پسرکم با تو چه بگویم ، چگونه بگویم؟

با تو چه بگویم، چگونه بگویم؟ چه چیز بگویم؟ با تو که سخن را خجل میکنی،نگاه را، آب را، آسمان را و ما را که بر این تصویر خیره مانده ایم.پسرک خسته ام چند سال است که زهدان مادر را به مقصد این تشنگی تلخ ترک کرده ای؟ در شناسنامه ات تاریخ تولدت را با […]

با تو چه بگویم، چگونه بگویم؟ چه چیز بگویم؟ با تو که سخن را خجل میکنی،نگاه را، آب را، آسمان را و ما را که بر این تصویر خیره مانده ایم.پسرک خسته ام چند سال است که زهدان مادر را به مقصد این تشنگی تلخ ترک کرده ای؟ در شناسنامه ات تاریخ تولدت را با چگونه اعدادی نوشته اند؟ تا بتوانیم سالهای زیسته ات را در بستر اعداد تماشاکنیم؟ سنت برابر با سالهای رنج ایوب است. شاید، مترادف با تلخی ایام یوسف باشد شاید، به اندازه عمر نوح که کشتی ساخت و پرندگان و چرندگان و آدمی را بر دریا نشاند و از تشنگی رنجشان نداد، تو اما به اندازه همه عمر زمین تشنه هستی!

پسرک به جا مانده در تصویر از دست های شرمگین ما، پسرک خفته در فرات تاریخ، پسرک کولبری که تمام معایب اقتصاد در گالن آبی ات پنهان شده!اقتصادی که آب را از آدمی دریغ می کند و به فولاد میدهد، اقتصادی که مادران فولاد زره دیو،در کنار پدرانی از همان جنس، از ریختن یک قطره آب قصه ها می سازند و لبان تشنه تو را نمی بینند! از چه با تو باید گفت؟!می خواهم به نام بخوانمت پسرک ایران، می خواهم بالی از فرشتگان گیج به عاریت بگیرم و درست بالای سرت بیاویزم، پرچمی که سایه داشته باشد، که آفتاب سوزان و تشنه را از چهره و چشم هایت دور کند، پرچمی باشد برای تو پسرک ایران که به نام می خوانمت، تو همانکه در گالنت تصویری از آب پنهان کرده ای، فقط مراقب ستادهایی باش که برای مبارزه تو بودجه می گیرند

ستادهایی که نه نانت میدهند و نه آب و نه نامت را می شناسند، آنها فقط یک عدد می بینند و بس، عددی شبیه عدد نشسته در شناسنامه ات که تاریخ رنج های زیسته تو را تقسیم بر سال های عمرت نمی تواند کرد، عددهای گنگی که گیج میزنند عین همان ستادهایی که نمیدانند آب، هسته مرکزی تاریخ است و سپس خون.پسرکم مرا و ما را ببخش که از شرم چهره نازکانه ات، باید در همان صحرا غرق شویم

دکتر غلامرضا جعفری