دل نوشته ای برای دانش آموز شهید حادثه تروریستی اهواز؛ تابوتت چه سبک تر ز وجدان ماست!

منزلشان در کوچه پس کوچه های کوی سیاحی بود، از محرومترین مناطق اهواز، دو روز بود که پیکرش را همراه سایر شهدای حمله تروریستی اهواز تشییع کرده بودیم، امروز به اتفاق معلمانش و تعدادی از دوستان قرار گذاشتیم در خانه اشان تفقدی از خانواده این دانش آموز شهید داشته باشیم.خانه شهید سیدحسن سواری (فاضلی) مثل […]

منزلشان در کوچه پس کوچه های کوی سیاحی بود، از محرومترین مناطق اهواز، دو روز بود که پیکرش را همراه سایر شهدای حمله تروریستی اهواز تشییع کرده بودیم، امروز به اتفاق معلمانش و تعدادی از دوستان قرار گذاشتیم در خانه اشان تفقدی از خانواده این دانش آموز شهید داشته باشیم.خانه شهید سیدحسن سواری (فاضلی) مثل اکثر خانه های آن محله، ندای نامسوولیت پذیری ما را فریاد میزد، سر در بیشتر خانه ها بیرق اباعبدالله الحسین علیه السلام، نصب بود، و من یهویی بخود آمدم که اگر امام حسین (ع) سر پل صراط جلویمان را بگیرد و بگوید، شماها چرا همیشه بعد از مرگ لبیک گویی می کنید و در زمانی که نیاز به کمکتان است، غرق در منافع خود هستید، چه بگویم.

 سید حسن یتیم بود.با مادری فوق العاده شکسته دل و مظلوم که بدلیل لال بودن نمی‌توانست حتی بر سرمان فریاد بکشد،آنطور که معلمان سید حسن میگفتند او حافظ قرآن و بهترین دانش آموز دبیرستان بشمار میآمد، سید حسن را حالا که میان ما نیست، پیدا کردیم… نمیدانم! شاید آمده بودیم که بگوییم، بله! ما هستیم. زیرا کوچه منزل سید حسن تاکنون اینقدر مسوول ریز و درشت بخود ندیده بود، از روحانی تا سردار و انبوه عکس در زاویه های مختلف !

همگی نصیحت میکردند و دیوارها مملو بود از کلماتی که فضا را خفه می کرد. خانواده اندک و ساکت شهید فقط گوش میدادند و آهسته اشک می ریختند، مادرش با زبان اشاره میگفت همگی منتظر سید حسن بودیم که به دانشگاه برود، سرکار برود، مرا را به زیارت بفرستد و برای خواهرانش پدر شود، اما اکنون بنرهای سیاه روی دیوار چیز دیگری می گویند.شاید روزی هق هق های مخفیانه و پر از حیای خواهران و مادر سید حسن، ما را بخود بیارد، اما کنون میدانم تا شهید بعدی هیچکس مایل به عکس انداختن در کوی سیاحی نخواهد بود.