روستاییام!
دکتر لفته منصوری :من و دوستانم در سفر به روستاهای ویس به دنبال نشانههایی از گذشته بودیم. چون عتیقهای یا گنجی از جنس فرهنگ که به درد امروزمان بخورد؛ بلکه ما را در بازسازی هویت روستا یاری دهد. به قول آنتونی پل کوهن – انسانشناس مشهور بریتانیایی – در کتاب سرشت نمادین اجتماع که توسط […]
دکتر لفته منصوری :من و دوستانم در سفر به روستاهای ویس به دنبال نشانههایی از گذشته بودیم. چون عتیقهای یا گنجی از جنس فرهنگ که به درد امروزمان بخورد؛ بلکه ما را در بازسازی هویت روستا یاری دهد. به قول آنتونی پل کوهن – انسانشناس مشهور بریتانیایی – در کتاب سرشت نمادین اجتماع که توسط عبدالله گیویان به فارسی برگردانده شده است؛ دو نوع نگاه به گذشته داریم: نخست نگاهی به گذشته که آن را به شکل مرجع[۲] میبیند. بر همین اساس میکوشد امروز خود را بر مبنای گذشته بسنجد و هرگاه قصد انجام کاری را داشته باشد، ابتدا در نظر میگیرد که آیا استانداردها و معیارهای گذشته به او اجازه انجام آن را میدهد یا خیر؟ دوم نگاهی که گذشته برایش در حکم منبع[۳] است. در این حالت، گذشته نوعی سرمایه به شمار میآید و زمان حال معیار قرار میگیرد. بر همین اساس میکوشد چنانچه درگذشته چیزی یافت شود که به کار امروز بیاید، بیدرنگ انتخابش کند و هر چه مفید نبود – اعم از مادی و ابزاری و غیره – به حال خود واگذارد، دستکم تا حدی که مانع زندگیاش نشود. نگاه من به گذشته از نوع دوم است، چون منبعی یا سرمایهای که برای امروز صورتبندی شود، بازتولید گردد تا هویت روستای امروزی با شهر مرزبندی شود.
در جستجوی درو بودیم و میدانید درو برای روستایی عید تمام تلاشهایش هست. نه چون کارگر و کارمندی که حقوق خود را سر ماه بگیرد و خوشحال شود. کارِ کشاورز از جنس خلق محصول است با یک درجه کمتر از خلق خدا که ذات باریتعالی از هیچ خلق میکند و کشاورز از بذر! و چه تضمینی هست که چون کارمند حاصل دسترنج خود را سر ماه بگیرد؟!
حاج عبدالرضا مراقی در جستجوی کمباین در حال درو برای من بود؛ تا بتوانم دقایقی حس و حال درو کردن را پیدا کنم. گفتند یونس خلفی (مراقی) در روستای امالبلابیل[۴] در حال درو کردن مزرعهاش هست.
محمد راشد مراقی عموزاده حاج عبدالرضا مراقی به او خبر داد که بُز تو دوقلو زاییده و مژدگانی خواست. این خبر موجب شد تا مسیر خودمان را به سمت روستای اماغریب[۵] و خانهی محمد راشد مراقی تغییر دهیم تا دو قلوهای تازه به دنیا آمده را ببینیم. میبینید که روستایی هنوز اسباب شادی و نشاط خود را حفظ کرده است. به همین سادگی به وجد میآید. با هر تولدی خوشحال میشود. شکر میکند و خدا را برای نعمتهایش میستاید.
معنای خانه در روستای اماغریب بزرگ، با تغییرات فیزیکی آن دچار دگرگونی شده است. ازجمله اینکه خانههای ساختهشده امروزی در روستا، بیش از آنکه مبتنی بر شیوهی معیشتی باشد؛ مبتنی بر آداب زیباشناسانه است. مسکن در گذشته همواره با طبیعت و محیطزیست انسان، پیوندی نزدیک داشته است و بدون سازگاری با آن نمیتوانست به حیات خود ادامه دهد؛ اما انسان امروز با استفاده از فناوری به دستکاری طبیعت میپردازد و بر آن مسلط میشود تا بتواند خانهای بسازد که با اعتقادات، زیباشناسی، جهانشناسی و کلیت فرهنگ امروز او سازگار باشد.
در روستای اماغریب سه دسته خانه دیده میشود. خانههای قدیمی، ترکیبی و جدید که ازنظر مصالح، موقعیتِ مضیف، اتاقها، آشپزخانه، دستشویی، حیاط، طویله، انبار علوفه و ارزشهای موجود در آن قابلمقایسه هستند. خانهها مانند افراد دارای شناسنامه و اصل و نسباند و این هویت و تبار به خانه منزلت و اعتبار میدهد. خانهها حامل ارزشهای فرهنگی و اجتماعی هستند. خانههای قدیمی ارزشهایی چون قناعت، همیاری با خویشان، زندگی با بزرگترها و … را در بطن خود داشتند و خانههای جدید ارزشهایی مانند مصرفگرایی، انزوا گرایی، چشم و همچشمی، مُدگرایی و غیره را حمل میکنند. خانهی محمد راشد مراقی از نوع ترکیبی است. خانهای بزرگ که درب آن به روی میهمان گشوده است و مضیف در پیشانی خانه و اتاقها گرداگرد حیاط و طویله و انبار علوفهی احشام در گوشهای دیگر از این خانهی بزرگ جا گرفتهاند. گویی که سالهاست محمد راشد مراقی ما را میشناسد با تبسمی و بهجتی که صورتش را زیبا کرده، ما را به داخل خانهی خود دعوت میکند تا دوقلوهای تازه به دنیا رسیده را ببینیم.
