درنگی در مطرودان جامعه ؛ درخودماندگی
دکتر لفته منصوری : برای منِ جستجوگر «مسئلهی» جامعهشناسی راهی گشوده شد که وارد دنیای «احسان»شوم و نگاهی نه از سر حراست و قضاوت که کار من نیست و دیگران بهخوبی انجام داده و میدهند؛ بلکه من، رهپوی «واقعیت» هستم، آنگونه که جامعهشناسان موضوع دانش خویش کردند.مرکز توانبخشی غیردولتی احسان با قدمتی ۲۳ ساله توسط […]
دکتر لفته منصوری : برای منِ جستجوگر «مسئلهی» جامعهشناسی راهی گشوده شد که وارد دنیای «احسان»شوم و نگاهی نه از سر حراست و قضاوت که کار من نیست و دیگران بهخوبی انجام داده و میدهند؛ بلکه من، رهپوی «واقعیت» هستم، آنگونه که جامعهشناسان موضوع دانش خویش کردند.مرکز توانبخشی غیردولتی احسان با قدمتی ۲۳ ساله توسط دکتر احمد غدیرپور پزشک نیکوکار اهوازی و بزرگشده شهر ویس، تأسیس شده است.
*************************
عاشقم من بر فن دیوانگی / سیرم از فرهنگی و فرزانگی
هر چه غیر شورش و دیوانگی است / اندرین ره دوری و بیگانگی است
هین بنه برپایم آن زنجیر را / که بریدم سلسلهی تدبیر را[۱]
شاید اگر آن کلیپ تقطیع شده که در فضای مجازی علیه یکی از مراکز نگهداری معلولان وابسته به بهزیستی خوزستان منتشر نشده بود، من اینقدر به دنیای معلولان نزدیک نمیشدم.
کتاب «دلیل پریدنم؛ صدای پسری از سکوت درون» را خریدم و خواندم. این کتاب تأثیرگذارترین اثری است که توسط یک نوجوان اوتیسم ۱۳ ساله ژاپنی به نام نائوکی هیگاشیدا نوشته و به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است و برگردان آن را به فارسی شمیم شرافت و کیانا تقیخان به عهده گرفتهاند و توسط انتشارات فراروان در سال ۱۳۹۸ منتشر شده است.
علاوه بر این بیش از ده مقاله و پایاننامه درباره اوتیسم خواندم تا وارد دنیای پر از صداهای گوناگون و رنگهای درهموبرهم و اختلالهای مکرر در تعامل اجتماعی و رفتاری و ارتباطی آنان شوم.
به این بسنده نکردم و با دکتر مهران کریمیان مدیرکل و دکتر سید غلامعلی جعفری معاون توانبخشی بهزیستی خوزستان، نشست مفصلی دربارهی معلولیتها و معلولان و عملکرد بهزیستی استان ترتیب دادم.
برای منِ جستجوگر «مسئلهی» جامعه شناسی راهی گشوده شد که وارد دنیای «احسان» [۲] شوم و نگاهی نه از سر حراست و قضاوت که کار من نیست و دیگران بهخوبی انجام داده و میدهند؛ بلکه من، رهپوی «واقعیت» هستم، آنگونه که جامعه شناسان موضوع دانش خویش کردند.
مرکز توانبخشی غیردولتی احسان با قدمتی ۲۳ ساله توسط دکتر احمد غدیرپور پزشک نیکوکار اهوازی و بزرگشده شهر ویس، تأسیس شده است.بیش از دو ساعت با دکتر غدیرپور دربارهی مرکز احسان، خودش، خانوادهاش، خدا، انسانِ معلول، خانوادههای معلولان، کارگران مرکز، بهزیستی، جامعه و طیف اوتیسم و دیگر اختلالهای روانی صحبت کردم.سپس از بخشهای مختلف مرکز احسان دیدن کردم. با معلولان صحبت کردم. شادی و نشاط آنها را دیدم. دعاهای آنها را گوش دادم. نالهها و فریادهای آنها را شنیدم.
