شبح لرزان

عبدالله سلامی :..،لرزش سراب اطراف روستا ، تمام اشیا را در افق دور دست ، بصورت اشباح لرزان در آورده بود . سیاهی شبح سوار لرزان ، بچشم می خورد . از میان بچه هایی که در سایه ی کوتاه دیوارهای کاه گلی خانه های منتهی الیه روستا بازی می کردند با فریاد از حلقه […]

عبدالله سلامی :..،لرزش سراب اطراف روستا ، تمام اشیا را در افق دور دست ، بصورت اشباح لرزان در آورده بود . سیاهی شبح سوار لرزان ، بچشم می خورد .

از میان بچه هایی که در سایه ی کوتاه دیوارهای کاه گلی خانه های منتهی الیه روستا بازی می کردند با فریاد از حلقه ی هم بازی هایش بسمت جایی که سوار لرزان از آنجا دیده می شد ، جهید و با پاهای لاغر و کوتاه و برهنه اش به طرف جایی که سوار می آمد ، شتافت .

سوار که اسبش را به آرامی می راند . تکانی بخود داد و با دو پاشنه پاهایش ضربه ای به دو پهلوی اسبش نواخت . اسب فرمان گرفت و به حرکت آرامش ، سرعت بخشید .

با گذشت چند لحظه ، اسب ایستاد و پسر نفس زنان پهلوی اسب ایستاد و پای سوار که در حلقه ی رکاب قرار داشت ، سفت گرفت و سر و صورتش را بالا برد و گفت : پدر خوش آمدی ، چقدر دیر کردی ؟

سوار دست پسرش را گرفت و پسر با چالکی پای چپش را روی پشت پای سوار گذشت و با یک جهش ، پشت سوار نشست و با دو دست کمر سوار را حلقه بست .

*روز قلم مبارک باد*