چرا خانم معلممون رو کُشتی؟!

«خانم معلمی در یکی از روستاهای اطراف اهواز بدست برادرش کشته شد». روستا را بخوبی می شناسم ، همانطور که میدانم یک دختر روستایی برای اینکه درس بخواند ، دانشگاه برود و شغل پیدا کند ، چه مرارتهایی را باید متحمل شود ، چقدر باید قربان صدقه این برادر و آن پدر برود تا با […]

«خانم معلمی در یکی از روستاهای اطراف اهواز بدست برادرش کشته شد». روستا را بخوبی می شناسم ، همانطور که میدانم یک دختر روستایی برای اینکه درس بخواند ، دانشگاه برود و شغل پیدا کند ، چه مرارتهایی را باید متحمل شود ، چقدر باید قربان صدقه این برادر و آن پدر برود تا با کار و اشتغالش رضایت دهند .من میدانم ! دختر روستاییم چه بسا در طول تحصیل حتی از خرید یک کفش نو یا مانتویی جدید، چشم پوشی میکند ، شاید که این خواسته اش ، ادامه تحصیلش را تهدید کند ، او میداند نباید برای خانواده‌ی محرومش خرج تراشی کند ، همینکه آنها به او اجازه درس خواندن داده اند ، خدا را صد هزار مرتبه شکر میکند !!

دختر روستاییم درس خواند ، با استعداد و نجیب بود ، نمراتش عالی بودند ، هیچ درسی را نیافتاد و لیسانس گرفت …اینرا من نمی گویم ! اصلاً تصمیم داشتم دیگر از مشکلات کمتر بگویم ، اما نمیدانم چرا وقتی خبر را خواندم عذاب وجدان وجودم را گرفت ، مگر من او را با تفنگ دولول کشته ام ؟ برادرش کشت !آنهم وقتی خانم معلم بعد از یک روز کاری و درس دادن و کلی خستگی از مدرسه برمیگشت ، او تلاش داشت امسال معلم نمونه باشد…برایم سوال شد ، چرا برادر قاتلش اجازه نداد او به خانه برسد ، کمی خستگی در کند ، آنگاه با تفنگی که میتواند یک فیل را از پا در بیارد ، افتخار کشتن خواهرش را بدست بیارد ، ای نفرین بر این افتخار!!

بعد از کلی پرس و جو ، یکی از دوستان، خانم معلم و خانواده اش را میشناخت ۰جزئیات را که تعریف کرد؛ اینکه مرحومه چگونه برای تحصیل و پیدا کردن شغل تقلا داشت و وقتی در دبستان روستای محل سکونتش به شغل معلمی مشغول شد، یکی از بهترین معلمان مدرسه می شود، آرزویش این شده بود که دانش آموزانش در آینده جزء بهترین ها باشند ، برای تلاشگری و نمونه موفقیت در کلاس درس خودش را مثال میزد که چگونه در عین محرومیت درس خواند و اکنون معلم است از بچه های کلاسش میخواست نگذارند هیچ چیز مانع موفقیت آنان شود.او برای آینده ی خودش هم برنامه داشت تصمیم به ادامه تحصیل و پیشرفت در شغل . بخاطر همین موضوع ، برنامه ای برای ازدواج نداشت ، نه با پسر عمو ، نه با کسی دیگر ! میدانست برای فردایش ، خودش باید تصمیم بگیرد ، اما مگر جهالت میگذارد بشر رنگ سعادت را ببیند!؟

وقتی با ادله و استدلال پاسخش به پیشنهاد ازدواج با پسر عمو منفی اعلام میشود ، … آن اتفاق افتاد …حالا دیگر او در میان دانش آموزانش نیست! همه آرزوهایش با جسد پر از گلوله اش به خاک سپرده شده و فقط ترنم صدایش در کلاس باقی است : « بچه ها ! برای موفقیت از هیچ چیز نترسید».واقعاً، وقتی بچه های کلاس که اکنون معلمشان را از دست داده اند ، از قاتلش بپرسند : که چرا خانم معلممون رو کشتی ؟ او چه جوابی دارد ؟…مگر نمیدانیم که اجبار در ازدواج از نظر علمی و روانشناختی بسیار مخرب و از نظر شرعی باطل است ، مگر خبر نداریم که ایجاد عزت نفس در فرزندان و احترام به حقوق فردی آنها موجب موفقیت آنها در آینده میگردد.مگر نه اینست که « اولادنا اکبادنا تمشی علی الارض»[فرزندانمان جگر گوشه هایمان هستند که بر روی زمین راه میروند] ، و مگر دختر ریحانه ی بهشت نیست و …پس چگونه به خودمان اجازه میدهیم اینچنین ، دختر خانمی بعد از آنهمه محنت و تلاش و حالا که برای خود ، خانم معلمی شده ، غرق در خون بر روی زمین بغلتد .. واقعاً ما کجای کاریم ، کمی بخود آییم…

فاضل خمیسی