در جهان مدرن رابطهای یکسویه و نامتقارن با دنیای جنون برقرار شد؛ اما آیا همیشه و در طول تاریخ اینگونه بوده است؟ آیا جنون همیشه منزوی و خاموش بوده است؟ میشل فوکو فیلسوف و اندیشمند فرانسوی از روزگاری سخن میگوید که آدمیان در قرب جنون میزیستند و با دیوانگان همنشینی و همسخنی داشتند. قرنطینه دیوانگان در مکانی همچون تیمارستان به قرن نوزدهم بازمیگردد. بیش از آن هنوز خطوط قاطعی که میان افراد جامعه مرزبندی کند؛ وجود نداشت. دیوانگان در مکانهای عمومی در رفتوآمد بودند و سخن میگفتند و داوری میکردند و پند و اندرز میدادند.در روایتی از پیامبر گرامی اسلام آمده است:مَرَّ برسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله رجُلٌ و هو فی أصْحابِهِ. فقالَ بعضُ القَومِ: مَجْنونٌ! فقالَ النّبیٌّ صلى الله علیه و آله: بَلْ هذا رجُلٌ مُصابٌ، إنّما المَجْنونُ عَبدٌ أو أمَهٌ أبْلَیا شَبابَهُما فی غَیرِ طاعهِ اللّه ِ.
پیامبر خدا صلیالله علیه و آله با اصحاب خود بود که مردى به آنان برخورد. یکى از اصحاب گفت: این مرد دیوانه است. پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: نه او آسیبدیده است، دیوانه آن مرد یا زنى است که جوانیاش را در راهى جز طاعت خدا صرف کرده باشد.[۳]
از هنگامیکه مدرنیسم دوقطبی «خود – دیگری» و «سوژه – ابژه» را بنیان نهاد.خردْ همسایه خود، نابخردی را محبوس کرد. آنگاه معلولان ذهنی و جسمی را بُریدیم تا اندازه شوند! تا دیگر دیده و شنیده نشوند!چرا چون نمادهای منزلت و هویت در جامعه دگرگون گشته و بصری شده بود و ما امکان آن را یافتیم که هویت خود را دست کاری و نظارت کنیم و مطابق با صورت بندی های گفتمانی هر عصری عرضه کنیم.
به قول بریان ترنر جامعه شناس بریتانیایی و استرالیایی (متولد ۱۹۴۵) جامعه جسمانی [۴] شد؛ یعنی بدن حوزهی اصلی فعالیت های سیاسی و فرهنگی را تشکیل داد. او در کتاب معروفش با عنوان «بدن و جامعه» که در سال ۱۹۸۴ منتشر شد به مباحث گوناگون در رابطهی بدن و جامعه پرداخت. روابطی همچون رابطه جامعهشناسی و بدن، بدن و مذهب، نظام مبتنی بر بدن، انضباط، حکومت بدن، جنسیت و بدن، مصرف و بدن و کماشتهایی. اینچنین بود که این تغییر شگرف پارادایمی و گفتمانی، عقلانیت را در ذیل و ظلِ جسمانیت قرار داد و جسمانیت، حاکم بلامنازع هویت و منزلت گشت.در چنین جامعهای بهزیستی آخرین انتخاب یک خانوادهی دارای یک بچهی اوتیسمی یا معلول ذهنی و جسمی شد.
خانوادهی هستهای، آپارتماننشین، کم تاب و بیطاقت و نیازمند آرامش. او چه راهی بهجز راهی کردن فرزندِ اوتیسمی خود به بهزیستی دارد؟ و مگر بهزیستی میتواند جای پدر و مادر فرزندی را بگیرد و او را مرتب آب و غذا و دارو بدهد و پوشاک ببندد تا خود را کثیف نکند و حمام ببرد و موهای بدنش را بتراشد و از خودآزاری و دگرآزاری (مازوخیسم و سادیسم) او جلوگیری کند و … ازاینجا بود که مراکز غیردولتی برای نگهداری از معلولان پا به عرصه وجود گذاشتند با سرانهی ماهیانه ۲ میلیون تومان که بهزیستی به آنها میدهد و این بر اساس ارزیابی هزینهها در سال جاری فقط ۱۷ تا ۲۰ درصد مخارج نگهداری یک معلول متوسط و نه حادِ نیازمند مراقبت و غذا و دارو را پوشش میدهد و دیگر هزینهها از کجا باید تأمین شود؟ و خانوادهی هر معلولی ماهیانه ۷۰۰ هزار تومان باید بپردازند و مگر میدهند؟! بسیاری از این معلولان مجهولالهویه هستند و یا دارای خانواده بد سرپرست! برخی از آنها سالهاست که بعد از سپردن فرزند خود به مراکز توانبخشی حتی یکبار هم به سراغ آنها نیامدند!
