برای روز قلم ! / کیوان لطفی

«قلم»… اجازه بدهید آن را با یکی از متضادهایش تعریف کنیم؛ «اسحله». همو که وقت و بی وقت با صفیری جانخراش، گوشِ جهان را کَر می کند. اسباب بازیِ قدرتمندانِ جهان که از قرار، خوب «فروش» می رود. نماد خودخواهیِ خشنی که مظاهر آن در تمام کوچه پس کوچه های جهان یافت می شود. مشتری […]

«قلم»… اجازه بدهید آن را با یکی از متضادهایش تعریف کنیم؛ «اسحله». همو که وقت و بی وقت با صفیری جانخراش، گوشِ جهان را کَر می کند. اسباب بازیِ قدرتمندانِ جهان که از قرار، خوب «فروش» می رود. نماد خودخواهیِ خشنی که مظاهر آن در تمام کوچه پس کوچه های جهان یافت می شود. مشتری دارا و ندار نمی شناسد؛ حتی اگر نان سر سفره مردمان یک سرزمین نباشد، بی تردید اسحله های گرانقیمت، بیخ گوش همان مردم جا خوش کرده است. ربطی به سرانه ی ملی ندارد و همیشه خریدارش هست. جهانِ کم حوصله، فقط مشتاقِ «فست فود» نیست؛ در درک و فهمِ «غیر» هم، عجول است. چرا باید «قالب» های خود را کِنار بگذارد.

2275_592

چه پناهگاهی بهتر از «پیش فرض» های وهم آلود و معیوب؟! هر کس مثل خودش نیست، همان بهتر که نباشد. و اسحله چقدر بکار می آید. «غریبه» باید از دم تیغ باید بگذرد. مرز و جغرافیا هم نمی شناسد؛ «ایزدی» باشد در عراق، یا «مسلمان» ساکنِ میانمار باشد. اسلحه، پر فایده است و در قطعات گوناگون به خدمت گرفته می شود. گاهی «موشکِ» یک ناو می شود و کودکِ مسافر یک هواپیمای مسافربری را به اعماق خلیج فارس می فرستد و گاهی «بمب» می شود و جان مسافرانِ فرودگاه بروکسل یا استانبول را می گیرد.

مظاهر و مصادیق فراوانی دارد؛ هر جا «مدارا» نیست، بر صدر می نشیند. چرا باید «تفاوت ها را پذیرفت» وقتی می توان نگاهِ متفاوت را ترور کرد؟! «همنشینی» به چه کار می آید وقتی می توان بنام یک آرمانِ حتی پوشالی ملتی را بهم ریخت. راستی، «قایق» هم می تواند اسحله شود، هنگامی که «غریبه ها» ناچارند با آن به دلِ اقیانوس بزنند. یکسره کارایی است اسلحه، چرا نباشد؟! مگر نه اینکه پیشترها، فرزندانِ جهان با «جی تی آی» کُشته شده اند؟! «گفتگو»، فانتزی روشنفکرانی ست که عادت کرده اند در میانه زندگی یاس آلود خود، حرفهایشان را با هم قسمت کنند. «اندیشه»، آرمانشهرِ ترسوهایی است که جرأت میدان داری ندارند و «خواندن»، دغدغه ی آوارگانی ست که از سَرِ سیری، با «پرسش» وَر می روند. «نوشتن» هم، مهارتِ درماندگانی ست که توان سیاستمدار شدن نداشته اند.

وای که چقدر واژه ی «مذاکره»، مسخره است. چقدر بیکارند که ماهها و حتی سال ها وقت می گذارند که یکدیگر را متقاعد کنند. ساعت ها وقت صرف می شود که وجوه اشتراکِ متفاوت ترین نگاه ها، شناسایی شود؟! راحت تر نیست با یک «شلیک»، کار را تمام کرد؟ وقت، طلاست؛ مگر چقدر مهلت هست که ظرائف و پیچ و خم های فرهنگی و اجتماعی یکدیگر را بازشناخت. حوصله دارند حقوقدان ها که یکسره «حق» و «مسئولیت» را تکرار و نسبت آنها را با هم یادآوری می کنند؛ مگر می شود دو طرف حق داشته باشند؟! انگار، عادت شده که لقمه را دور سر پیچاند. کار را باید یکسره کرد، ندَری، می دَرند. قلم… مترادف هم دارد. غریبند، خیلی. همنشین هم دارد، گمنامند. سکوت می خواهد. آرامش لازم دارد. باید جا گرفت. مثل یک پروانه می نشیند، ملایم و بی صدا. دیرپا و بی ریا. نتیجه ی گفتگوست. در تعامل و برابری رخ می کَشد. فرصت می خواهد تا رنگین کمان تنوع و تکثر را، از زیر ترین تا بم ترین صدا، به نمایش بگذارد.