سنگ لحد

سیدنشعان البوشوکه: چندسال قبل پدر یکی از صمیمی ترین دوستانم فوت کرد ، در قبرستان کنارش ایستاده بودم، داشتند سنگ لحد را میگذاشتند ،گفتم میدونی الان سخت ترین کاری که ممکنه انجام بدی چیه ؟ گفت جور کردن مخارج فاتحه ، گفتم نه ، گفت ها چیه قرار هزینه فاتحه را جور کنی ، گفتم […]

سیدنشعان البوشوکه: چندسال قبل پدر یکی از صمیمی ترین دوستانم فوت کرد ، در قبرستان کنارش ایستاده بودم، داشتند سنگ لحد را میگذاشتند ،گفتم میدونی الان سخت ترین کاری که ممکنه انجام بدی چیه ؟ گفت جور کردن مخارج فاتحه ، گفتم نه ، گفت ها چیه قرار هزینه فاتحه را جور کنی ، گفتم ،ٱزگل من یلا قبا پولم کجا بود ، گفت پس چرا تو این وضعیت سوالهای چرت و پرت میکنی؟ گفتم بنظرم سخت ترین کار در این لحظه اینه که بتونی یک جوک درباره آن خدا بیامرز بگی!!!

با تعجب نگاهم کرد ، شاید دو دقیقه همینطور به من زل زده بود ، ناگهان خندید، بازهم خندید در حالیکه چهره اش گریان بود واشک از چشمانش جاری بود ،اما میخندید ، از سوالم پشیمان شدم .گفت: یکماه قبل به اتفاق پدرم رفتیم فاتحه یکی از آشنایان ، در قبرستان دقیقا در چنین لحظه ای ،پدرم دید که قالبهای بتنی را روی لحد آن مرحوم میگذارند ، رو بمن کرد وگفت کریم این جدول سیمانی رو برا چی میزارن روی این بیچاره، گفتم قربونت برم سنگ لحده دیگه ، مگه بار اولته که میبینی ، گفت نه ولی قبلنا روی لحد چندتا چوب چندل می‌گذاشتند وبعد روی آنرا با بوریا می‌پوشاندند، گفتم فدات شم اینا مال قدیمه الان دیگه از این قالبهای بتنی میگذارند ، ناگاه دست روی شانه ام گذاشت و گفت :کریم وصیت میکنم وقتی مردم از این سنگها روی من نگذار ، دلم میگیره ، خفه میشم ،دینم گردنت اگه از این قالبها بگذاری ، (در حالیکه می‌خندید ادامه داد) گفتم فدات شم اولا انشاالله صدساله دیگه عمر کنی ،ثانیا بابای عزیزم وقتی که بمیری دیگه نه خفه میشی ونه دلت میگیره هیچی حس نمیکنی ، گفت :همین که گفتم از این قالبها رو لحد من نزار .
درحالیکه کریم حرف میزد من داشتم به قبر پدرش نگاه میکردم ، کارگرها قالبهای بتنی را چیده بودند و درز آنها را با گل می‌بستند.نمی‌دونم پدر کریم در چه حالی بود آیا بنده خدا الان که تمام سوراخ سمبه های لحد را بستند احساس خفگی میکرد یا نه .گاهی ما در وضعیتی قرار میگیریم یا مارا در وضعیتی قرار میدهند که واقعا نمی‌دانیم به حال خودمان بخندیم یا گریه کنیم، تا کنون همه نمایندگان چه ادوار وچه نمایندگان فعلی با افتخار اعلام میکنند که در دوره ما هیچ آبی به فلات مرکزی منتقل نشد ، لابد راست میگویند،

اما آب رودخانه کرخه و کارون وجراحی خشک شد ،وزندگی مردم و دارایی آنها که همان احشام و شالیزار است نابود شد ،عده ای دست به تجمع مسالمت آمیز زدند ،استاندار تکذیب کرد وگفت فیلم‌ها قدیمی هستند وعده ای هم گفتن کار کاره نفوذی هاست.آن سوتر در استان اصفهان مردم آن شهر کنار زاینده رود خروشان که تا همین یک هفته قبل خشک وبی آب بود جشن گرفتند و پایکوبی کردند، در حالیکه این سو یعنی در هور العظیم مردمی عزیز ترین دارائیشان ، یعنی لاشه های گاومیش های بی جان را از لجن زاری که روزی هور بود بیرون می کشند .

واما طنز تلخ این روایت آقای جهانگیری به وزیر کشور ، نیرو و جهاد وکشاورزی با مدیریت شورای بحران دستور داد تا به خوزستان بیایند و مشکلات را پیگیری کنند،انگار که این بحران یهویی اتفاق افتاد ،عین سیلی که هم اکنون در آلمان براه افتاد!!!

شاید بهتر بود آقای جهانگیری دستور میداد این تیم به اصفهان برود، کنار زاینده رود مشکلات آنجا قابل لمس تر است .کریم به وصیت پدرش عمل نکرد اخه گورستانها چنین اجازه ای به او ندادند.دیگر اما برای ما رمقی نمانده ولی هنوز نفس میکشیم بر سرمان قالب بتنی نگذارید بخدا خفه میشویم به والله دلمان میگیرد