تولدِ نامُبارک! – قسمت دوم

سید نشعان آلبوشوکه :بعد از آن همه حوادث بدی که بلافاصله بعد از تولد من برای خانواده ام پیش امد، نگاه خانواده نسبت به من تغییر محسوسی کرد البته به استثناء مادرم ،او مادر بود نمی‌توانست بد باشد . پدر در بندر محمره استخدام شد ولی هیچکس نگفت از پا قدم من است، کمی بعد […]

سید نشعان آلبوشوکه :بعد از آن همه حوادث بدی که بلافاصله بعد از تولد من برای خانواده ام پیش امد، نگاه خانواده نسبت به من تغییر محسوسی کرد البته به استثناء مادرم ،او مادر بود نمی‌توانست بد باشد .

پدر در بندر محمره استخدام شد ولی هیچکس نگفت از پا قدم من است، کمی بعد ،پدر خانه ای کوچک وجمع وجور اجاره کرد و برای همیشه از شر صریفه(کپر)راحت شد .تازه یک سال از تولدم نگذشته بود که دوباره مادرم باردار شد ، در آن زمان با اینکه وضعیت اقتصادی مردم بسیار بد بود ،اما تفکر غالب این بود که خانواده بایستی پرجمعیت باشد ، کار هم به شعار وتبلیغات شاه که مرتب فرزند کمتر زندگی بهتر را بخورد افکار عمومی میداد نداشتند، در مقابل اما ملاها سر منابر در کنار شرح مصیبت امام حسین بر عکس تبلیغات شاه مردم را به فرزنداوری تشویق می‌کردند ومعتقد بودند که شاه ملعون میخواهد نسل شیعه امیرالمومنین را منقرض کند، پدر من هم پیشتاز لشکر ولایتمداران علی اولاد علی بود و سرلج شاه هم که شده بود به نیت چهارده معصوم برنامه بلندمدت و میان مدتی برای خودش ترسیم کرده بود تا به کوری شاه ودشمنان شیعه به رقم چهارده (فرزند)برسد .

مادر بیچاره ام عین ماشین جوجه کشی شده بود ، وبا توجه به اینکه من فرزند چهارم خانواده بودم هنوز تا دستیابی به رکورد پدرم فاصله زیادی بود .بعد از من خواهرم بدنیا آمد ، چشمتان روز بد نبیند اولا با اینکه هنوز من یکسال و چهار ماه بیشتر سن نداشتم از شیر مادر محروم شدم و این محزون گرانبها نصیب خواهرم شد ،

اولین روز تولد خواهرم کادوی من از پدرم یک تف آبدار بود ! دلیلش هم واضح بود بعد از من دختر بدنیا آمد ، حالا کاتالوگ نحسی من داشت کامل میشد .همیشه در مواقع حساس ام شریفه عین فرشته نجات ظاهر میشد و مرا در آغوش می‌گرفت وباخود به منزلش میبرد، والا کار با یک تف ختم نمیشد.

بخاطر اینکه من فقط یکسال و چهار ماه بیشتر شیر مادر(چهل روزی که از شیر بز عزیز تغذیه میکردم را از این یکسال و چهار ماه کم کنید)چثه ای ضعیف وچهره ای رنگ پریده داشتم به همین خاطر از جانب پدر گرامی ملقب به عصفور الجنه شدم , فکر میکردم چون لقبم پسوند جنه داشت حتما خوب است ،اما این لقب بیشتر جنبه تمسخر داشت ،انهم بخاطر جثه رنجور و چهره ی رنگ پریده ام بود، عصفور الجنه (گنجشگ بهشت)اگر هم وجود خارجی داشت قطعا هیچ شباهتی با من نداشت حداقلش ازنظر موقعیت جغرافیایی جایگاهش در بهشت بود ومن در یک خانه اجاره ای در محمره که فرق ونکبت از سر و رویش میبارید.