آرزوی بلند زیر سقف کوتاه بهون[1]

روز پنجشنبه غروب هنگامی‌که از دانشگاه برمی‌گشتم و در آن هوای سرد پاییزی چادرهای عشایر کوچنده را زیر پل بندقیر دیدم، تصمیم گرفتم در روز عید میلاد بابرکت پیامبر اکرم (ص) و ولادت میمون امام صادق (ع)، خود را در میان این سادگی، صفا و صمیمیت غرق کنم. شاید فرصتی باشد که قدری از آیین‌های […]

روز پنجشنبه غروب هنگامی‌که از دانشگاه برمی‌گشتم و در آن هوای سرد پاییزی چادرهای عشایر کوچنده را زیر پل بندقیر دیدم، تصمیم گرفتم در روز عید میلاد بابرکت پیامبر اکرم (ص) و ولادت میمون امام صادق (ع)، خود را در میان این سادگی، صفا و صمیمیت غرق کنم. شاید فرصتی باشد که قدری از آیین‌های جشن برساخته و نمادین خصوصی و دولتی و پلوخوری‌های مناسکی آن‌ها دور شده و به ساحل مهربانی‌ها نزدیک‌تر شوم. برای ما یکجانشینان اعم از شهری و روستایی و در شهرهای انگلی و مکنده یا خلاق و پرورنده چه فرقی می‌کند که جامعه‌ی عشایری چرا، چگونه و چطور زندگی می‌کنند؟ آیا کوچندگی از سر اختیار است یا اضطرار؟ وقتی در جاده‌ها با اتومبیل‌های خود با سرعت از کنار آن‌ها می‌گذریم و به خیال خود آن‌ها را جا گذاشتیم! یا در معاملات زندگی با آن‌ها متغلبانه نرد می‌بازیم! هنوز نفهمیدیم که علل و دلایل انتخاب این شیوه زندگی چیست؟ در شب‌های سرد پاییزی زیر چادری که از همه طرف باز است.

index

عبدصالح و زری و فرزندانشان طهماسب و افسانه به چه امیدی در کنار کارون هم‌آغوش سوز سرما می‌خوابند؟ اینان به کدام فرداها نظر دوختند؟ امروز من و دکتر عباس حسین زاده میهمان عبدصالح احمدی بابادی بودیم. مردی که طبیعت او را صیقل داده و چون هم تبارانش گوهر برون افکنده است. جامعه‌ی عشایری در پیوسته‌ی ایام از طرفی با صعوبت های طبیعت در ستیز بوده و از سویی در اثر مبارزات دائمی به انسان‌های خطرپذیر و شجاع و آماده سلحشوری بدل گشته است. اغراق‌آمیز نیست که بگویم جامعه‌ی عشایری کشور، یکی از سه جامعه‌ی شهری، روستایی و عشایر است که دارای ویژگی‌های اقتصادی، اجتماعی و شیوه‌ی معیشتی خاص خود بوده و همواره به‌عنوان جامعه‌ای مولّد، کم‌هزینه و توانمند، مطرح بوده است. گرچه عوامل متعدد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و طبیعی بخصوص در پنجاه سال اخیر موجب دگرگونی‌هایی در زندگی این جامعه شده است. «سرزمین باستانی ایران، ازلحاظ عوامل جغرافیایی بسیار متنوع است و همین ویژگی، تأثیر شدیدی بر شکل‌گیری فعالیت‌های معیشتی در این منطقه گذاشته است.

