حاج اِزهَیّر ، درس آموز و مدرسه ساز

جاسم سعیدنیا : مردی نام آشنا از خاندانی خوشنام. وقتی داشتم تسلیت های وفاتش را بررسی می کردم،به عکسی برخوردم که ایشان در میان جمعی از هم سن و سالانش نشسته بود و قلیان سنتی (تنباکو) و مخصوص خود را همراه داشت. یک بیت زیبای ابوذیه در زیر عکس نوشته شده بود که آن را […]

جاسم سعیدنیا : مردی نام آشنا از خاندانی خوشنام. وقتی داشتم تسلیت های وفاتش را بررسی می کردم،به عکسی برخوردم که ایشان در میان جمعی از هم سن و سالانش نشسته بود و قلیان سنتی (تنباکو) و مخصوص خود را همراه داشت. یک بیت زیبای ابوذیه در زیر عکس نوشته شده بود که آن را مناسب یافتم و در واقع به نظرم این بیت به اندازه یک مقاله حرف دارد.

*اشکثر حلوه المنازل چیلهنه*
*او عله الاوزان زاید چیلهنه*
*عتبی اعله الیالی چیلهنه*
*ابغفل وضعونهم اخفت علیه*

( چقدر زیبا و آرامش بخش است، این خانه ها و مجالس چون متعلق به اهالی و آشنایان ماست. اهالی ما همیشه بخشنده بودند و زیادتر از سهم و حق طرف مقابل به او عطا می کردند. روزگار را ملامت می کنم که ما را مشغول کرد و نتوانستیم از محضر آنان بیشتر بهره ببریم و در غفلت ناگهان خبر ارتحال شان را می شنویم) .شاید درست و کافی حق بیت شعر را اداء نکردم ولی در مجموع خیلی مناسب رثای حاج زهیر دیدمش.

من از کودکی ایشان را میشناختم و با دو پدربزرگم دوستی داشت. در خیلی از مجالس که عکس مطلب هم نشان میدهد، حضور داشتم و اینجا قصد دارم به چند بُعد از زندگی پر خیر و برکت وی اشاره کنم.

-حاج زهیر خوش مشرب و خوش نشست بود، طوریکه جوانان بیشتر از پیرمردها دوست داشتند در کنارش بنشیند.او سفیر قبیله ی خود در سایر طوایف بود، هر روز یا مهمان کسی بود یا میزبان. علاوه بر داشتن دوست و رفیق در ملاثانی و روستاهای اطراف، با عشایر بختیاری هم در ارتباط بود. در موسم کوچ عشایر در سالیان دورتر، در خانه اش در روستای زویر خرامزه، از آنان  پذیرایی می‌کرد. هیچ وقت نژاد پرست یا قبیله گرا نبود و همیشه سعی می کرد انسانیت و انسان بودن را در رأس ارتباط با دیگران قرار دهد.

-با وجود اینکه تمکن مالی داشت، فاصله اجتماعی با فقرا و تهیدستان نداشت. حضور اقشار مختلف مردم و شدت تاثر و ناراحتیشان در روز تشییع، گواه این مطلب است.

-جنبه دیگر زندگی ایشان عدم دلبستگی به اموال و املاکی بود، که داشت. ایشان بعد از تقسیم اراضی، قسمت اعظمی از زمینهای ملاثانی را مالک گردید که موجب تامین معیشت مردم و عمران زمین ها شد. خیلی ها بر این نکته صحه می گذارند که حاج زهیر به صورت اقساط یا پرداخت کمی پول، به مردمی که استطاعت مالی نداشتند زمین واگذار کرد. هستند کسانی که میگویند با پرتاب چوب (گطفت عصا) از ایشان زمین گرفتند. به این صورت که به خریدار چوب می داد و طرف مقابل تا جایی که بتواند چوب را پرت کند، آن‌نقطه محدوده زمینش میشد. این عمل به مصراع دوم بیت مطلع این یادداشت، ربط مستقیم دارد و نشانه بخشندگی ایشان بود. وقتی این اراضی به زمین شهری تبدیل شدن، بخشی از آن ها را اهدا کرد. جالب است بدانید که مرحوم ابومحمد خیر مدرسه ساز هم بوده و زمین مدرسه میرزای شیرازی فعلی (واقع در خیابان ۱۵ کوی قدس) اهدایی ایشان به آموزش و پرورش است ولی نه اسم مدرسه را خودش انتخاب کرد و نه شنیدم که جایی آن را نقل کند که بخواهد فخر بفروشد.

