پرواز کودکان با کتاب در ملاثانی

اشاره : حسن دهقانی روزنامه نگار ، طنز پرداز و عکاس خوزستانی است. او مدرس درس های مختلف در حوزه رسانه در دانشگاه علمی کاربردی هست. در سفر به ملاثانی همراه من بود و گزارشی توصیفی از دیدار با دهه ی نودی های ملاثانی نوشته که خواندنی است. گزارش حسن دهقانی از یک رخداد فرهنگی […]

اشاره : حسن دهقانی روزنامه نگار ، طنز پرداز و عکاس خوزستانی است. او مدرس درس های مختلف در حوزه رسانه در دانشگاه علمی کاربردی هست. در سفر به ملاثانی همراه من بود و گزارشی توصیفی از دیدار با دهه ی نودی های ملاثانی نوشته که خواندنی است. گزارش حسن دهقانی از یک رخداد فرهنگی خوب در استان خوزستان را باهم در سطور زیر مرور می کنیم

پلان اول : جاده و کتاب حکایت عجیبی دارند، وجه مشترک و مقصد هر دو “آگاهی” است برخی می گویند؛ جاده تنها راه رسیدن به مقصد است. برخی آن را نوستالژی سفر می دانند، برخی هم پایانی برای یک آغاز و گروهی هم آغازی برای یک پایان.اما، جاده هرچه باشد، انتظار، شوق دیدن و رفتن را در ذات خود پنهان کرده است. عده ای معتقدند؛ جاده آدم ها را به هم می رساند و بعضی ها را از یکدیگر دور می کند. آدم ها در جاده ها گاهی از روی پل ها، کنار رودخانه ها و پیچ وخم کوهها می گذرند، گروهی می روند، گروهی می آیند، اما جاده همچنان ساکت و آرام مسافران را به نظاره نشسته است .
اما کتاب؛ دوستی مهربان، رفیقی همیشه یاور، مونس تنهایی آدم ها، قصه زندگی گذشتگان، تاریخ تلخ و شیرین حکومت ها، جغرافیای دل های همیشه عاشق، جاده ای هموار، راهنمایی صبور، چراغی همیشه سبز، راوی عشق ها و نفرت ها، دانا و خوش بیان، فانوس هدایت و اقیانوس بی کران علم و معرفت است. اگر کودکان را درست هدایت کنیم به مطالعه کردن، مسیر زندگی را برایشان هموار کرده ایم و در جاده های پُر پیچ و خم روزگار کم نمی آورند. آدم هایی که کتاب می خوانند، راه نمی روند، پرواز می کنند. آدم هایی که کتاب نمی خوانند، عاشق می شوند و آدم هایی که کتاب می خوانند معشوق. درجاده، تابلو ها راهنمایی می کنند و در جامعه، کتابخوان ها راهنما هستند.چراغ ها، جاده ها را روشن می کنند و کتابها ذهن ها را.

پلان دوم : برخی سفرشان را آخر هفته می گذارند، اما ما اول هفته به یک سفر کوتاه می رویم. جاده اهواز – ملاثانی انتظار مان را می کشد تا ما را به یک مدرسه برساند. بچه های کلاس چهارم دبستان هیات امنای طالقانی ملاثانی روی نیمکت هایشان منتظر ما هستند. در ۲۷ امین روز فروردین ۱۴۰۱ . ساعت ۱۳:۳۰ از اهواز حرکت می کنیم و حدود ۱۴:۳۰ به مدرسه می رسیم . آقای حویزاوی، مدیر مدرسه و آقای مجدم، معلم کلاس به استقبالمان می آیند. قرار است آقایان قاسم سعدی مجد، رییس اداره آموزش و پرورش شهرستان باوی، یوسف حمیدی، رییس کتابخانه های شهرستان باوی و محمد حمیدی، شهردار ملاثانی نیز به جمع ما اضافه شوند. زمانی نمی گذرد که آنها خودشان را به مدرسه می رسانند.

