قایق کارون – ۱

دکتر سیدکاظم قریشی : همین حوادث غریب است که زندگی ما رقم می زند.جمله بالا را خانمم در جوابم گفت. من که هاج و واج به جعبه پیراهن قدیمی زل زده بودم. بی آنکه کسی را مخاطب قرار دهم زیر لب زمزمه کردم ، خیلی عجیبه! واقعا غریبه! سی ساله که این جعبه در کنج […]

دکتر سیدکاظم قریشی : همین حوادث غریب است که زندگی ما رقم می زند.جمله بالا را خانمم در جوابم گفت. من که هاج و واج به جعبه پیراهن قدیمی زل زده بودم. بی آنکه کسی را مخاطب قرار دهم زیر لب زمزمه کردم ، خیلی عجیبه! واقعا غریبه! سی ساله که این جعبه در کنج دولاب کهنه ی عروسی ما خاک می خورد.من اونها رو توی این جعبه گذاشتم.

سال ۷۲ شمسی که عروسی کردیم در یک اتاق در خانه پدری همراه با برادرها و خواهرهایم زندگی می کردیم. همه وسایل دوران مجردی را در همان یک اتاق چپانده بودیم. از جمله آن نوار کاست ها. آنها را در جعبه پیراهن عروسی چیده و ته دولاب گذاشتیم.

– خب سال ۷۶ از خانه پدری اسباب کشی کردیم و اومدیم خونه فعلی؛ چطور متوجه اونها نشدیم .محتویات دولاب را همراه با اون جعبه در انباری کمد دیواری خانه ی جدیدمون گذاشتم.

امسال بنا به دستور سرکار خانم مادر بچه ها آن کمد دیواری فرسوده را عوض کردیم. محتویاتش را از دل و روده اش بیرون کشیدیم و آن جعبه بعد از سی سال خودش را نشان داد.نوار کاست ها همان گونه که از یادداشت های روی آنها پیداست متعلق به بازه زمانی خرداد تا شهریور ۷۱ می باشند. نوارها مارک های مختلف داشتند.

– TDk
– Sony!
– Skc!
– Goldstar!
– ولی بیشتر آنها maxell بودند
– شجریان!
– هایده!
– حمیرا!
– علیرضا افتخاری!
– عبد الحلیم!
– أم کلثوم!
– عبادی العماری!
– سلمان المنکوب

حرفهای مادر بزرگم را روی این نوارها ضبط کرده بودم. در آنها؛ مادر بزرگم داستان زندگی خودش و پدر بزرگم را تعریف کرده بود. یادم می آید که ضبط صوت تک کاسته ای داشتیم به نام یونیسف. با همان خاطراتش را ضبط کردم.
– ننه؛ خاطرات خوبی داری؛ تعریف کن تا ضبط کنم
– حوصله داری ها!
– کنکور قبول نشدم ؛ لا اقل خاطراتت رو بنویسم و معروف شوم
– حوصله ندارم
– توتون هات رو پاک میکنم
– و می شوری
– و سر هیتر برقی با بشقاب آلمینیومی خشک می کنم
– اجناس کوپنی رو هم میگیری
– راستی؛ برات رطب از عیطه می چینم
و این گونه بود که قبول کرد. در آن چهار ماه تابستان ۱۹ کاست از او ضبط کردم.
در میان قصه های مادر بزرگم حرفهای عجیبی بود. شاید آن موقع برایم تنها یک خاطره بودند به همین جهت آنها را فراموش کردم. ولی الآن که آنها را گوش می دهم می بینم که گویا دارم داستانی از هزار و یک شب می خوانم. بهمین جهت تصمیم گرفتم آنها را منتشر کنم. شاید هزار و یک شب دیگری رقم بخورد. مادر بزرگم خاطره می گفت. از پدر بزرگم برایم تعریف می کرد. در کنار خاطراتش؛ شعر هم می خواند. نعی جانسوز زمزمه می کرد و چیستان می پرسید. از زندگی مجردی اش در روستایشان عین الزمان می گفت. بعضی از نوارها پریدگی دارد. بعضی جاها ترانه. در جای خود به آنها اشاره می کنم
امروز بعد از سی سال أنها را پیدا کردم. سه روز در بازار کاوه دنبال یک ضبط صوت قدیمی بودم تا نوارها را گوش بدم . ۱۹ نوار یک ساعته .. مادر بزرگم داستان زندگی پدر بزرگم را تعریف می کرد .
پدر بزرگم نعش کش بود .. اجساد مردگان را به مقبره ی وادی السلام در نجف عراق می برد.مادر بزرگم بعد از چند ماه در اسفند سال ۷۱ فوت کرد. خوشحالم که اکنون صدایش را می شنوم.