خاطرات معلمی – قسمت اول

علی کوهستانی : سال ۱۳۶۳ همزمان با جنگ تحمیلی,پس از فراغت ازتحصیلات تربیت معلم,جذب اداره ی آموزش وپرورش ناحیه ی دو اهواز شدم پس از طی مراحل اداری به دبیرستان روستای ملاثانی معرفی گردیدم که امروزه به شهرستان باوی به مرکزیت ملاثانی ارتقاء یافته است. از آنجا که مجردبودم مسؤول مقطع با مدیر دبیرستان همانگی […]

علی کوهستانی : سال ۱۳۶۳ همزمان با جنگ تحمیلی,پس از فراغت ازتحصیلات تربیت معلم,جذب اداره ی آموزش وپرورش ناحیه ی دو اهواز شدم پس از طی مراحل اداری به دبیرستان روستای ملاثانی معرفی گردیدم که امروزه به شهرستان باوی به مرکزیت ملاثانی ارتقاء یافته است.

از آنجا که مجردبودم مسؤول مقطع با مدیر دبیرستان همانگی کرده اتاقی از دبیرستان را تخلیه نمودند به بنده وبه همکار دیگری که از فردوس خراسان بودجهت بیتوته اختصاص دادند پس از استقرار وشروع کلاس ها,روز اول درزنگ اول مدیر مدرسه به همراه من به یک کلاس اول آمد مرامعرفی کرد کلاس تمام شد زنگ دوم طبق برنامه باید به یکی از کلاس های سوم می رفتم.به کلاس سومی مراجعه کردم که دانش آموازن بزرگ چثه ای داشت وبرخی حتی محاسن هم داشتندزیرا بچه های مناطق گرمسیری زودتررشد می کنند مضافاًبراینکه درروستاهاگاهی دیرتر به مدرسه می آیند آن هم جنگزدگان وآوارگانی که به ملاثانی آمده بودند ازآنجا که کم سن وسال بودم دانش آموزان فکر کردند همکلاسیشان می باشم درهمان عالم پرهیاهوی خود بودند که به پشت میز معلم رفتم وبا کف دست ضربه ای به روی میز فلزی زدم میز تقی صدا داد,گفتم ساکت.
همه جا خوردند با تعجب به هم دیگر نگاه می کردند وبرخی به عربی می گفتند یعنی هذامعلم؟برخی می گفتند لا,لا هذا مبصر.
خلاصه دوباره همهمه شروع شد مجدداًضربه ای به میز زدم گفتم ساکت.
به محض سکوت شروع کردم به معرفی خودم که کی هستم اهل کجایم رشته ومدرک تحصیلی ام چیست؟
چشم هایشان چهارتا شده بود دوباره شروع کردند به همدیگر نگاه کردن وبیان جملاتی از قبیل:وئی,وولیک هذا معلم؟!بالمشهد؟!
من هم به لهجه خودشان گفتم “ای ای نعم نعم انامعلم,کوهستانی من مشهد”دوباره سکوت حاکم شد این باردانش آموزی دست بلند کرد گفت آقا اجازه؟گویا باور کرده بودند که معلمم ومبصرنیستم گفتم بفرمایید:گفت:وولیک آقا معلم خودت عربی؟

بدجوری به مخمصه افتاده بودم مانده بودم چه بگویم؟ظاهراًاز اینکه به عربی جواب داده بودم گمان کرده بودند که عربم از طرف دیگر احتمالاًدوست داشته اند که معلم ادبیاتشان عرب باشد ازسویی من هم چندان بامحیط فرهنگی وآداب اجتماعی آنجاآشنا نبودم برای آن که بتوانم جواب درخوری داشته باشم این پا آن پا می کردم تا فکری بکنم.
گفتم بچه هاشما چه فکر می کنین تیپم به عربا می خوره یا عجما,هرکسی چیزی می گفت.
خلاصه دراین فرصت فکری کردم واین گونه جواب دادم:”بچه ها من هم عربم هم عجم همه جای ایران هم سرای من است”دوباره دانش آموزی گفت:آقااجازه؟ شماچی جوری هم عربین هم عجم؟
دوباره نقطه سرخط شد گفتم مگه الآن جوابتان را عربی ندادم گفت:چرا؟گفتم پس عربم درس فارسی میدم پس عجمم
آخه می دونین بابا بزرگ ماحضرت آدم عرب بوده بعداً بعضیا عرب موندن بعضیا هم عجم شدن حالا برویم به اصل مطلب که درسمون است و …ادامه دارد

✍ از خاطرات جناب آقای علی کوهستانی اسیق سو