من و بهشت شیطان

توفیق بنی جمیل : فقر هم حدی داره. داره.. ولی من دزد نیستم. من هم نگفتم دزد! میگم رفع نیاز.. اصلأ نگاهی به دور و برت کردی؟ شپش توی جیبت ملق میزنه.. درسته.. ولی چیکار میشه کرد..کاری که من میگم.. توی یک چشم بهم زدن همه چیز تموم میشه.. گوشی رو میقاپی و الفرار!! کم […]

توفیق بنی جمیل : فقر هم حدی داره. داره.. ولی من دزد نیستم. من هم نگفتم دزد! میگم رفع نیاز.. اصلأ نگاهی به دور و برت کردی؟ شپش توی جیبت ملق میزنه.. درسته.. ولی چیکار میشه کرد..کاری که من میگم.. توی یک چشم بهم زدن همه چیز تموم میشه.. گوشی رو میقاپی و الفرار!! کم کم داری حالم رو بهم میزنی.. چون دارم به نفعت حرف میزنم این و میگی؟.. با یه گناه که به جهنم نمیری!!

تازه، می تونی بعدش هم توبه کنی..با این حرف کمی به فکر فرو رفتم. راست می گفت آدم با یک گناه که نمیره قعر جهنم.. تازه، خدا هم که ارحم الراحمینه..چند قدمی به زنی که گوشی بدست نزدیکم بود برداشتم و خودم رو آماده ی قاپیدن گوشی کردم که با صدایی به خود آمدم. انگار تازه از خواب بیدار شده و در نبودش، شیطان من را قانع کرده بود بر خلاف میلم دست به جرم بزنم:بر شیطان لعنت بفرست..

وجدان بلافاصله دریچه ای از زندگی زن را به رویم باز کرد و من را شرمسار و از خود پشیمان کرد. زن داشت وارد خانه می شد و دختر بچه اش هم با عجله به استقبالش می رفت:یمه انطینی النقال بعد چم دقیقه عندی امتحان (۱) مادر هم بلافاصله گوشی را به دختر داد و گفت: من خلصتی حطی النقال بلشحن. اخوچ بعد ساعه عنده درس بی(۲)

پایان

(۱) مامان گوشی و بده چند دقیقه ی دیگه امتحان دارم.
(۲) تموم کردی گوشی رو توی شارژ بزار برادرت باهاش درس داره.