بمب در جعبه روزنامه‌ها بود!

حسین شمسایی، بازمانده دفتر حزب جمهوری است؛ کسی که امروز خاطره تلخ روز هفتم تیر را برایمان روایت می‌کند.روزنامه همشهری نوشت: «معاون واحد تبلیغات حزب جمهوری بود. کار عکاسی و ضبط برنامه‌ها را بر عهده داشت. آن روز هم مثل دیگر یکشنبه‌هایی که به دفتر حزب می‌رفت، قرار بود در جلسه حاضر باشد اما یک […]

حسین شمسایی، بازمانده دفتر حزب جمهوری است؛ کسی که امروز خاطره تلخ روز هفتم تیر را برایمان روایت می‌کند.روزنامه همشهری نوشت: «معاون واحد تبلیغات حزب جمهوری بود. کار عکاسی و ضبط برنامه‌ها را بر عهده داشت. آن روز هم مثل دیگر یکشنبه‌هایی که به دفتر حزب می‌رفت، قرار بود در جلسه حاضر باشد اما یک پیشامد باعث شد به جای جلسه راه خانه را پیش بگیرد. حسین شمسایی، بازمانده دفتر حزب جمهوری است؛ کسی که امروز خاطره تلخ روز هفتم تیر را برایمان روایت می‌کند.

حسین شمسایی نیاز به معرفی زیادی ندارد. چهره سرشناسی است در جامعه مداحان و البته بین مردان انقلابی. کسانی که او را می‌شناسند از فعالیت‌های فرهنگی‌اش خبر دارند و می‌دانند در بحبوحه درگیری‌های انقلاب یکی از اعضای کمیته استقبال از امام خمینی(ره) بوده و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم به‌ عنوان معاون واحد تبلیغات حزب جمهوری فعالیت می‌کرده است. شمسایی قبل از بیان خاطره تلخ روز هفتم تیر از اهمیت حزب جمهوری می‌گوید و اینکه چرا منافقان دست به چنین جنایتی زدند: «با پیروزی انقلاب اسلامی جمعی از روحانیون و افراد برجسته پیشنهاد دادند برای اداره کشور حزب جمهوری راه‌اندازی شود. انقلاب در تاریخ ۲۲بهمن ۵۷ به پیروزی رسید و درست یک هفته بعد حزب جمهوری فعالیت خود را شروع کرد. با شکل‌گیری حزب سران این تشکل از همه افراد تحصیل‌کرده و با تجربه هم دعوت کردند تا با حضور در حزب طرح و پیشنهادهای خود را برای پیشبرد کارها و رفع مشکلات کشور ارائه دهند. افراد زیادی ثبت‌ نام کردند. بین آنها نیروهای کارآمد و تأثیرگذار کم نبود. در حزب جمهوری پیرامون مسائل روز صحبت می‌شد.»

۲۰ کیلو تی‌ان‌تی

حضور افراد برجسته اعم از مسئولان قوه قضاییه، نماینده‌ها، وزرا و دیگر نخبه‌های کشور در حزب جمهوری باعث تشویش منافقان شده بود. از این‌ رو مترصد فرصت شدند تا این تشکل را از هم بپاشند. برای همین یکی از نیروهای خود به اسم محمدرضا کلاهی را به‌ عنوان عامل نفوذی به حزب فرستادند. کلاهی جوانی بود پرکار و فعال. همه کاری انجام می‌داد؛ از نظافت سرویس‌های بهداشتی تا خرید و جاروکردن. در واقع پادویی می‌کرد. هیچکس گمان نمی‌کرد این فرد با آن همه خدماتی که بی‌دریغ انجام می‌دهد منافق نفوذی باشد. شمسایی باقی ماجرا را تعریف می‌کند: «وقتی شش تیر به حضرت آقا سوء‌قصد شد فردای آن روز بسیاری از دوستان گفتند بهتر است جلسه برگزار نشود اما عده‌ای هم گفتند در هر شرایطی نباید آن را تعطیل کرد. برای همین جلسه برگزار شد. من هم به دفتر حزب رفتم تا طبق روال کارهای رسانه‌ای را انجام دهم. کلاهی عادت داشت هر هفته ویژه‌نامه‌هایی را که برای حزب تهیه می‌شد در یک جعبه مقوایی می‌گذاشت و به داخل سالن می‌آورد. بعد هم بولتن‌ها و روزنامه‌ها را بین اعضا توزیع می‌کرد. روز هفتم تیر هم همین کار را کرد. بچه‌های حراست هم تصور می‌کردند روزنامه است و داخل جعبه را نگاه نکردند. او جعبه را آورد و روی میز سخنرانی گذاشت. گویا یک جعبه هم داخل کانال کولر جاساز کرده بود. حدود ۲۰ کیلو تی‌ان‌تی که البته بعدا خودش گفته بود.»

کلاهی اصرار کرد بمانم اما…

ساعت ۲۱ روز هفتم تیر. جلسه با قرائت قرآن شروع شد. قرار بود کاظم‌پور اردبیلی، وزیر بازرگانی، درباره مسائل اقتصادی صحبت کند. اما موضوع عزل بنی‌صدر پیش کشیده شد و به جای حسین کاظم‌پور اردبیلی، شهید بهشتی پشت تریبون قرار گرفت. در این لحظه گویا به شهید بهشتی الهام شده باشد، گفت: «دوستان بوی بهشت را استشمام می‌کنم.» و بعد صدای انفجار و آوارشدن ساختمان حزب جمهوری. در این اقدام تروریستی این مجاهد به همراه ۷۲تن از یارانش به شهادت رسید. اما ماوقع حادثه هفتم تیر که شمسایی تعریف می‌کند: «من هر یکشنبه در جلسات حضور داشتم چون مسئول ضبط برنامه بودم. آن روز هم طبق همیشه حضور داشتم. ساعت هفت عصر بود. در این حین آقای اکبرزاده یکی از دوستان قدیمی‌ام را دیدم. گفت موضوع سوء‌قصد به آقا را متوجه شده و سراسیمه از مشهد آمدم برای عیادت. اما من را راه ندادند و گفتند یکی‌ – دو روز دیگر می‌توانید ملاقات کنید. دیدم خسته است گفتم امشب مهمان من باشید. سوار ماشین شدیم که به‌ سوی منزل برویم. کلاهی من را دید گفت: شمسایی کجا می‌روی؟ گفتم: مهمان دارم. می‌روم خانه. گفت: امشب عناصر غیر حزبی هم دعوت شده‌اند. حیف است نباشید. دوست‌ات را هم بیاور! گفتم نمی‌شود. می‌روم. ما رفتیم و ساعت ‌۹ گذشته بود که خبردار شدیم دفتر حزب منفجر شده است.»

گویا کلاهی با گذاشتن بسته‌های حاوی بمب به بهانه خرید بستنی از دفتر حزب بیرون آمده و ضامن بمب را منفجر می‌کند. شمسایی ادامه می‌دهد: «کلاهی به خارج از کشور رفت و همانجا به‌ دست منافقان به درک واصل شد.»