در هنگامیکه در دفتر مرکز با دکتر غدیرپور صحبت میکردم؛ بازرس بهزیستی بدون اطلاع قبلی وارد مرکز شد و یکراست به بخش رفت و بازرسی خود را انجام داد. پس از پایان کار وارد دفتر مدیر شد و موارد را در دفتر مخصوصی نوشت و یک نسخه از گزارش را ممهور به مهر مرکز کرد و با خود برد. خانم روشن نژاد نمونهای از یک بازرس خوب و دقیق بهزیستی، که کار خودش را بهخوبی بلد است.
و من در مرکز احسان وارد دنیای جدیدی شدم. در این مرکز عواطف انسانی را بدون هیچ دستهبندی و بدون هیچ توقع و انتظاری نثارت میکنند! حتی لبخند را در قاب صورتهای ناهنجار به زیباترین صورت تقدیمت میکنند! دعایت میکنند با صداهای مبهمی که فقط خدا میشنود و میفهمد! آنهایی که دست دارند، دست دراز میکنند و آنهایی که بیدستوپایند، چشمهایشان را پیش پایت میریزند!
و در سویی دیگر معلولانی حاد که پرخاشگر و هجومی هستند. بشقاب غذای خود را پرتاب میکنند، غذای خود را بر زمین میریزند و از روی زمین میخورند! دستهای خود را مرتب گاز میگیرند یا به دیگران حمله میکنند و به آنها آسیب وارد میکنند! سرِ خود را به دیوار میکوبند و به تلقهای درب و پنجرهها و دیوارها مشت میزنند! لباس خود را میدرند و تشک خود را پارهپاره مینمایند!
و همهی اینها انساناند و با همه این ویژگیها نمیتوانی آنها را دیگری بپنداری! وقتی چشم در چشم به تو نگاه میکنند! یا میخندند و گریه میکنند! و با تو صحبت میکنند! اما بهجایی رسیدند که خانوادههایشان آنها را یا در خیابان رها کردند یا به مرکز توانبخشی تحویل دادند و رفتند که رفتند! و چطور اینها را نتوان دید؟!
پدر یکی از این معلولان را دیدم که به ملاقات پسرش آمده بود. با زبان عربی از پیرمرد پرسیدم که اوضاع اینجا چطور است؟ میگوید به خدا قسم، دکتر غدیرپور و همکارانش فرشتهاند! اینها آرامش را به ما ارزانی داشتند! از بچهها میپرسم چه نسبتی با دکتر غدیرپور دارید؟ میگویند او جای پدر ما است! آنها را در آغوش میگیرد و میگوید تنها چیزی که مرا اینجا نگهداشته و به خاطر آن سلامتی جسمی خود را از دست دادم و فرصتهای زندگی را زدودم و آنچه داروندارم بوده، گذاشتم و گذشتم! همین پاداش «پدر» است که مرا بس است! اینها فرزندان من هستند!
او در یک شیدایی و عشق عجیبی زندگی میکند. من در مرکز احسان گونهای از «خیر» دیدم که هیچگاه شبیه آن را ندیده بودم! عشق مخاطرهآمیز! خیر خطرناک! نیکوکاری پر از لحظههای ترس و امید!
و لحظهای که علی مرا در آغوش گرفت و با دستهایش محکم بغلم کرد! با تمام وجودم حسی را دریافت کردم که هیچگاه تجربه نکرده بودم.مرکز احسان را با بوسهای از صمیم قلب بر پیشانی دکتر احمد غدیرپور ترک کردم.ایکاش پول داشتم و بهپای این مرکز پول میریختم! ایکاش قدرت داشتم و سازمانهای مختلف را به استناد قانون خوب و شایستهی «حمایت از حقوق معلولان» مصوب ۱۳۹۶/۱۲/۲۰ مجلس شورای اسلامی را مکلف به انجام وظایف خودشان میکردم. اما من فقط این قلم را دارم!
جائی نه که گیرد دل دیوانه قراری / ویران شود این شهر که ویرانه ندارد[۵]
پانوشت:
[۱] – مولانا، مثنوی معنوی
[۲] – مرکز توانبخشی غیردولتی احسان اهواز در سال ۱۳۷۸ با مجوز بهزیستی تأسیس و یکی از مراکز قدیمی، حرفهای و موفق استان خوزستان است.
[۳] – مشکات الأنوار: ۲۹۴ / ۸۹۸.
[۴] – Samatic Society.
[۵] – مجمر اصفهانی
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