روایت یک سیر و سفر تابستانه – بخش پنجم

صبح روز سه شنبه یعنی ۱۸ تیرماه تابی در بازار سنندج خوردیم و سر از “عمارت آصف” در آوردیم. “عمارت آصف اعظم وزیری” که با نام ” خانه کرد ” در سنندج معروف است به عنوان نمادی از هویت فرهنگی کردها و گنجینه مردم شناسی این قوم به حساب می آید. راهنمای موزه می گفت […]

صبح روز سه شنبه یعنی ۱۸ تیرماه تابی در بازار سنندج خوردیم و سر از “عمارت آصف” در آوردیم. “عمارت آصف اعظم وزیری” که با نام ” خانه کرد ” در سنندج معروف است به عنوان نمادی از هویت فرهنگی کردها و گنجینه مردم شناسی این قوم به حساب می آید. راهنمای موزه می گفت که آصف یکی از خان ها و بزرگان قوم کرد در صد و پنجاه سال پیش بود که اداره میراث فرهنگی و گردشگری کردستان خانه وى را خریداری کرده و به موزه کرد شناسی تبدیل کرده است. موزه ای که هر آنچه مربوط به کرد باشد مانند تصاویر، تراث، مشاهیر، فرهنگ، ادوات زندگی و کشاورزی قدیمی ملت کرد را در خود جای داده است. ( عکس ها به پیوست ارسال می گردند )

در غرفه مشاهیر؛ تندیس شخصیت های بارز کردی همچون ” محمد قاضی ” بزرگ ترین مترجم معاصر که رمان های مشهور ” شازده کوچولو ” ، ” نان و شراب ” ، ” دن کیشوت ” و ده ها کتاب دیگر را به فارسی برگردانده ، دیده می شود.حسرت وجود چنین موزه و مرکزی با عنوان ” بیت العرب ” یا ” خانه عرب ” را حتی با مدیر خانه کرد هم در میان گذاشتم؛ تعجب کرد که چرا چنین چیزی در اهواز نیست؛ غافل از اینکه برای یک شب شعر سالانه یا جشن معایده چه هفت خوان هایی که باید بگذریم و چه اتهامات و برچسب هایی که باید جواب دهیم.کم کم به وقت نهار نزدیک می شدیم و بین رفتن و نرفتن به به میهمانی برادران تورک مردد بودیم که خالد غائله را فیصله داد:” یا جماعه تری والله عیب ما نمشی ، چا غیر معزومین، ولک قاسم إنت بعد إشخیرک؟!! “

آدرس بلوار “سید قطب” را گرفتیم و دقایقی بعد در ” کبابی تک بناب ” آفتابی شدیم. تمامی آن مجموعه ای که شب قبل کنارمان در آبیدر بودند را در کبابی دیدیم، هر کدامشون مشغول به کاری بودند بجز مدیر کبابی “آقای مقدمی” که میزبان اصلی ما بود.سلام کردیم و نشستیم. دقایقی نگذشته که سفره پهن شد و به شکلی ویژه و غذایی خوش مزه از ما پذیرایی شد.کمی بعد “آقای مقدمی” زنگ زد و گفت:” سلام عربه، کجائید پس؟ “گفتم: ” سلام؛ داریم کباب نابتون را می خوریم تُرکه “گفت: ” الآن خودمو می رسونم، منتظرم باشید. “اما وقتی رسید که چیزی از کبابشون نگذاشته بودیم. چایی سفارش داد و از جاهای دیدنی تبریز که مقصد بعدیمان بود گفت و به قول معروف:” حسینه إیدینه بالطوف و گوم یلباید صوب تبریز “همین که خداحافظی کردیم عزیز گفت:” برسیم تبریز، یه نهاری هم مهمون شعبه تبریزشون باشیم. “گفتم: ” لا بعد بسکم چا لا إتبیخونهه کلللش “

ادامه دارد…

قاسم مزرعه