روستاهای برباد رفته – ۵

سید شریف موسوی آل سیدعرب : در محو روستاها رنج ودرد از بی پناهگاه ماندن نیست ، که تلخ تر از عدم وجودش،در این عالم بی هویتی و غربت است . فقدان عشقی تنیده در خون وتن ادم انقدر سخت و جانکاه می باشد که حتی ترسیم ان بر کاغذ امکان پذیر نیست . جدایی […]

سید شریف موسوی آل سیدعرب : در محو روستاها رنج ودرد از بی پناهگاه ماندن نیست ، که تلخ تر از عدم وجودش،در این عالم بی هویتی و غربت است . فقدان عشقی تنیده در خون وتن ادم انقدر سخت و جانکاه می باشد که حتی ترسیم ان بر کاغذ امکان پذیر نیست . جدایی و دوری از مطلوب ، اندیشه ای دردناک و حسرت اور است . در تقلا برای سبک کردن خویش به کجا پناه ببرم ؟
خودرا در کدام طبیعت رها کنم ؟ برای خنک کردن سوز جان ودل، خودرا به کدام شط بزنم ودر کدام سایه خزیدن را آغاز نمایم .؟ مگر سایه ای مانده یا طبیعتی؟درد و الام من از بی پاسخی طبیعتی که آن هم انقدر حالش بد وافسرده است که توان دلسوزی برای کس دیگری را ندارد، می باشد .

شب فرا رسید و همه جا سکوت غم انگیزی حکم فرما شد .دیگر از آن صدای زیبای پرندگان مهاجر که َشبها در اسمان نوید کوچ را میدهند خبری نیست . دیگر ان فانوس بدستان که هر از گاهی به *ستره*برای بررسی دام هایشان می روند را نمی توان دید . دیگر از دود پهن نیمه سوزی که جهت دور کردن پشه ها استفاده می شد جز خاکستری چیزی باقی نمانده است .غرق در افکارم بودم و هنوز بر تله خاکی که زمانی اتاقی بود و سرپناهی، که هر خشتش حکایتی دارد نشسته بودم .
لحظه ای نگاهم را به شمال دوختم و به رودخانه ،ولی شما بخوانیدجوی آب ^ در معیت شکارچیان معروف پرندگان در روستا ابو تغی و بیت امنیور که شبانه به هور میرفتند با بلمی *اهوری* در خیال خویش به روستاهای عگبات ،سرهنگیه ۱ و ۲ ، ابو گطیله ، نوشه ، دبیه و رودخانه الحمیدانی و ساکنانش سواری البوناهی و عبیداوی و سواعد و… رفتم .سپس به روستای الهکاتیر رسیدم سواری البو بریهی رادیدم و زمینهای حاصلخیزی که بصورت عرفی در قطعات چند هکتاری که به هر قطعه ان *حبل* می گویند در خیال خود از بلم پیاده شدم . به جستجوی حبل خانواده ام پرداختم ناگاه اشکهایم جاری شد زمینی سوخته و مرده ای را یافتم که هنوز دستانش بوی ایثار را می دهد . یادم امد خرداد ماه است ووقت درو محصول گندم فرا رسید . باید به روستا برگردم تا نظاره گر تکاپوی زنان و مردانی باشم که جهت سیلوی گندم *محارز* را اماده می کردند . *دواس ها* را دیدم که با الاغ و قاطر و یا اسب جهت جدا کردن گندم از سنبله هایش به روستا امدند و به دنبال مشتری می گردند . مردان وزنانی را دیدم که تازه داس ها و *گوسانی* را از عیدان و خفیف صائبی گرفته بودند. با کمر بندی بافته شده از بردی اماده دروی محصول خویش بودند . هنوز صدای شترهایی که گندم را از اراضی دوردست به روستا میآوردند در گوشم طنین انداز است .صدایی که چون صور اسرافیل به روستاییان حیاتی دیگر می بخشد وگویی شیپور اماده باش، جهت دپوی محصول در محارز بود . در این افکار غوطه ور بودم که ناخودآگاه باخود این شعر را در تنهایی خویش در سکوت شب زمزمه کردم:
انا عایش ابحب بواریکم بعدنی .
ویمن غم الوکت عنکم بعدنی
انا ابراحت بال حسبالک بعدنی
انا ابگد الشطوط اهموم بیه .

 

*پانوشت :

ستره :جایی که گاومیش ها در آن نگهداری میشوند و درجاهایی به ان طارمه هم می گویند .
اهوری :نوعی بلم کوچک مخصوص صید و شکارپرنده . بلمها را در سه سایز و شکل متفاوت درست می کردند . اهوری و مشحوف و دانگ .
محارز : جمع محرز است که با بوریا به شکل استوانه ای درست می کردند و پس از پرکردن ان از گندم یا جو یا شلتوک سر ان را کاملا کاه گل می کردند .
دواس: به افرادی که کارشان جداسازی گندم از خوشه ها میباشد اطلاق میشوند و در کارشان بسیار حرفه ای بودند .اینکار را با کمک الاغ یا اسب یا قاطر انجام می دادند .
گوسانی : وسیله ای بزرگتر ازداس و با انحنای بیشتر که برای درو کردن استفاده می شود .