روستاهای برباد رفته – ۶

سید شریف موسوی آل سیدعرب : با چشمانی گریان و دلی پر از درد از جایم بلند شدم . بر روی تله ها و خرابه روستا قدم زنان در رویای خویش به زمانی سیر کردم که سنگها وخشتهای زیر پایم خانه و چندل ها ی پوسیده وپراکنده سقف وتکه های باقی مانده از بوریا و […]

سید شریف موسوی آل سیدعرب : با چشمانی گریان و دلی پر از درد از جایم بلند شدم . بر روی تله ها و خرابه روستا قدم زنان در رویای خویش به زمانی سیر کردم که سنگها وخشتهای زیر پایم خانه و چندل ها ی پوسیده وپراکنده سقف وتکه های باقی مانده از بوریا و حصیر سایه بانی یا کپری یا کوخی بودند .

ناگهان تنم به لرزه افتادو بغضم ترکید .و با خرابه ها درد دل می کردم . ای خاکها من رهگذری غریبه نیستم، من ان اشنایی هستم که بی تو غریبانه زندگی می گذرانم اما افسوس که امروز حتی ازهلالی که بوی تورا می دهد اثری نیست .

خیابانها و کوچه پس کوچه های روستا را تجسم کردم . اینجا منزل مرحوم خلف الیبر است .سمت چپم منزل شلاگه و مادر ش مرحومه ام شلاگه با ان صدای زیبا و مرثیه های جگر سوزش که هرشنونده ای را بی اختیار به گریه وا می دارد . اری اینجا هم خانه های مرحوم خفیف و عیدان صائبی قرار دارند .

کمی جلوتر منزل زایر چخیوِر ابو مطر و زایر سعدون و مولا منصب و جاسم و ابوحمید و زایر شمّیدو… بود . لحظه ای بصورت غیر ارادی ایستادم گویی خاله، ام نبی همسر مرحوم زایر سعدون صدایم میزند و به داخل خانه اش که یک اتاق گلی و یک کپر و یک کوخ و طارمه ای جهت نگهداری دام بود دعوتم می کرد .

خاله بیا دوغ و کره گاوی و نان گرم بخور .اخر من بعضی روزها در معیت تک فرزندشان، نبی بعدازظهر ها به منزلشان میرفتیم و ازمن با دوغ و کره و نان گرم پذیرایی می کرد .

چند قدم جلوتر دکان حاج ترینش ابو کاظم و دکه جاسم *الصباغ* قرار داشت و همانطور در حال قدم زدن به مکینه هلیل رسیدم مکینه ای که همیشه شلوغ بود واهالی از دور ونزدیک جهت اسیاب گندم یا برنج کوبی مراجعه می کردند . کمی دورتر و خارج از روستا در سمت غرب زمینی بنام *البطابطه* مدفن صائبی های ساکن روستا قرار داشت و روبروی ان *المصطاح* بود.

انجا که رسیدم روبه روستا با صدای بلند فریاد زدم :ای دیارمن برای همه چیز تو ،برای روز وشبت ،بلم ها و *بیدر*و مصطاحت وبرای مردمت برای دختران پاک ومعصومت و پسران ساده و بی آلایشت وحتی برای لحظات تلخ و رنج اورت دلم تنگ است . ای دوست داشتنی ترین خاطراتم .

به مصطاح که رسیدم احساس کردم که هنوز بوی شلتوک نوروزی و کاه وکلش ان به مشامم می رسد . معمولا هرسال در اواخر اسفند و ابتدای فروردین کل منطقه دشت میسان” و حویزه به دلیل طغیان رودخانه کرخه سیلابی ورودخانه های هوفل و نیسان و کرخه کور و رودخانه فرعی که حدودا ۱۴ رود می باشند از جمله الحمیدانی ، ابو البوه و الخنیّث و کسر و سنگر و صاحب الزمان و شرفه و ابو تبن و بحر و … پر اب می شدند .هور العظیم چنان وسعتی پیدا می کرد که روستاهای زیادی از جمله لولیه ، حسچه ، برص ، مچریه ، محیره و ابوجاموسه وسرهنگیه وطبّر و مصفا و شط عِلی و…. را در خودش جا می داد .

