سرلشکر علی هاشمی ؛ از ولادت تا شهادت (ویژه 4 تیرماه سالروز شهادت سردار هور)
در سال 1340، کودکی در شهر اهواز چشم به جهان گشود که نامش را علی نهادند. نام پدرش قاسم بود. کودکی او مصادف با دوران سیاه ستمشاهی بود، و علی هاشمی از همان زمان با افکار سبز و روشن اسلام پیوندی عاشقانه یافت. مسجد خانه دوم او بود و بیشتر اوقاتش را در آنجا میگذراند. […]
در سال 1340، کودکی در شهر اهواز چشم به جهان گشود که نامش را علی نهادند. نام پدرش قاسم بود. کودکی او مصادف با دوران سیاه ستمشاهی بود، و علی هاشمی از همان زمان با افکار سبز و روشن اسلام پیوندی عاشقانه یافت. مسجد خانه دوم او بود و بیشتر اوقاتش را در آنجا میگذراند. با وجود علاقۀ شدیدی که به فوتبال داشت، زمانیکه هنگام نماز میرسید بازی را رها کرده و به مسجد میرفت. با بچههای همسن و سال و یا کوچکتر از خویش دروس مدرسهشان را مرور و تمرین میکرد.
حتی بسیاری از اوقات برای نظافت مسجد به کمک خادم آنجا میرفت. وی ارتباط تنگاتنگ خویش را با کوثر زلال وحی از همان سنین، حفظ نمود و تفسیر قرآن و درس اخلاق را از برنامههای مهم خویش قرار داده و با علاقه و ارادتی که به نماز داشت، مرید و مؤذن مسجد شد. سردار علی هاشمی قبل از پیروزی انقلاب در خیابانهای حصیرآباد (اهواز) با رژیم شاه میجنگید و در سال 1357 چند بار دستگیر شد و هر بار به طور معجزهآسایی خود را از دست ساواک نجات داد. پس از پیروزی انقلاب با تکیه بر مطالعات عمیق و آگاهیهای دینی خود در بحثهای گروهکهای مختلف شرکت کرده و با بحثهای منطقی آنان را به تسلیم در برابر اسلام وامیداشت. وی از همان ابتدا عاشق و دلباختۀ امام (ره) و پیشتاز مبارزه بود و به همین دلیل به قصد خدمت به نظام وارد کمیتۀ انقلاب شد (1358) و سپس به همراه حسین علمالهدی، آقایی و … برای تشکیل بسیج و سپاه تلاشهای بسیاری نمود. به سن قانونی که میرسد (1359) مجوز ورود به سپاه را دریافت کرده و به همراه 40 نفر از جوانان بومی اهوازی به حمیدیه میرود.
در این هنگام او هنوز به سربازی نرفته بود و با سلاح هم آشنایی نداشت. ابتدا معاون فرهنگی و سپس مسئول سپاه حمیدیه می شود. او دبیرستان خود را در رشتۀ تجربی گذراند و پس از آن در رشتۀ پزشکی مشهد قبول شد اما به علت مسئولیتهایش از رشتۀ مورد علاقۀ خود دست کشید. پیش از آغاز تجاوز رژیم بعث به کشور اسلامی ایران، وی در سمت فرماندهی سپاه حمیدیه توانست در مقابله با ضدانقلاب، گروههای تجزیهطلب، اشرار و قاچاقچیان اسلحه و مهمات کارنامۀ خوبی از خود بر جای گذارد. با حملۀ عراق به پاسگاههای خوزستان پیش از شروع رسمی جنگ، امثال علی فهمیدند که قصد عراق خوزستان است. او مبارزات خود با صدام را از همان زمان آغاز کرد.
