگیریم و در آیین دیگری با حضور بچه‌ها، خانواده‌ها و معلمان‌شان و مسئولان دینی، فرهنگی و اجتماعی شهر این نامه‌ها و پاسخ‌ها را بخوانیم و ببینیم و یک کار فرهنگی جدید را تجربه کنیم.

بعد از پایان برنامه‌ی مدرسه، بچه‌ها را با خودروهای خودمان به کتابخانه‌ی عمومی شهدای ملاثانی بردیم تا به عضویت کتابخانه‌ی عمومی درآوریم. در بخش کودک، خانم امینه میاحی کتابدار کوشا و با تجربه‌ی کتابخانه‌های عمومی ملاثانی در باره‌ی ضرورت و فایده مطالعه برای بچه‌ها صحبت کرد. او با ۲۵ سال تجربه و دانش و بینش در علم اطلاعات و دانش‌شناسی چه صحبت‌های خوب و ارزنده‌ای کرد. اما من شگفت‌زده در میان سخنان او دویدم و یادآور شدم که برخی از این نکات علمی و تجربی شما را، چند دقیقه پیش، همین ده‌ساله‌های قرن پانزدهمی در جلسه طوفان فکری مدرسه بیان کرده بودند. این اتفاق فوق‌العاده زیبا است! هوش اجتماعی این بچه‌ها اعجاب‌انگیز و شگفت‌آور است. برای من و حسن دهقانی و مدیران بومی منطقه، این رویداد مهم و اثرگذاری بود. از نظر من، در این سه ساعتی که با بچه‌ها بودم، بیش از یک‌سوم دانش‌آموزان این کلاس افراد موفق و نخبه‌ای هستند، در آینده سرنوشت آن‌ها چه خواهد شد؟ آیا زمینه‌های رشد و پویایی آنان در خانواده، مدرسه و جامعه فراهم است؟ در ۲۰ سال آینده چه وضعی پیدا می‌کنند؟ این پرسش‌ها همراه چهره‌های فعال و باانگیزه بچه‌ها چون خوره‌ای به ذهنم افتاده است.

ما این فعالیت چندجانبه و هدف‌مند خود را به‌صورت یک طرح فرهنگی خواهیم نوشت و به دستگاه‌های فرهنگی ارائه خواهیم داد. امیدوارم حکمرانان به گفتگو با مردم روی بیاورند. آرزو می‌کنم عادت به مطالعه در جامعه‌ی ما گسترش یابد. دعا می‌کنم قدر و منزلت نوجوانان و جوانان‌مان را بدانیم!