پسازاین، به روستای امالبلابیل رفتیم تا یکی از جوانان روستا ما را به مزرعه یونس خلفی (مراقی) راهنمایی کند. کمباین جاندیر سبزرنگ در حال درو و تراکتور فرگوسن و کفی آن منتظر اولین انبار کمباین است. پس از سلام و احوالپرسی سوار کمباین شدم تا دقایقی درو کنم. اتاقک کولردار کمباین چنان خنک بود که تمامی خاطرات تلخ پدران ما در گذشته هنگام برداشت محصول با داس را تداعی کرد. خاطراتی که دیده یا شنیده بودیم. در گرمای شدید و زیر تیغ آفتاب با زبان روزه بعد از سحر راهی مزارع میشدند و تا قبل از ظهر به منزل بازمیگشتند و بعد از استراحتی، غروب دوباره تا افطار درو میکردند. من و دوستانم دائماً برای صاحب مزرعه دعا میکردیم که قدم ما بدیُمن و شگون نگردد و این اولین انبار جاندیر، آخرینش نباشد! خدا را شکر تا اینجای روستاگردی ما، دو بُز به دنیا آمدند و یک انبار گندم حاصل شد!
دلم هوای «احسین الگانوص» را کرد. او در روستای «اماغریب کوچک» ساکن است. هنگامیکه ۱۴ ساله بودم و همراه دوستان بزرگتر از خودم چون شهید علی حمیدیان پور، جانباز شهید حبیب مرداسی، حاج جلیل حمیدی و حاج سید کمال میرباقری عضو کمیته فرهنگی جهاد سازندگی بودیم؛ به این روستاها میرفتیم و همیشه راه را گُم میکردیم و در میان شنهای روان، ماشین ما گیر میکرد و روستاییان به دادمان میرسیدند.
حاج حسین ابوعلی الدسمی المیاحی، شکارچی ماهری بود که درحرکت، پرندگان در حال پرواز را شکار میکرد. او بهتنهایی در روستای امغریب کوچک ساکن بود. کشاورز و دامدار فعالی که آن موقع همهساله ازنظر میزان تولید گندم و جو نمونه میشد.
میهماننوازی حاج حسین زبانزد خاص و عام بود. بیدریغ جود و کرم خود را بهپای میهمان میریخت و او بهراستی مصداق این ضربالمثل عربی است: یا ضیفنا لو زرتنا لوجدتنا نحن الضیوف و انت رب المنزل
من یکبار بر سفرهی کریمانهی این مرد بزرگ نشستم. برنج و خورشت قیمه، نان گرم، سبزی، دوغ و ماست، چای و قهوه و قامت بلند و میهماننوازش و صحبتهای دلنشین و محبتآمیزش، هیچوقت از یادم نمیرود؛ و حالا پس از سالهای طولانی به دیدار این مرد ۹۰ ساله میرویم و در مقابل بزرگیاش سر خم میکنیم. با او در مضیف جدیدش و تکدرخت سدری که تنها یادگاری که از گذشته دور باقیمانده، با همان تفنگ دولول روسیاش عکس میگیریم. اماغریب کوچک هنوز متعلق به حاج حسین و فرزندانش هست. خانههایی که به شکل امروزی ساختهاند و از گذشته و تاریخ خود بریدند و با شرایط زمان حال درآمیختند؛ بدون آنکه میراثی از گذشته را نشانهگذاری کرده و نگهدارند؛ و تنها نقطهی عطف ما، حاج حسین و درخت سدر است که باریشههای تنومند خود باقیماندهاند.