فرماندهی سپاه حمیدیه
هاشمی در سال 59 به عنوان فرماندۀ سپاه حمیدیه منصوب شد و با توجه به آشفتگیهای ابتدای جنگ، این فرمانده در حرکتی سریع با ایجاد یک محور دفاعی در مقابل ارتش عراق باعث شد تا دشمن بعثی یک سد بر روی رود کرخه احداث کند و مشکلاتی را برای رزمندگان به وجود آورد؛ ولی شهید هاشمی با منفجر کردن این سد باعث شد تمام تانکهای عراقی زیر آب برود. هاشمی در سال 60 فرماندهی سپاه سوسنگرد را به عهده گرفت
تشکیل تیپ 37 نور
در دی ماه سال 1360 با گسترش محورهای عملیاتی نیاز به تشکیل تیپها احساس شد. در مقطعی که عملیات فتحالمبین در حال انجام بود وی به درخواست فرماندهان وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با جذب و سازماندهی جوانان غیور شهرهای حمیدیه، سوسنگرد و اهواز اقدام به تشکیل تیپ 37 نور کرد و شخصاً فرماندهی تیپ را بر عهده گرفت و با این تیپ تازه تأسیس در عملیات بیتالمقدس (آزادسازی خونین شهر) زیر نظر قرارگاه قدس شرکت کرد. علی هاشمی و یارانش در این عملیات مأموریت خود را به خوبی به انجام رساندند و در آزادسازی خرمشهر نقش به سزایی داشتند و این در حالی بود که جبهۀ سختی در جنوب کرخه نور به قرارگاه قدس محول شده بود.۱ حاج علی هاشمی خود میگوید: “سپاه حمیدیه نیز باید به تیپ تبدیل میشد. دنبال نام خاصی بودم. قرآن را باز کردم.
سورهی نور آمد. نام تیپ، 37 نور شد و محل استقرار آن منطقۀ طراح، سیدجابر و کرخه تعیین گردید.” به این ترتیب حاج علی در حمیدیه تیپ 37 نور را تشکیل داد که بعدها به 62 خیبر تغییر نام داد. چند روز مانده به نوروز سال 61 عملیاتی با رمز ام البنین در منطقه کرخه کور شکل می گیرد که در گمراهی دشمن و کاستن فشار آن ها بسیار تأثیرگذار بود. ارتش رژیم صدام در منطقه بستان به نیروهای ما فشار زیادی وارد کرده و از طرفی عملیات فتح المبین نیز طراحی و آماده اجرا بود؛ به همین دلیل انجام چنین عملیاتی در پاکسازی مناطق عملیاتی چزابه و بستان و فریب و سردرگمی دشمن بسیار مؤثر بود. علی هاشمی پس از دستیابی به کرخه کور، نام آن را به کرخه نور تغییر می دهد. تیپ 37 نور به فرماندهی شهید علی هاشمی در عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر شرکت مؤثر داشت و با اینکه جبهۀ سختی در جنوب کرخه نور وجود داشت، علی هاشمی و دوستانش که عمومآ از جوانان بومی خوزستان و حمیدیه و سوسنگرد بودند، مأموریت خود را در قرارگاه قدس به خوبی انجام دادند و خط دشمن را شکستند و نقش مؤثری در آزادسازی خرمشهر به عهده گرفتند.
فرماندهی سپاه خفاجیه (سوسنگرد)
در آستانۀ عملیات والفجر مقدماتی، تیپ 37 نور تبدیل به سپاه سوسنگرد شد که بعدها از دل سپاه سوسنگرد، قرارگاه نصرت درست شد که تحول اساسی در جنگ به وجود آورد. بدین ترتیب شهید هاشمی مأمور شد تا سپاه بستان و هویزه را تشکیل دهد. ایجاد پاسگاه در مرزهای بینالمللی، کنترل مناطق وسیعی که به دست رزمندگان اسلام آزاد شده بود، حفظ امنیت شهرهای آزاد شده و نیز ادارۀ آوارگان جنگی که در حال بازگشت به شهرهای خویش بودند، به عنوان اولین مأموریت سردار علی هاشمی در سمت فرماندهی سپاه سوسنگرد به وی محول شد.
بن بست جنگ
پس از آزادسازی خرمشهر و از آنجا که چندین لشکر و تیپ عراق به طور کامل منهدم شدند و نزدیک به 20 هزار نفر از نیروهای آنان نیز به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند، صدام درخواست آتشبس کرد ولی فرمانده کل قوا امام خمینی (ره) با رد درخواست صدام مبنی بر آتش بس موقت، خواهان پایان جنگ و تعیین و تنبیه متجاوز شدند. این خواسته امام (ره) به آن دلیل بود که به صدام اعتمادی نبود و چه بسا به بهانه آتش بس تجدید قوا کرده و بار دیگر به ایران حلمه ور می شد. از این رو رزمندگان اسلام بر آن شدند تا از تجدید قوای ارتش عراق جلوگیری نمایند و با وارد آوردن ضرباتی دیگر بر پیکر نیمه جان ارتش بعث عراق کار صدام را یک سره کنند و سرنوشت جنگ را در دست بگیرند و در این راستا دست به طراحی و اجرای سه عملیات وسیع در مرزهای خاکی بین ایران و عراق زدند.
