امضا فروش! / عبدالرحمن نیک سرشت

براى نوشتن يك مقاله به خودتان نبايد زحمت بدهيد ،نبايد به مغزتان فشار بياوريد ، كافيست قلم را در دست بگيريد و شروع كنيد به نوشتن، همه ى نويسندگان بزرگ ، ابتدا اين طور آغاز به كار كردند آرى ، نويسندگى مانند حركت قطار در شيب بدون اصطكاك است،تنها نكته اى كه بايد بدان توجه […]

براى نوشتن يك مقاله به خودتان نبايد زحمت بدهيد ،نبايد به مغزتان فشار بياوريد ، كافيست قلم را در دست بگيريد و شروع كنيد به نوشتن، همه ى نويسندگان بزرگ ، ابتدا اين طور آغاز به كار كردند آرى ، نويسندگى مانند حركت قطار در شيب بدون اصطكاك است،تنها نكته اى كه بايد بدان توجه كرد مربوط به اسم مؤلف است ،اسم مؤلف به مثابه ى امضايى است كه بيانگر ميزان اعتبار يخشى به آن اثر است ، در مقاله ى إمضاء فروش من مى خواستم أز ديگران شروع كنم ، ديدم واقعا بى انصافى است ، بعد اين گونه انديشيدم ، كه اولين امضايى كه تن به رذيلت خودفروشى مى دهد قلمى است كه در دست امثال ماست،

بعد نوبت به امضايى مى رسد كه متاسفانه به شكلى پاراف محسوب مى شوند و به حساب هاى بانكى وصل هستند ،آه خداى من امشب هفده شهريور سال 1394 ،اهواز زير هجوم لشكر شبيخون زن ريزگردها ، مانند لاله هاى سرخ چقدر مچاله شده است ، و برق هم رفته است در رستوران سنتى فرحزاد واقع در خيابان پهلوان كيانپارس، آرى همان برقى كه به پاس دلاورى هاى مردم خوزستان، در دفاع مقدس هر سال طبق تأييد كهنه امضاهايى تصاعدى ،مشمول گرانى مى شود.

حالا امشب اينجا ، ما در رستوران فرحزاد، زير فشار ريزگردها و نور موبايل ها يمان شام ديرمجالى را ميل مى كنيم در حاليكه ، زبل ترين و زرنگ ترين ، فرد رسانه اى استان تنها مجروح اين ضيافت غافلگير شده است ، آن هنگام كه دستش به چپقى قليان لعنتى مى خورد و از ترس اين كه خاكستر ذغالش در ظرف غذا نريزد، در حين برخاستن از تخت پايش سر يك تكه ذغالى برافروخته مى رود ، و آه أز نهادش بر مى خيزد.آه خداى من ، ما خوزستانى ها ، چرا قدر و منزلت و قيمت امضاهايمان را نمى دانيم.

والسلام