پلان سوم : مدرسه ای بزرگ در گوشه ای از شهر، دانش آموزان در کلاس نشسته اند، معلم ما را به کلاس راهنمایی می کند، دانش آموزان چشمشان به مهمان می افتد، بلند می شوند، صلوات می فرستند و با اجازه معلم در نیمکت هایشان می نشینند. آقای لفته منصوری با بچه ها خوش و بش می کند، کلاس دقیقا ۲۳ نفر است، معلم(آقای مجدم) مقدمه ای درباره برنامه می گوید، آقای منصوری صحبت هایش را تکمیل می کند. عقربه های ساعت هم منتظر شروع برنامه هستند، با حضور میهمانان جدید برنامه آغاز می شود.

پلان چهارم : قرار است در کلاس چه اتفاقی بیفتد، بچه ها کنجکاو هستند، بی قراری می کنند، به یکدیگر نگاه می کنند، از معلم می پرسند، به سه نفری که قرار است نقش داور را بازی کنند، چشم دوخته اند، چنین برنامه ای تاکنون در مدرسه برگزار نشده است. آقای منصوری ۴۵ کتاب کودک که از قبل خریده و همه را خوانده بود و برای هر کتاب توضیحاتی نوشته بود را روی میز می گذارد و مرتب می کند. برنامه با صحبت های آقای منصوری شروع می شود. “ببینید بچه ها! ما قرار است امروز درباره یک موضوع مسابقه ای برگزار کنیم و هر دانش آموزی بیشترین پیشنهاد را بدهد و داوران تایید کنند، می تواند از کتاب های روی میز به انتخاب خودش بردارد. و اما سوال این است: *”برای اینکه عادت به مطالعه پیدا کنیم، چکار کنیم؟”*. همهمه ای در کلاس می پیچید، بچه ها به فکر فرو می روند، برخی دست بلند می کنند که جواب را بگویند، برخی هم از دوستانشان مشورت می گیرند. هیجانِ کلاس، بچه هایی که توی حیاط مدرسه بودند را نیز به پشت پنجره می کشاند. اما باید صبر کرد . منصوری می گوید: “بچه ها پیشنهادهای خودتان را باید روی برگه هایی که به شما داده شده، بنویسید و به نوبت بخوانید تا داوران درباره آنها نظر بدهند.”