ولی با توجه به تجهیزات پیشرفته و حمایت های بیدریغ 38 کشور جهان و در رأس آنها آمریکا از ارتش عراق، عملا نیروهای اسلام پیروزی چشمگیری بدست نیاوردند و زنجیره پیروزی های رزمندگان اسلام پس از عملیات بیتالمقدس قطع شده و جنگ برای ایران به بنبست رسیده بود. عراق در تمام مناطقی که احتمال نفوذ نیروهای ایرانی وجود داشت، دست به احداث استحکامات چند لایه شامل:
میادین مین، حفر کانال، موانع سیم خاردار حلقوی و … زده بود. عملیات رمضان که ما بین مناطق شلمچه و طلاییه صورت پذیرفت نتیجه ای در بر نداشت. در منطقه فکه عملیات های والفجر مقدماتی و والفجر 1 با شکست مواجه شد و شهیدان زیادی را بر روی دست ملت ایران گذاشت. دکتر محسن رضایی می گوید: در ابتدای سال سوم جنگ، ما به بن بست رسیدیم و هر جا حمله می کردیم شکست میخوردیم. بعد از عملیات والفجر مقدماتی و رمضان متوجه شدیم که باید در طراحی عملیات تغییرات اساسی به وجود بیاوریم. اولین تغییر اینکه ما باید از تک های جبهه ای و رو در رویی مستقیم با دشمن پرهیز می کردیم. باید جایی را برای عملیات انتخاب می کردیم که دشمن اعتقاد و باوری به عملیات ما در آن مکان نداشته باشد و اگر هم متوجه شد نتواند در مدت کوتاه وضعیت منطقه را تبدیل به تک جبهه ای بکند یعنی از یک حالت مطلوب وضعیت را به حالت نامطلوب تبدیل نکند.
این سرزمین را در همان عملیات والفجر مقدماتی و انتهای عملیات رمضان پیدا کرده بودیم؛ منطقۀ هورالهویزه در جنوب.۱ هورالهویزه با آبگرفتگی وسیع و باتلاقی با وسعت 4000 کیلومترمربع با ابعاد تقریبی 100 کیلومتر در 40 کیلومتر، نیزارهایی را شامل می شد که مرز ایران و عراق از میان آنها میگذشت. اما برای رزمندگانی که در خشکی جنگیده بودند چگونه ممکن بود در باتلاق بجنگند؟ تانک ها، توپخانه ها و پیاده نظام چگونه باید از آب و باتلاق عبور داده شوند؟ در چنین تنگنایی بود که سردار هور، علی هاشمی، گرهگشای جنگ شد. وی به دستور فرماندۀ وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اقدام به تشکیل قرارگاه فوق سرّی نصرت کرد. دکتر محسن رضایی می گوید: بعد از والفجر مقدماتی در جنوب غربی شهر هویزه و نزدیکی آبگرفتگی ها قرارگاهی را زدیم که با محوریت آقای علی هاشمی بود. قرارگاه سرّی نصرت، فرماندهی می خواست که هم بینش عملیاتی داشته باشد و هم بینش اطلاعاتی و این فرمانده علی هاشمی بود.۱ مأموریت این قرارگاه جمع آوری اطلاعات، طراحی و بررسی اجرای یک عملیات بزرگ در منطقۀ هورالعظیم بود. بدین شکل همزمان با فرماندهی سپاه سوسنگرد، مأموریت مهم شناسایی منطقۀ هور نیز به او واگذار میگردد تا مقدمات عملیات بزرگ خیبر فراهم گردد.