-بُعد دیگر زندگی حاج زهیر، علمی بودن و بهره گیری از تعقل در امور مادی و معنوی بود. هر چیزی را زود باور نمیکرد و بر خلاف مردان و زنان هم سن و سالش، به خرافات توجه نداشت. در عین مذهبی بودن و برپایی مجالس حسینی، به مطالب غیرمستند و روایت های ضعیف برخی منبریها، انتقاد داشت و از آنها خواهش می کرد که بر سر منبر بحث های عقلی و استدلالی را بیان کنند و از رواج خرافات در جامعه جلوگیری کنند.

-او معروف به زندگی طبیعی یا به اصطلاح امروزی ها ارگانیک بود. برای تغذیه و پوشاک خود روشهای حساب شده ای داشت. چای را سر برنامه می نوشید و روی پشکل گوسفند دم می‌کرد. زیر پیراهن پنبه ای خود را زمستان و تابستان به تن داشت! با کولر و بخاری مشکل داشت و در برابر تغییر طبیعت، حساس بود. می گفت مردم تابستان را زمستان و زمستان را تابستان می کنند؛ گوشت گوسفند می خورد و غذاهای سرد مزاج و گرم مزاج را از هم تشخیص می داد . شیر و ماست گاو یا گوسفندی که به چرا می‌رفت را می خورد، ورزش می کرد و عرق کردن را برای بدن مفید می دانست.

-تا آخرین روزهای زندگی مشغول کار کشاورزی بود. هر روز صبح از خواب بیدار میشد و هیچ وقت خواب نمی‌ماند و خواب صبح را کسالت آور می دانست.

یادم هست چند سال پیش هر چند وقت یک بار سیرک در شهر ملاثانی برپا می شد و بخشی به عنوان دیوار مرگ داشت که موتور سوار بر روی دیوار سیرک موتور سواری میکرد. این اتفاق برای ما تعجب‌آور بود و خیلی ها می گفتند سحر یا چشم بندی و از این قبیل حرف هاست. شبی حاج زهیر در خانه پدر بزرگم میهمان بود، بحث این جریان شد که ایشان یک عدد تیله (فنگ) که در دست پسر عمویم بود برداشت و درون کاسه ای که آنجا بود گذاشت. سپس چرخاند و قضیه ی گریز از مرکز را کامل و به زبان خودمانی برای حاضرین توضیح داد.

-ایشان با معنویت زندگی کرد. وصیت کرد که او را در آرامستان سید محیبس دفن کنند؛ در قبری که چند سال پیش خودش آن را تعیین کرده و برای روز مرگش آماده کرده بود.

-تا آخرین روز عمرش زندگی کرد، یک زندگی واقعی. حاج زهیر سعی کرد از زندگی در دنیای ما لذت ببرد. بهترین ماشین ها، بهترین غذاها و بهترین سفرها را تجربه کرد. به نظرم بهترین نوع مرگ هم نصیبش شد چون هیچ وقت دوست نداشت، در بستر بخوابد و منتظر مرگ باشد.
دوستی میگفت که تو مُرده نویسی من از مُرده نویسی بدم می آید. ولی باور کنید این خصائل که در مورد حاج زهیر نوشتم را در حیات ایشان هم گفته ام؛ولی امیدوارم در مورد زنده ها بنویسیم و زندگان را دریابیم بی شک حاج زهیر آخرین آدم این شکلی نیست.