حکایت بازنشستگی و آرزوهایی که برباد رفت!

یونس حردانی : وقتی که سرکار بودم ماشینم پراید بود که نمی تونستم تبدیل به احسنش کنم،زمان بازنشستگی نزدیک شده بود و خانم هرچند روزی میگفت: آقا جون پول خدمت سی ساله ات را یا برام طلا میخری یا ماشین پرایدمان عوض کن، من هم که هیچوقت کلمه آقا جون را ازش نشنیده بودم به […]

یونس حردانی : وقتی که سرکار بودم ماشینم پراید بود که نمی تونستم تبدیل به احسنش کنم،زمان بازنشستگی نزدیک شده بود و خانم هرچند روزی میگفت: آقا جون پول خدمت سی ساله ات را یا برام طلا میخری یا ماشین پرایدمان عوض کن، من هم که هیچوقت کلمه آقا جون را ازش نشنیده بودم به خود گفتم چه خوب این هم اولین فال خیر بازنشستگی است

به او گفتم خانم جون به وقتش چشم، هرچه تو بگی همونه، ولی حقیقتش ته دلم طرف خریدن ماشین بهتر ونوتر بود چون با مبلغی که حسابداری به من گفته بود وقت نشستن میشد بکمک فروش پراید پژو پارس نو بخرم ،به خانم پیشنهاد خرید ماشین را دادم که اوهم قبول کرد ومهر تایید زد ،خلاصه اینکه وقت بازنشستگی زود رسید وبرگه ترک کارم را دادند،شب اول اولین روز بازنشستگی درحالی که باران نم نم میآمد وهوا کمی سرد بود

کنار بخاری مشغول تماشای تلویزیون بودم که خانم با یک دست بشقاب شلغم وبا دستی دیگر ماشین حساب بطرفم آمدوکنارم نشست بعد از کمی خوش وپش شروع به حساب کردن وجمع وتفریق کرد وروی کاغذ یاداشت مینمود ومیگفت این مبلغ برای طلاهام واین مبلغ برای عوض کردن تخت خواب های خودمان وبچه ها واین مبلغ برای ….وشروع به تکه تکه کردن پول نرسیده بازنشستگی کرد.

شوکه شدم وگفتم خانم جون، چکار میکنی وچه حساب وکتابی میکنی،اولا پولا هنوز نرسیده اند ،یعنی نه به باره نه به داره ،دوما تو که قول دادی ماشین بخریم،گفت نظرم عوض شد،گفتم پدرت خوب مادرت خوب این کار نکن قبول نمی کرد که نمیکرد تا اینکه بحث مان شدید شد وسر پول نارسیده و هیچ هیچ اولین روزوشب بازنشستگی من تلخ شد،یک هفته ای سگرمای خانم سنگین بود

مثل همیشه چاره ای جز تسلیم نداشتم وقول دادم که هرچه خانم بگه همونه ولا غیر،بعد از چند روزی متوسل به بچه ها (فرزندان) شدم که نظر مادرشون طرف خریدماشین عوض کنند که موفق شدند و قبول کرد ماشین پژو پارس بگیریم بعد ازآن هم من وهم خانم جون هر چند مدتی خواب خرید ماشین پژو پارس را میدیدیم که با آن گشت وگذار کرده وسفر می رفتیم وهردو ی ماخوشحال از خواب بیدار وبرای هم دیگر تعریف می کردیم .

یک ماه گذشت، دو ماه گذشت ،چند وچندین ماه گذشت از طرفی خبری از پول نبود که نبود واز طرف دیگر قیمت دلارومسکن وخودرو ووووو با سرعت وشتاب بالا میرفت وارزش پول ناگرفته ما نیز بشدت کم وکم میشدتا اینکه حسابداری سازمان ما پول بازنشستگی را سه قسطه وطی دو ماه به حسابم واریز کرد که خیلی دیر شده بود چون قیمت خودروها بشدت بالا رفته و دیگر کار از کار گذشته بود

آرزوی ما هم بر باد رفت که رفت ونتوانستیم پژو پارس بخریم فقط تونستیم همان پراید را با چند مدل بالاتر بخریم وهرچه خواب میدیدیم فقط خواب بود وبس،بقول معروف، شتر درخواب بیند پنبه دانه،شاید با من هم نظر باشید که روزی برسد باز نشستگان جدید با پول خدمت سی ساله خود فقط بتوانند تخت خواب خودشان را عوض کنند که بعید نیست،