پلان پنجم : اولین دانش آموز آقای محمدجواد نعامی است که در ردیف سمت داورها نشسته، می گوید: “درس خواندن مقدمه کتابخوانی است” داورها پیشنهادش را قبول می کنند و معلم روی تخته می نویسد. نوبت به نفر بعدی می رسد، آقای صدرا منصوری از ردیف وسط کلاس می گوید: “باید تکرار و تمرین بکنیم” . این پیشنهاد را نیز داورها می پذیرند. نفر سوم آقای ایاد حمیدی است که می گوید: “باید به طور مرتب و منظم مطالعه کنیم.” و همین طور بچه ها یکی یکی نظراتشان را می گویند و داورها ارزیابی می کنند. معلم نیز آنها را روی تخته می نویسد. و یکی یکی می روند از میزی که کتاب ها روی آنها چیده شده، هر کتابی را که دوست داشته باشند، برمی دارند و در جایشان می نشینند. محمد حمیدی، شهردار ملاثانی نیز که از دیدن شوق بچه ها به وجد آمده در پایان بخش اول برنامه می گوید: “ما تلاش می کنیم یک خیابان یا میدان را به نام “کتاب” نامگذاری کنیم . همچنین بچه هایی که خلاصه کتاب هایی که جایزه گرفتند را بنویسند و به معلمشان بدهند ما نیز یک جایزه خوب به آنها می دهیم”. و چقدر زیباست دیدن کودکان ۹- ۱۰ ساله ای که شاید برای اولین بار کتاب غیر درسی به دست می گیرند، چقدر هیجان دارد خواندن اولین کتاب غیر درسی، چقدر شاد می شوند خانواده هایی که وقتی بچه ها از برنامه امروز برایشان می گویند. خدا چقدر خوشحال می شود چون که خودش نیز نویسنده کتاب قرآن مجید است و کتاب را دوست دارد. من در حالی که تابلوی پُر از پیشنهاد که دیگر جایی برای نوشتن نداشت را نگاه می کنم، به خودم می گویم : ” اگر مسئولان فرهنگی به جای برگزاری جلسات اتاق فکر و همایش و سمینار و نوشتن مقاله و پایان نامه ها و… چنین برنامه هایی را در مدارس کل کشور پیاده می کردند، هیچ خانه ای بی کتاب نمی ماند، دغدغه هیچ دانش آموزی فقط حفظ جدول ضرب نبود، مستطیل چندضلع دارد و مربع، چرا دایره نیست؟ دانستن نام خزندگان، دوزیستان، حیوانات اهلی و وحشی مگر چه کمکی به افزایش آگاهی و شعور بچه ها می کند؟ بچه ها نیازی به دانستن اینکه یک ساعت چند دقیقه است، یک شبانه روز چند ساعت است، یک سال چند ثانیه است ، ندارند. اگر ما بخواهیم بچه هایمان درس آفرینش را بهتر یاد بگیرند، دانایی و هوشیاری را به ایرانِ من بدهند، فرهنگ بومی را پاس بدارند و به نام آوران احترام بگذارند و راه زندگی را در علم و عمل ببیند، باید به آنها کتاب های خوب معرفی کنیم، راه و روش درست مطالعه کردن را بیاموزیم و… وقتش که برسد خود دانش آموز سراغ علاقه مندی اش می رود. کتاب های یکنواخت و سردِ مدارس ما نه تنها چیزی یاد نمی دهند بلکه عاملی منفی در فرآیند یادگیری علم و دانشِ مفید هستند.
به خودم می آیم ، قسمت اول برنامه امروز تمام شده، معلم بچه ها را به صف می کند ، قرار است بچه ها از کتابخانه عمومی شهدای ملاثانی بازدید کنند و به عضویت رایگان کتابخانه دربیایند.

پلان ششم: سوار خودروها می شویم تا به مقصد بعدی برویم، جایی که ده ها دانشمند و محقق حاصل سال ها تجربه خود را در قالب کتاب درآورده اند تا آیندگان بخوانند. بچه ها یکی یکی وارد کتابخانه می شوند و در سالن کودک می نشینند. در این سالن کتاب هایی با موضوع کودکان وجود دارد که با طراحی زیبا و کودکانه ای، هر کودکی را به خود جذب می کند. مسئول کتابخانه به استقبالمان می آیند و راهنمایی می کند. آقای منصوری و داوران نیز وارد کتابخانه می شود تا بخش دوم برنامه امروز با صحبت های خانم میاحی که مسئول کتابخانه هستند شروع شود. از کتاب می گوید و از فواید آن، به سوال های بچه ها با حوصله پاسخ می دهد. خانم میاحی شیرین و آرام سخن می گوید و همه بچه ها گوش می دهند می گوید: “با خواندن هر کتاب دریچه ای جدید به دنیای دیگر باز می شود، کتاب ها راه خوب زندگی کردن را به ما نشان می دهند. کتاب خواندن نوعی زندگی کردن و گام برداشتن در دنیای نویسنده است و لذت کشف دنیاهای جدید با کتاب شروع می شود. کتاب خواندن، مثل خوردن آب برای ما ضروری است. بچه ها با خواندن کتاب می فهمند که دنیا خیلی بزرگ تر از شرایطی است که آن ها در حال حاضر در آن زندگی می کنند و این که می توانند دنیا را تغییر دهند. “چقدر خوبند آدم هایی که با تشویق بچه ها به کتابخوانی، فرهنگ مطالعه را در دل های خشک این بچه ها آبیاری می کند و همه تلاششان این است که جوانه های علم در وجود بچه ها رشد کند.
عقربه های ساعت هیچ عجله ای برای حرکت ندارند، سه ساعت است که با بچه ها هستیم بدون درک زمان، اما جاده منتظر است تا دوباره ما را به اهواز برساند تا شاید وقتی دیگر و سفری دیگر در مدرسه ای دیگر!