چنان‌که می‌دانیم، ایران یکی از مناطقی است که حدود 11000 سال پیش وارد مرحله تولید غذا؛ یعنی، کشاورزی و دامداری گردیده است. همچنین ایران یکی از چند کشوری است که نزدیک به 6000 سال پیش، به مرحله تمدن (شهرنشینی – دولت) رسیده است و بالاخره، ازجمله مناطقی است که حدود 8000 سال پیش، شاهد کوچ‌نشینی بوده است. بدین‌سان، متوجه می‌شویم که از 6000 سال پیش تاکنون سه شیوه‌ی زندگی مرتبط به هم؛ یعنی، شهرنشینی، ده‌نشینی و کوچ‌نشینی (چادرنشینی) در کنار هم در این سرزمین تجربه‌شده است.»[2] زندگی کوچ‌نشینی بر سه‌پایه اصلی انسان، دام و مرتع استوار است. در چند دهه‌ی اخیر مراتع کشور بشدت تخریب شد و تداوم زندگی کوچندگی به منظور حفظ دام از سرما و گرما و استفاده از علوفه‌ی مراتع با دشواری‌های زیادی مواجه شده است. ما امروز زیر سقف «بهون» پای صحبت‌های عبدصالح نشستیم. گرچه او فلک نالی هم می‌کند؛ اما دردش از جنس دردهای ما نیست.

اساساً مادی نیست. می‌گوید از 100 گوسفندی که دارد سالیانه 60 تای آن‌ها تولیدمثل می‌کنند. خانه‌ای دوطبقه در کوهرنگ دارد و خانه‌ای در لالی، قانع است و الحمدلله می‌گوید. از 12 نفر فرزندانشان فقط طهماسب و افسانه همراه کوچ آن‌ها هستند و بقیه در لآلی، حصیرآباد اهواز، کوهرنگ و اصفهان زندگی می‌کنند. زری می‌گوید جز افسانه که در بیمارستان مسجدسلیمان متولد شد، بقیه در جریان زندگی سخت و دشوار ایل متولد شدند. چهار تن از آن‌ها در هنگام برف و بوران متولد شدند در شرایطی که حتی پوشاک مناسبی برای پوشاندن آن‌ها نداشتند. او «سونوگرافی» را تحقیرآمیز دانسته و دخالت در امر خدا می‌داند. عبدصالح نیز از آمپول و قرص و شربت بیزار است و آن‌ها را آفت حیات می‌پندارد. پس گمشده‌ی عبدصالح چیست؟

آیا او برای امرارمعاش کوچ می‌کند؟ یا به‌حکم «نوستالژی» آبا و اجدادی به ییلاق و قشلاق گردن نهاده است؟ آیا او به این دلیل یا دلایل دیگری در برابر نق و نوق های فرزندانش برای فروش 100 گوسفند خود و دست کشیدن از کوچ ایستاده است؟ او پاسخ مرا در یک کلمه گفت: «آزادی»! می‌گوید قبلاً آزاد بودیم. مراد او از آزادی؛ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیست. بلکه «آزادی طبیعی» است. او می‌گوید حتی کوه دیگر خسیس شده است. دیگر قارچ کوهی نیست. کلخنگ کوهی نادر است. مراتع از بین رفته است و انسان‌ها گرگ یکدیگر شده‌اند. او امروز در رثای آزادی که در آن صفا و صمیمیت و مروت بود اشک ریخت. عبد صالح در زیر سقف کوتاه «بهون» آرزوی آزاد زیستن دارد. آرزویی که من در آپارتمان شهری و بروکراسی شغلی نصیبی از آن ندارم. بلکه در قفس‌های خودساخته و دگر ساخته اسیرم. دوست من وقتی در جاده‌های بین‌شهری به‌سرعت در حال رانندگی هستی و از کنار عشایر می‌گذری کمی آهسته بران و به نشانه احترام به آنان از خود پایین بیا!

اهواز – لفته منصوری  

 

 

پانوشت و منبع:

[1] – به زبان بختیاری چادر را بهون یا بوهون می‌گویند. بهون هم به معنای شکل فیزیکی آن وهم به فضای ایجادشده به‌عنوان یک واحد مسکونی بکار برده می‌شود.

[2] – امان‌اللهی بهاروند، سکندر (1383). زوال کوچ‌نشینی در ایران: یکجانشینی ایلات و عشایر، فصلنامه مطالعات ملی، 17، سال پنجم، شماره 1، ص 156.