از این ستون تا آن ستون شهر
غلامرضاجعفری : دوستی برایم تعریف میکرد که فلانی را روزی در خیابان میبیند، فلانی از دسته کارشناسانی است که پایش به تلویزیون باز شده. از جمله به اصطلاح کارشناسانی که دعوت میشوند تا با زبانی فخیم دیالوگ بفرمایند. از همان طور آدمهایی که در برنامههای تلویزیونی به ظهور میرسند! و گل و بلبل میگویند. جماعتی […]
غلامرضاجعفری : دوستی برایم تعریف میکرد که فلانی را روزی در خیابان میبیند، فلانی از دسته کارشناسانی است که پایش به تلویزیون باز شده. از جمله به اصطلاح کارشناسانی که دعوت میشوند تا با زبانی فخیم دیالوگ بفرمایند. از همان طور آدمهایی که در برنامههای تلویزیونی به ظهور میرسند! و گل و بلبل میگویند. جماعتی که نظر کارشناسیشان مستند به فرمان تهیه کننده است طی هماهنگیهای پس و پیش ضبط و آنتن!
راوی نقل میکند که فلانی یعنی همان کارشناس را روزی در خیابان محله میبیند و طی سلام و علیکی میشنود که جنابش عجله دارد و برای تهیه برنامهای در دفاع و یا تبیین حقوق زنان باید خودش را برساند. البته ابهام از نویسنده است که یادش نمانده سمت و سوی برنامه در تبیین موضوع بوده و یا در دفاع از آن؟!
و راوی ادامه میدهد که دیدم فلانی ملتهب است و گمان کردم شاید نگران گذر وقت باشد. از این رو به او گفتم که های بچه همسایه! نگران نباش که خودم با همین لکنته پراید اقساطی تو را میرسانم. هم محلهای راوی پاسخ میهد که نه! ناراحتی و التهاب او از بابت وقت نیست، بلکه در خانه مشکلی داشته!
آقا زنم نمی فهمد، نمیفهمد که من چه کار مهمی دارم، نمی فهمد! آخر با چه زبانی به او بگویم که برای دفاع از حقوق زنان باید چند روز مطالعه کنم! چگونه به این زن حالی کنم که زمان برای من عین زنگوله مرگ است و اگر به موقع خودم را آماده نکنم صدای زنگوله بلند میشود و خلاص! خلاص و کارشناسی دیگر جایم را میگیرد لابد. آخ که هیچ نمی فهمد و … آخرش دعوامان شد و من بیچاره چاره ای نداشتم، آقا نداشتم و همینطوری یک سیلی در گوشش خواباندم تا ساکت شود! تا ساکت شد!
راوی که البته هرگز طعم و وسوسه نشستن در برابر دوربین را تجربه نکرده به کارشناس و بچه محلهاش پاسخ میدهد عزیز! برای فهم حقوق زنان لازم نبود کلی کتاب به دوش بگیری که “یحمل اسفارا” را مگر نشنیدهای؟ کافی بود به جامه پریشانش در آشپزخانه، در حال رسیدگی و پاسخ به خواستهها و پرسشهای کودکان و خلاصه به گونه سرخ بانویت همان نشانه سیلی نگاه میکردی و به احتمالی قطرات آهسته و پیوسته اشک بر گونههایش، و البته دردی که زن ،نوع زن، در برابر چنین مردی باید تحمل کند، مردی مثل من، مثل تو! آنوقت به تمامی میفهمیدی که مشکل از کجاست؟
بماند که دوستم آن آقای فلانی را همانجا گذاشت و سوار نکرد و با پراید اقساطی رفت تا فکری به حال خودش و ما بکند. اما ادعاهای تهی کار را بدتر میکنند، اینکه در برابر آیینهای، دوربینی بنشینی و حق به جانب از چیزی بگویی که خود نفهمیدهای! مصیبتبار اینکه چنین دیالوگی به فهم ماجرا منتهی نمیشود که بدتر، با زور رسانه سدی به راه فهم دیگران میسازد!
چاره اما چیست؟ چاره فقط انتشار آگاهی است. آگاهی ولی صرف خواندن چند کتاب و مجله و … نیست بلکه مهم تر اینکه باور کنیم دانستن ادا و اطوار نمیخواهد بلکه حوصله ای باید در مسیر آموختن، خواندن. و آن وقت باور خواهیم کرد که زن حق دارد،که زن را حقوقی است و سیلی بناگوش را دیگر جزیی از مسیر گفتگو و بخشی از حقوق زنانه! نخواهیم دید. البته مثل آن فلانی کم نیستند و شما هم اگر جایی دیدید سوارشان نکنید.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