محسن رضایی می گوید: من مرتب برای کسب گزارش به قرارگاه نصرت می رفتم اما هیچ کس از فرماندهان ما از این قرارگاه مخفی، اطلاعاتی نداشت. حدود 8 – 7 ماه بعد از تاسیس قرارگاه نصرت من در ملاقاتی خدمت حضرت امام (ره) عرض کردم که ما داریم کار مخفیانه انجام می دهیم و حضرتعالی برای ما دعا بفرمایید. 9 ماه بعد تازه به اولین نفرات بعد از خودم یعنی برادرانم آقای شمخانی، آقای رشید و آقای صفوی گفتم و 10 ماه بعد به مسئولین اصلی کشور اطلاع دادیم که منطقه ای را برای عملیات آماده کرده ایم. سرّ نگه دار چنین راز بزرگی در جنگ، آقای علی هاشمی و جوانان غیرتمند و وفادار دشت آزادگان بودند. در واقع پیچیده ترین طرح و پیچیده ترین قرارگاه و پر رمزترین و رازترین قرارگاه جنگ قرارگاه نصرت بود. هیچ قرارگاهی در جنگ چنین راز و رمزی نداشت. دوستان و برادران قرارگاه نصرت کاملآ مورد اعتماد بودند و جالب است بدانید که اکثر این دوستان از برادران عرب ما در استان خوزستان بودند؛ شهید علی هاشمی، آقای عباس هواشمی، آقای علی ناصری، و البته شهید حمید رمضانی که ایشان اهوازی بودند. اکثرآ از برادران عرب خوزستان بودند و نشان دادند که محرم ترین و سر نگهدارترین افراد نظام در طول هشت سال دفاع مقدس بودند. نیروهای بومی دشت آزادگان حق بزرگی بر گردن دفاع مقدس دارند.
نحوۀ شناسایی
شناسایی این منطقه شرایط جدیدی را برای نیروها به وجود آورده بود، از جمله: آموزش دیدن قایقسواری (به خصوص حرکت با بلم ها که تعادل خیلی کمی داشتند.) زندگی در هور و در میان نیزارها و سازگاری با طبیعت سخت منطقه برادران قرارگاه نصرت به صورت گروههای دو نفره و سه نفره سوار بلمها می شدند و چهل، پنجاه کیلومتر را در آبهای عراق می رفتند و کنار دجله نیروهای شناسایی را پیاده می کردند. حتی آبراه های دجله را متر می کردند که اگر قرار شد نیروها از جایی از دجله عبور کنند، عرض دجله را در نظر بگیرند. اتوبان بغداد – بصره را فیلمبرداری می کردند و اطلاعات تهیه می کردند. بلم هایی که مورد استفاده قرار می گرفت به دلیل کوچک بودن کم سر و صدا بودند و نیروها با آن ها و یک پارو تا منطقۀ مورد نظر می رفتند. با ورود به خاک عراق با خوابیدن و خم شدن بر روی شکم و و پارو زدن با دست به شناسایی میپرداختند. آقای عباس هواشمی (جانشین علی هاشمی) میگوید: نیروهای علی هاشمی حدود 300 شناسایی در عمق هور و 30 عملیات شناسایی در خاک عراق انجام دادند و هیچ کدام از این عملیات ها فاش نشد و این هنر یک فرمانده همچون علی هاشمی را نشان می دهد. علی هاشمی هم علم جنگ داشت و هم هنر جنگ. با ابتکارهای حاج علی، کار شناسایی هور پس از تقریباً 15 ماه به پایان رسید و هور تسخیرناپذیر به تسخیر دلاوران ایران درآمد.
قبل از عملیات خیبر
محسن رضایی می گوید: آنقدر علی هاشمی و دوستانش بر هور مسلط شده بودند که یک هفته قبل از عملیات خیبر تصمیم گرفتیم همه فرماندهان جنگ را با لباس مبدل عربی و دشداشه و چفیه سوار بلم ها کنیم؛ فرستادیمشان به کنار دجله تا آنها به زمینی که قرار بود بسیجی ها چند روز بعد عملیات بکنند، دست بزنند و اوضاع را بررسی کنند. کافی بود یکی از فرماندهان لشکر اسیر می شد. یکی دو نفر هم نبودند. آقای مرتضی قربانی، آقای محمد باقر قالیباف، شهید احمد کاظمی، شهید حسین خرازی، شهید مهدی باکری، شهید محمدابراهیم همت همۀ اینها سوار بلم ها می شدند و لباس عربی به تن می کردند و با هدایت علی هاشمی و برادران قرارگاه نصرت از این دریای عظیم هور عبور می کردند و از صبح تا شب کنار دجله می نشستند و یادداشتبرداری میکردند، خط حد تعیین می کردند که گردان به گردان نیروها در کجا قرار بگیرند.
