روزنوشت های نشعان 4 / سید نشعان آلوشوکه

ربع ساعتی میشد که از سر کار به منزل رسیدم ،امروز واقعا خسته وبی حوصله ام حتی حال نوشتن یادداشت امروز را هم نداشتم ولی خانمم لیست خرید را جلویم گذاشت…معمولا در این مواقع هیچ عذری پذیرفته نمیشد. بناچار لیست خرید را در جیب گذاشته ورهسپار بازار شدم ،اکثر مغازه داران اشنا بودند خوبی یا […]

ربع ساعتی میشد که از سر کار به منزل رسیدم ،امروز واقعا خسته وبی حوصله ام حتی حال نوشتن یادداشت امروز را هم نداشتم ولی خانمم لیست خرید را جلویم گذاشت…معمولا در این مواقع هیچ عذری پذیرفته نمیشد. بناچار لیست خرید را در جیب گذاشته ورهسپار بازار شدم ،اکثر مغازه داران اشنا بودند خوبی یا بدی شهرهای کوچک همین است همه همدیگر را میشناسند چپ وراست به این وان سلام میکردم البته گاهی تو دلم کیف میکردم که بالاخره این همه خلق الله مرا میشناسند ،در این فکر بودم که صدای کمال که تقریبا وسط بازار ،مغازه ی میوه فروشی داشت رشته افکارم را پاره کرد ، سلام سید …امسال انتخابات برای کی تبلیغ کنیم …لامصب باصدای بلندی این جمله را گفت .با لبخند رو به کمال کردم وگفتم هنوز معلوم نیست فعلا زوده،

– زوده مگه چندماه دیگه مانده
– تقریبا 6 ماه دیگه
-6 ماه ؟!! اما یادت باشه هنوز از انتخابات قبلی دو کیلو شیرینی تر بمن بدهکاری لامصب ،…نصف جمعیت صدایش را میشنیدند ،گفتم باشه طلبت. گفت کی 6 ماه دیگه ،دیدم بدجوری پیله کرده .به کمال قول داده بودم اگر کاندیدای ما در انتخابات پیروز شود دو کیلو شیرینی تر برایش بخرم …از اون روز تا حالا فراموش نکرده، برای کمال حرف مرد یکیست وبقول معروف مرد وقولش ومنم قول داده بودم …نمیدانست الان 3 ساله که از نماینده محترمی که برای پیروزیش شیرینی تر نذر کردم هیچ خبری ندارم .سه مغازه بالاتر از مغازه کمال قنادی اذربایجانیها بود ،رفتم و2 کیلو شیرینی تر سفارش دادم ،یراست بردم گذاشتم جلوی کمال وگفتم بفرما اینم طلبت ما الان بیحساب شدیم؟ گفت هرچند یعد از سه سال ونیم …ولی قبوله….جبعه ی شیرینی را باز کرد ویک کیک خامه ای را درسته در دهان خود گذاشت وبا دهان پر گفت خوب حالا نگفتی امسال برای کی تبلیغ کنیم…من در حالیکه از کمال فاصله گرفته بودم بدون اینکه سرم را بطرفش برگردانم گفتم خودم خبرت میکنم …..از لیست خرید با پولی که برایم باقی مانده بود فقط 2 کیلو سیب زمینی و 2 کیلو گوجه فرنگی گرفتم.

وقتی جریان را برای خانمم تعریف کردم او هم نامردی نکرد وشام را سیب زمینی سرخ کرد وگوجه درست کردو قسم خورد تا دو روز نهار وشاممان همین باشد..حالا بازم دستش درد نکند که قسم خورد تا دو روز …باشناختی که از او دارم قسمش را نمیشکند ..البته فکر کنم سیب زمینیها وگوجه ها بیشتر از دو روز کفاف نمیکرد…البته گفتم فکر میکنم مطمءن نیستم

ادامه دارد