روزگار اشک و هنر

سالم باوی : همیشه این طوری شروع می‌شود: “می‌گه می‌شه؟!! نه، قابل قبول نیست!!” اینها اولین جملاتی است که ضمیر ناخودآگاه آن‌ها را بالا می‌آورد، تا تعجب ما را برانگیزاند. انگار مرگ شوخی است و شوخی بردار. با خودمان کلنجار می‌رویم، مزمزه می‌کنیم، سعی می‌کنیم به این و آن زنگ بزنیم. می‌گویند حقیقت دارد. باز […]

سالم باوی : همیشه این طوری شروع می‌شود: “می‌گه می‌شه؟!! نه، قابل قبول نیست!!” اینها اولین جملاتی است که ضمیر ناخودآگاه آن‌ها را بالا می‌آورد، تا تعجب ما را برانگیزاند. انگار مرگ شوخی است و شوخی بردار. با خودمان کلنجار می‌رویم، مزمزه می‌کنیم، سعی می‌کنیم به این و آن زنگ بزنیم. می‌گویند حقیقت دارد. باز هم مشکوک ایم. نکند دست به یکی کردند تا ما را سرکار بگذارند، مثل همین چالش‌های اینستاگرامی و… ولی وقتی پیام‌های “انا لله و انا الیه راجعون” تمام فضای مجازی را پر کرد، آن لحظه است که صاعقه آدم را می‌گیرد و آن مرحوم جلوی دیدگانت ظاهر می‌شود که هنوز زنده است ولی دیگر نیست. و آن هنگام است که قطره اشکی از چشمهایت نازل می‌شود. این اگر روزگار برای ما اشک گذاشته باشد، انگار حتی مرگ هم با هنرمندان سر ستیز دارد. هر از چند گاهی یکی را به تاراج می‌برد و روزی دیگر و یکی دیگر و چه بی‌رحم …
بیلی وایلدر، کارگردان فیلم، بعضی داغشو دوست دارند در مورد مرگ استادش، ارنست لوبیچ، خاطره زیبایی تعریف می‌کند. او می‌گوید: من و ویلیام وایلر، فیلمنامه‌نویس، زیر تابوت لوبیچ را گرفتیم و وقتی آن را حمل می‌کردیم، گفتم: “چه فاجعه‌ای، لوبیچ بی لوبیچ”، وایلر حرف بهتری زد: “از آن بدتر، دیگه فیلم لوبیچ بی فیلم لوبیچ” و حالا مائیم بدون رحیم عچرش و بدتر از آن بدون نمایشنامه‌های رحیم عچرش.

*بیست و چهارم خردادماه ۱۴۰۳*