نهضت آسفالت و درد دندانی کهنه!
غلامرضاجعفری : پیشتر که اسم نهضت آسفالت را میشنیدم تمام تن و زبان و مغزم کهیر میزد، از بس که این نام به هر چیز شبیه بود الا به نهضت و آسفالت و جادههای نرم و از این دست آرزوهای کودکانه در شهری که من باشم و برخی از شما بزرگواران. یادم نمی رود بار […]
غلامرضاجعفری : پیشتر که اسم نهضت آسفالت را میشنیدم تمام تن و زبان و مغزم کهیر میزد، از بس که این نام به هر چیز شبیه بود الا به نهضت و آسفالت و جادههای نرم و از این دست آرزوهای کودکانه در شهری که من باشم و برخی از شما بزرگواران.
یادم نمی رود بار نخستی که شنیدم کسی گفت نهضت آسفالت؛ نتیجه اش شد کوه بدهی بر دوش نحیف شهر و البته به همراهش مشتی پروانه رنگ رنگ رای که شخص گوینده را تا قلب بهارستان همراه شدند و او را بر کرسی سبز مجلس نشاندند و تمام. التمام ای نهضت معکوس آسفالت که هر چیز بودی الا نهضت. اصلا تو بگو نهضتی در حد و حدود نهضت بورکینافاسو و یا شاخ آفریقا و کشورهای آمریکای لاتین و …
تا این روزها به گمانم چنین بود که چیزی بدتر از نهضت آسفالت در مظان نظرمان پدیدار نخواهد شد تا اینکه رسیدیم به نهضت های متجدد هر هفته یک افتتاح.
تا اینجای قصه باز هم چندان نگران نبودم و به گمانم میرسید که آمدند و هر هفته پشت میکروفن رفتند و آخرش شد مراسمات مکرر و چندی همنشینیهای دوستانه و گعدههای برادرانه و … الغرض چیزی بدتر از نهضت آسفالت نخواهد بود اما … اما مسلمان نشنود کافر نبیند.
حالا که به شهر نگاه میکنم دلم برای واضع اصطلاح نهضت آسفالت تنگ میشود، همویی که با زرنگی و رندی به دور از نوع رندی حافظ گون! اندکی بر سریر شهری نشست و کسی نمیدانست این چهره وجیه المله به هر چیزی شباهت دارد الا یک چریک آسفالت ریز!
او ولی آمد و حتی بدون وصول حکم وزارتی بر کرسی نرم شهری نزول اجلال کرد و با پیش دستی به سراغ صندوقهای گیج و مشنگ چوبی رفت. همان صندوقها که خیلی وقت است زایمانشان سزارینه است و هیچ کس نمیتواند جنسیت مولودش را پیش بینی کند! آنچنان که حروف الفبا هم در این بازی عجیب و غریب گنگ شدهاند.
الفبایی که از زهدان صندوقی نامتعین نمیتواند یک نام شسته رفته را به گوش اهالی منتظر خانه و شهر برساند.
با این همه مصطلح نهضت آسفالت عین یک پروژه موفق، انگار کن خود انرژی که باقی است و از حالتی به حالتی تغییر چهره میدهد هر بار به نامی، هر دفعه به چهرهای و هر لحظه در اندازهای! دچار ظهور شد و نتیجه همیشه یکی بود. همیشه کوهی بدهی و مصیبت و خیابانهایی شخم زده و آسفالتی نامرغوب و فاضلابی قاتل و … بر دوش شهر و شهروند باقی میماند و حاصل مشتی پروانه رنگارنگ است که کسی را به بهارستان ملی و محلی رهنمون میشوند.
این وسط معروف است تاریخ تکرار میشود. شنیدهایم که باری تراژیک است و باری کمیک. باری تاریخ به خونجگری آدم اقدام میکند و گاهی خون جگر را به نقابی کمدی آراسته میسازد و لبخندی نمکین و تلخ و پر از درد بر لب آدم میکشد. خطی که از درد تا خنده دراز میشود و بدتر آنکه ما نمیدانیم کی آخ بگوییم و کی از خنده درد بکشیم! ما که هر بار تاریخ را زندگی میکنیم. ما که روزی مدیر شهرمان بدون حکم وزارت مدعی نهضت داغ آسفالتی پوک میشود و باری باید در برابر انبوه بنرهای هفتگی به بهت نگاه و لکنت زبان و سکته مخ دچار شویم. ما که باران بیاید یا نیاید؛ هوا آلوده باشد یا نباشد؛ مازوت بسوزد یا نسوزد؛ و هر چیز دیگری باشد یا نباشد رنجور و گیج و پر از دردیم، تیزتر از درد دندانی کهنه و سوراخ!
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