در جراحیه در زمان سیلاب، اب هور تا (عگب)”می رسید کل زمینهای غرب و شمال روستا را آب فرا میگرفت .اهالی در اراضی که بصورت عرفی تملک کرده و یا توسط مالکین به انها اجاره داده می شد . اقدام به محصور کردن ابها بوسیله ساختن سدهایی به ارتفاع نیم متر نموده تا مانع برگشت اب، بعد از کم شدن سیلاب شوند .

هر کدام از اهالی به وسع مالی و توانایی خویش بذر شلتوک مورد نیاز خودرا از مالک یا شیخ و در جراحیه ازمرحوم پدر بزرگم تهیه و در ابهای محصور اقدام به کشت می کردند . در ان زمان کشت شلتوک عنبر نوروزی که در فصل بهار کشت می شد رایج بود . بعد از یک ماه از کشت ، کشاورزان عمل چیدن علفهای هرز که بیشتر علف چولان و حلیان و نی می باشد را انجام می دهند .

در اردیبهشت ماه کشاورزان بسته به نیاز ابی شلتوک با ایجاد منافذی در سدها اقدام به تخلیه ابها بصورت تدریجی می نمایند و شلتوک معمولا بین صد الی صدو ده روز میرسد. شالیزارها بدلیل گرما و تبخیرو ایجاد منافذ درآب بندها، خشک و اماده برداشت می شوند .

پس از درو کردن، شلتوک هارا به مصطاح حمل کرده ودرانجا با استفاده از نور آفتاب خشک می کنند و پس از جدا کردن سهم مالکین قسمتی از انرا به دلالان فروخته و قسمت اعظم انرا برای مصرف سالانه خویش به برنج کوبی ها جهت تهیه برنج و ارد برنجی مورد نیاز حمل و سپس در منازلشان ذخیره سازی می کردند .

دلالان هم شلتوک خریداری شده را در بازارهای سوسنگرد و حویزه عرضه می کنند. دکان های حاج عباس سراج و حاج جمعه و حاج ابوراضی وحاج کریم وحاج عبدالرضا و…درهویزه محل خرید وفروش محصولات کشاورزی بود . غرق در این افکار بودم که باد شروع به وزیدن کرد، خاک بر سروصورت و لباسم نشست انگار حسی پنهان مرا در اغوش گرفت در انجا دریافتم که دیوارها و خاکها هم عاشق می شوند، عشقی که تا ابد مالک قلبم شد .

 

پانوشت:
مصطاح : زمینی مسطح و مشاع در هر روستا که برای خشک کردن شلتوک یا دپوی موقت گندم برای جداسازی از خوشه ها مورد استفاده قرار می گیرد .و بعد از ان بعنوان زمین فوتبال یا بازیهای کودکانه مورد بهره برداری قرار می گرفت .
*بیّدر* : به انبار کاه و کلش شلتوک که درزبان عربی به ان بوه می گویند اطلاق می شد معمولا هردامداری یک الی دو بیدر در خانه خود دارد این دپو از بسته های بزرگ کاه شلتوک که بصورت بسیار ماهرانه ای بصورت یک هرم با ارتفاع نسبتا زیاد ساخته می شود .
*عگب* به راه ابی در وسط روستای جراحیه و به فاصله تقریبی کمترازیک کیلومتر پایین تر از مضیف پدر بزرگم قرار داشت و اهالی به ان عگب می گفتند این راه اب به قسمت ابتدایی هور می رسدو اراضی اطراف آن بسیارحاصلخیز می باشد .
*الصباغ* لقبی که بدلیل نوع شغلش که رنگ رزی بوده و پشم وجاجیم یاگلیم های ساخته شده در روستا را رنگ می کرد می باشد.