حتی شهید باکری و شهید کاظمی را در جزیره پیاده کردند در حالی که دشمن در جزایر مستقر بود. این مهارت های اطلاعاتی آقای علی هاشمی و دوستانش فوق العاده بالا بود و مسئلۀ ساده ای نبود؛ مسئلۀ بسیار بزرگی بود. ایشان در ایدههای عملیاتی که بدست آورده بود و در نحوۀ سازماندهی بسیجیان خیلی نقش موثری داشتند. شاید هیچ عملیاتی به اندازۀ عملیات خیبر و بدر اینقدر محرمانه نبود. یکبار من و آقای علی هاشمی و دوستانش چند روز مانده به عملیات خیبر سوار قایق شدیم و کیلومترها رفتیم تا نزدیک جزیرۀ شمالی؛ به طوری که سیل بندهای جزیرۀ شمالی را می دیدیم و قدم زدن نیروهای عراقی را هم من شخصآ دیدم. آنچنان این نیروهای بومی که آقای علی هاشمی سازماندهی کرده بود ما را به خوبی به منطقه بردند و برگرداندند و بعد هم از لو رفتن عملیات جلوگیری کردند که فکر نمی کنم در هیچ ارتشی چنین مهارتی برای فرماندهان آنها حاصل شده باشد.
عملیات خیبر
در سوم اسفند سال 62 عملیات “خیبر” در این منطقه به اجرا در آمد. ما برای شکستن بنبست در جنگ، قرارگاه نصرت را تشکیل دادیم و ثمرۀ آن تلاش ها، فتح جزایر خیبر و نا امن شدن جادۀ شمال به جنوب عراق (العماره-بصره) بود که تا پایان جنگ تقریباً برای عراقی ها از خاصیت افتاد. همچنین تجربۀ هور باعث فتح فاو و عملیات پیروزمندانه کربلای 5 شد. ما هم در فاو و هم حمله به پنج ضلعی و شلمچه از تجربه هور و قرارگاه نصرت استفاده کردیم. پیروزی در عملیات خیبر به دلایل استراتژیک و نفتخیز بودن منطقه به عنوان یک شکست بزرگ برای دشمن قلمداد میشد.
عملیات بدر
با تجربه های عملیات خیبر، در سال بعد (63) نیز عملیات دیگری در این منطقه به نام”بدر” انجام شد و این دو عملیات تجربۀ بزرگتری بودند برای عملیات والفجر 8. هاشمی بعد از عملیات بدر مسئولیت حفظ جزایر مجنون را به عهده گرفت و در سال 65 پس از عملیات فاو با حفظ سمت، فرماندهی سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) را قبول کرد. به این شکل منطقه وسیعی از کوشک تا طلائیه، هویزه، بستان، تنگه چزابه و لشکر 5 نصر با تعدادی تیپ و کل بسیج و سپاه خوزستان زیر نظر سردار علی هاشمی قرار گرفت. از گوشه کوشک تا چزابه که حدود 200 کیلومتر می شد، خط پدافندی سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) بود. علی هاشمی در این میدان از سطح یک فرمانده لشکر به سطح یک فرمانده سپاه که چندین لشکر زیر نظرش است ارتقا پیدا کرد. آقای عباس هواشمی (جانشین علی هاشمی) میگوید: وی زمانی که به فرماندهی سپاه ششم منصوب شد، 25 سال سن داشت و یک جوان با این سن جایگاه یک سپهبد را به خود اختصاص داده بود و این یعنی اوج پختگی و لیاقت یک فرد.
اواخر جنگ در سال 67
پس از آن که دنیای استکبار به کمک صدام شتافته بود و چند منطقه را آزاد کرده بودند، در چهارم تیرماه نوبت به جزایر مجنون رسیده بود. فرماندهان جنگ دستور عقب نشینی دادند، اما شهید هاشمی به دلیل وجود دو گردان در جزیره حاضر به عقبنشینی نشد. البته دشمن می دانست که به دنبال چه کسی است. برای اولین بار در دوران جنگ تحمیلی، قرارگاه شهید هاشمی ‘هلیبرد’ شد؛ یعنی شش بالگرد در قرارگاه فرود آمدند تا او را اسیر کنند …
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