پیوند حلقه های درد – قسمت های ۲ و ۳

عارف خصافی :از عدم به وجود. ز نیستی به هستی.و از تاریکی به روشنایی جهان فانی،از کیسه ی لَزَج شده به دامانِ عشق ،قدم گذاشتم .نه تنها تکیه گاه من بود بلکه او را مصدری پیوند خورده در زندگی و رشد خود دانستم. همان کسی که تاکنون هیچ کائنی از کائنات خداوند نتوانسته بود مرا […]

عارف خصافی :از عدم به وجود. ز نیستی به هستی.و از تاریکی به روشنایی جهان فانی،از کیسه ی لَزَج شده به دامانِ عشق ،قدم گذاشتم .نه تنها تکیه گاه من بود بلکه او را مصدری پیوند خورده در زندگی و رشد خود دانستم.

همان کسی که تاکنون هیچ کائنی از کائنات خداوند نتوانسته بود مرا حمایت کند .آن هنگام ، نیمه شب _ همه در شیرین ترین خواب ها_ بسر می بردند و او با کوچکترین گریه های من بیدار می شد و مرا در آغوش گرمِ خود محکم می گرفت تا از شرِّ هر گزندی محفوظ بدارد و بعد از رسیدن به آرامش و امنیت ، مرا از شیرگاهش _ جهت رشد نامحسوس ، تغذیه دهد.

در شگفتم چگونه او را *مادر* نام نهادند نامی که برای او بسیار اندک است ،باز در شگفتم که چگونه از نام هایی همچون: *وجود ، حامی ، ایثار* غافل شده اند.
تپش های قلب او نشان از آن داشت:آن هنگام که در کیسه ی لزج شده واقع شده بودم، صدای تپش های او مرا نوازش می داد و امنیت می بخشید و در عالم نیمه عدم_ با تمام وجودم آن را حس می کردم‌* .

تهی بودم و چون به وجود رسیدم ، کاسه ی تهی و خالی من ، با اولین کلمه ی *مادر* پُر شد و کم کم از گنجینه های کلماتِ پیوند یافته ی او، آموزش دیدم.وقتی به وجود ظاهری و مرئی رسیدم ، تازه دریافتم باید کاسه ی خالی را با آموزه های ندانسته ، پُر کرد.

زیرا تهی ماندن از آموزه ها، در جهان پیش رو ، مساوی با پوچی مطلق و شاید عدم آن، تلقی می شد.. اینست مقتضیات طبیعت و چرخه های تسلسلی آن. تسلسلی که بخش آن شامل حیوانی است که در *نُطق* با دیگر کائنات متفاوت است و کلماتی که گاهی مصدر گرفتاری واقع می شوند و او را درحلقه ی تاخیر می اندازد..زیرا در اختیار داشتن کلمات زیبا أبا کرده بود.

مادری که در دو مسیر ِ تربیت و رساندن تغذیه،، جان فشانی میکرد ، من نیز به *تَبَعِ او* سرشار از قوّت و شادابی، ظاهر می شوم.اما افسوس ، گاهی این حلقه ها ، عاری از درک صحیح،، نسبت به یکدیگر ظاهر می شوند و از اهدای انرژی زیبا به حلقه های دیگر بُخل می ورزندو شاید از بد اقبالی، گرفتار حلقه ای فسیل شده می شوند. تا اینکه چنین شد حال روز این مادر_ این حامی بزرگ _ این ایثارگر _ برای تقسیم لقمه های نان چگونه استقامت می ورزد در حالیکه با لبخندهای کاذب_ محکم ظاهر می شود که درک آن برای همه پنهان است. !!!

صد افسوس از حلقه هایی که در عمل _ فی ذاته مستقل است ولی در ذات اجتماعی خود، چنان پیوندی بافته اند که خود از آنها، بی خبر می باشند.این بی خبری و نا آگاهی و جهل است که زندگی ها را مختل خواهد کرد و پلاسیدگی یکی از حلقه های دور، چنان _مادر را گرفتار ساخت تا اینکه تاثیرش بر من و شاید بر شما ، دو چندان کرده است و ممکن است تا زمانی نامشخص، به قهقرا خواهد کشاند و آن هنگام تو چه می دانی دیگر روزگار چه سرنوشتی برایمان رقم خواهد زد؟.

@@@@@@

در کیسه ی لَزَج شده واقع شدم.نمی دانستم کجا بودم و چرا مرا انتخاب کردند؟هر چند که می دانم وجود چنین مجموعه ای بزرگ بنام خلقت، خالی از هدف نیست لکن انتهای آن به کجا ختم می شود را باز نمی دانم!!!بالاخره در دامان صاحب کیسه ای واقع شدم که خود جزئی از حلقه های پیوند خورده به شمار می آید.

از بین حلقه های پیوند خورده_حلقه ای حساس و شکننده، بنام مادر وجود دارد.گاهی گرفتار مدیریت فسیل شده قرار می گیرد و گاهی توسط غلتک های محیط پیرامون خود به زیر کشانده می شود‌ که دیگر انگیزه برای او معنای نخواهد داشت و محکوم به رنج و محنت، می شود.

مادری که با هفت فرزند؛ قد و نیم قد، که از درکی ضعیف و شعوری کوتاه_ با فاصله های غیر قابل وصف، در کنار یکدیگر _ داخل یک کانون قرار می گیرند.چنان گسستگی در این کانون بوجود می آید که فریاد های مادر و پریشانی های او و نیز پرخاشگریهای صبح هنگامش که نشان از آشفتگی های روحی دارد، به تقلا کشیده می شود. این_ نشان از گُم شدن در سوء مدیریت است و به حکمِ احساسِ عاری از اقتدار، به تصویر می نشیند.

مادر؛ احساسات و عواطف را جایگزین عقل می کند. که از آسیب پیش رو بی خبر می شود. نه تنها او بلکه همه اعضای خانواده از کنترل خارج می شوند و هر کس، طبق جریان های زندگی، حرکت خواهند کرد. از طرفی، هر کدام با فرسنگ ها فاصله در یک چهار چوبِ دیوار کشیده شده و زیر تنها سقف موجود _ لا جرم_ زندگی خود را ادامه خواهند داد.

این بی سامانی_ و پریشان حالی _و آسیب ،، با یک اتفاق شروع می شود.اتفاقی عجیب در یک تصادفی که برادر را روانه بیمارستان می کند.آسیب های جدی بر پیکره جسم او وارد می شود.پدر را با کوله باری از محنت ها ، گرفتار می کند ،، وسعت گرفتن این گرفتاری، کم کم مدیریتِ آویزان شده را از دست داده و پریشان حالی را جایگزین می کند و مسیر زندگی را بر دو راهی قرار می دهد.یا با گذر زمان، آنرا به افسردگی تبدیل می کند و یا اینکه سفاهت را پیش خواهد کشید که این_ در قالبِ انسان های عاطفی هرگز پذیرا و قابل تعریف نمی تواند باشد.

*ادامه خواهد داشت*