افطار نزدیک است و باید به منزل حاج حاتم ابوفارس شعیبی (چنانی) در روستای گصوان[۶] برویم. حاج حسین که از این دیدار به وجد آمده بود و خاطرات خوب گذشته را برای او زنده کردیم از اینکه نزد او افطار نمیکنیم، از دست ما ناراحت شد و قول گرفت تا برای ضیافتی دیگر نزد او برویم. تا گصوان جاده آسفالته و بدون دستانداز است، با سرعت بهپیش رفتیم، تا قبل از اذان مغرب به آنجا برسیم. دقایقی قبل از اذان مغرب به منزل ابوفارس رسیدیم. گوسفندان تازه از چریدن مراتع اطراف روستا بازگشته بودند و هنوز وارد طویله که زیر درخت چناری بزرگ بود، نرفته بودند. سگهای گله، پارس کنان به سمت این خودروی ناشناس دویدند و ما را تا مُضیف اسکورت کردند. ابوفارس روبروی مُضیفاش قدم میزد و منتظر ما بود. صمیمانه به ما خیرمقدم گفت و ما را به داخل مُضیف دعوت کرد. من دنبال نشانهها هستم. عکسهای ابوفارس در قطعها و اندازههای مختلف بر دیوارهای مضیف قرار داشتند. این نشانهای از پدرسالاری و خانهی پدری است. منبری فلزی و همراه با تمثالی از حضرت ابوالفضل العباس (ع) در گوشهای از مضیف قرار داشت. در طاقچه مضیف سجاده و مهر نماز و قرآن و مفاتیحالجنان و دیگر کتابهای ادعیه قرار داشتند. اینها نشانههای دین در روستا هستند. بر منبر نشستم و به فکر فرو رفتم که دین و مذهب بهمثابه هستهی نظام فرهنگی و زمینهی بازتولید انسجام اجتماعی، نقش کلیدی در جامعهشناسی روستایی دارد که از یکسو حافظ سنت است و از سوی دیگر میتواند عامل تغییر و عنصر مشروعیت بخش تغییرات باشد. چرا در جامعهشناسی دین، مفهومی به نام «دین روستایی» و یا حتی صورت مدون و مشخصشدهی «دینداری روستایی» مورد کنکاش و پژوهش قرار نمیگیرد؟! چرا سنت روشنفکری و جامعهشناسی ما نسبت به امر دین در روستا تقلیلگرایانه و تحقیرگونه برخورد میکند؟ نماز مغرب و عشاء را به جا آورده و بر سفرهی افطار ابوفارس نشستیم. انسان کریم الطبع و آرام و با سکینهای است. پس از افطار باید دستهای خود را بشوییم و یکی از فرزندان حاج حاتم، هوله بهدوش و آفتابه بهدست بیرون ایستاده بود و این هم نشانهای از سنتهای پیشامدرن که انسان در برابر این همه احترامِ میزبان چه بگوید؟ آیا شیرآلات روشوییهای مدرن می توانند جز آسایش و رفاه حامل ارزشهای فاخر انسانی باشند؟! برداشته شدن دیوارهای آشپزخانه، قابل رویت بودن اتاقها، برداشته شدن اندرونی و بیرونی، تخصیص یافتن اتاق شخصی به دختران و پسران، افزایش پنجرهها و گشودگی به فضاهای بیرون برخی از تغییرات مسکن است که به نحو گستردهای در اغلب شهرها و برخی روستاها مشاهده میشود. تغییراتی که ارزشهای جدیدی را جایگزین کردند.
پس از افطار گفتگوی سازنده و مفیدی درباره مسائل و مشکلات مختلف روستا شکل گرفت. حاج حاتم و فرزندان و دامادش با صراحت و سادگی لهجه، با ما حرف میزدند. بسیاری از مشکلات روستا بهراحتی قابلحل است؛ اما ما در جامعهی بیگفتگو زندگی میکنیم. نه مدیران ما با مردم گفتگو میکنند و نه مردم با یکدیگر! در صحبتهای آنان بیاعتمادی به مسئولان موج میزند. دراینجاست که استراتژی نزاع، جایگزین این جامعهی بدون گفتگو و فاقد سرمایهی اجتماعی میشود. من از همان جلسه برخی از مشکلات روستا را پیگیری کردم شاید به نتیجه برسم و شاید …
بعد از ۵ ساعت سفر به روستاهای شرق ویس به اهواز بازگشتیم. هوای روستا ۲۲ درجه است. آسمان تنها جایی است که تغییر نکرده است! جادههای آسفالته ما را به ویس رساند؛ این بار نه در شنهای روان بلکه در «سیاست اداره روستا» گیر افتادیم! و این دفعه چه کسی به دادمان میرسد؟ من و دوستانم چون قیصر دلمان میخواست:«پدرم خورجینش را میتکاند. دلم میخواست سایهی دیوارهای کوتاه را توی خورجین پدرم بگذارم. دلم میخواست همهی روستا را توی خورجین پدرم بگذارم و به شهر ببرم».[۷]
پانوشت:
*[۱]* – دشت بیاضی، مولانا محمدولی (۱۳۸۹)، دیوان اشعار، مقدمه، تصحیح، تحشیه مرتضی چرمگی عمرانی، چاپ اول، تهران: انتشارات اساطیر، ص ۱۹۶.
*[۲]* – Reference
*[۳]* – Resource
*[۴]* – میگویند این روستا طبیعت سرسبزی داشت و محل تجمع بلبلها بوده است. (روایت محلی)
*[۵]* – روستایی که به غریبهها و بیخانمانها پناه میداد. (روایت محلی)
*[۶]* – میگویند انگلیسیها چاه گازی که در این منطقه داشتند را Gas One نامیده بودند و بدین ترتیب نام روستا از این کلمه انگلیسی گرفتهشده است. (روایت محلی)
*[۷]* – امین پور، قیصر (۱۳۷۰)، بیبال پریدن، تهران: افق، ص ۳۵.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